۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

به ظالمان جهان - شاعر تونسی عبدالقاسم الشعبی


ظالمان ستم پيشه

عاشقان تاريکی

دشمنان زندگی

شمار ضعيفان را دست کم گرفته ايد

دست شما آغشته به خون آنهاست

زندگی جادويی ما را از شکل انداختيد و تخم اندوه در کشتزارها کاشتيد



صبر کنيد

گول بهار را و صافی آسمان صبح را نخوريد

زيرا در افق

آنک نهفته است بيم تاريکی،

و غرش تندر و خيزش بادها



زنهار

زير خاکستر آتشی پنهان است

و آنکه خار می کارد، زخم درو می کند



بنگريد! من سرهای مردمان را درو کرده ام

و گلهای اميد را و قلب جهان تشنه را با خون سيراب کردم



باری رود خون شما را در خواهد نورديد و توفان سهمگين شما را خواهد بلعيد

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

از خامنه ای بیاموزیم - محمدرضا یزدان پناه

چه مخالف و دشمن خونی رهبر جمهوری اسلامی باشی و چه هوادار افراطی و سینه چاک او و چه حتی در این میانه، نظری بینابینی داشته باشی، نمی توانی منکر توانایی ها و تیزهوشی شخصی آیت الله خامنه ای شوی.

حضور حداقل 40 ساله این روحانی مشهدی ترک تبار در بالاترین سطح سیاست ایران که بیش از 25 سال از آن به عنوان رئیس جمهور و رهبر نظام سیاسی حاکم بر ایران گذشته و کسب تجربه ای بی بدیل از شرایط انقلابی گرفته تا جنگی ویرانگر و هشت ساله، او را به "رهبری سیاسی" با اشرافی قابل قبول بر حوزه های مختلف سیاسی، امنیتی، بین الملل، اجتماعی و... تبدیل کرده است.
بی شک همین تجربه گرانبها و توانایی های کسب شده توسط آیت الله خامنه ای در سال های طولانی سیاست ورزیش بوده که باعث شده او بتواند جایگزین چهره کاریزماتیک و به ظاهر بی جانشینی چون روح الله خمینی در مقام رهبری جمهوری اسلامی شود و به هر لطایف الحیلی که شده، نظام سیاسی به جای مانده از او را بیش از دو دهه حفظ کند.
این همه البته به معنای تایید عملکرد آیت الله خامنه ای لااقل پس از رسیدن به مقام رهبری و به طور مشخص از دوم خرداد 1376 به این سو نیست.
روشن است که کارنامه سیاسی و اجرایی رهبر جمهوری اسلامی در تمام این مدت سرشار از نقاط منفی و مثبتی بوده که به باور نویسنده کفه منفی ترازو به صورت کاملا مشخصی، بسیار سنگین تر از کفه مثبت آن است.

آیت الله خامنه ای در این مدت علاوه بر نکات مثبت و خدماتی که انجام داده (و البته با توجه به جایگاه، اختیارات و موقعیت او، انجام این خدمات تنها انجام وظایف بدیهی وی بوده)، فهرستی بلند و طولانی از اقداماتی را دارد که او را از یک روحانی روشنفکر شعر دوست موسیقی شناس به دیکتاتوری مستبد تبدیل کرده که نه تنها در برابر خواست اکثریت مردم کشورش می ایستد بلکه فرمان سرکوب خشونت بار و خونین آنها را به جرم اعتراضی ساده و طلب حقشان صادر می کند و سلول های زندان هایش پر می شود از جوانان و دانشجویان و فرهیختگان این کشور که بسیاری از آنها (همچون دکتر ابراهیم یزدی) روزگاری حق استادی بر گردن وی داشته اند.
اما حتی با علم به این نکته بدیهی که رهبر جمهوری اسلامی در "سیر تطور تاریخیش" اکنون به جایی رسیده که جز با تکیه بر سرنیزه، توان اداره ملک و ملت را ندارد، باز هم نمی توان منکر توانایی های دیگر او شد که استفاده از سرنیزه خود آداب و رسومی دارد.
پس هیچ اشکال و ایرادی در این وجود ندارد که منتقدان و مخالفان آقای خامنه ای از هر گروه و دسته ای که هستند، از نکات مثبت و توانایی های او بهره بگیرند و فکر نکنند که با تکفیر و تفسیق مطلق وی، چیزی از ارج و قرب ایشان کم می شود.
یکی از بزرگترین درس هایی که می توان و باید در جریان حوادث دو سال گذشته از رفتار سیاسی رهبر جمهوری اسلامی آموخت، تقسیم مسائل درونی جناح حاکم در جمهوری اسلامی موسوم به اصولگرایان به "مسائل اصلی و فرعی" است.
آقای خامنه ای این حربه را هنگامی به کار برد که صبر تعداد زیادی از روحانیون، نمایندگان مجلس، مداحان، بسیجی ها، مقامات امنیتی و قضایی و نظامی و... که بسیاری از آنها را حامیان اصلی محمود احمدی نژاد تشکیل می دادند، از اقدامات و اظهارات اطرافیان رئیس دولت به خصوص اسفندیار رحیم مشایی و محمدرضا رحیمی به پایان رسید.
کار که بالا گرفت و زمزمه های طرح سوال و حتی استیضاح احمدی نژاد توسط مجلس مطرح شد و حتی نشریه داخلی سپاه، تهدید کرد که "برکناری رئیس جمهور، حق نمایندگان است"، رهبر جمهوری اسلامی چاره ای جز ورود مستقیم ندید.

او که به خوبی از میزان حمایت و ایستادگی احمدی نژاد از رئیس دفتر و معاون اول خود آگاه بود و می دانست که تقابل جریان حاکم با رئیس دولت بر سر این اشخاص، می تواند به بحرانی شدن مناسبات سیاسی درون جمهوری اسلامی و در نهایت آشفتگی و ناپایداری بیش از پیش فضای متشنج نااشی از جنبش سبز بینجامد، خود دست به کار شد.
اینگونه بود که وقتی تعدادی از دانشجویان بسیجی در روز 31 مرداد گذشته به او گفتند که "دلشان از دست چپ و راست احمدی نژاد خون است"، راهبرد کلیدی خود را مطرح کرد.
آقای خامنه ای ابتدا برای هوادران خود دعا کرد که دل خون نباشند و سپس به آنها و دیگر حامیان و طرفداران خود در جریان حاکم دستور داد که "مسائل اصلی و فرعی را با هم خلط نکنند."
او تشریح کرد که مسائلی مانند مکتب ایرانی یا دوستی با مردم اسرائیل یا فساد اقتصادی معاون اول و مانند اینها... هرچقدر مهم باشند، "مسائل تعیین کننده و اصلی نیستند" و نباید به خاطر آنها "اصل" را که دولت احمدی نژاد است، تخریب کرد.
رهبر جمهوری اسلامی پیش از این در سفر به قم و در دیدار با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته بود که به رغم تمام انتقاداتی که به دولت احمدی نژاد دارد، به علت پایبندی آن به اصول و آرمان های انقلاب که البته توسط شخص آقای خامنه ای تبیین می شوند و مورد مصادره قرار گرفته اند، به این دولت اعتماد دارد و اجازه می دهد که کارش را انجام دهد.

نکته کلیدی و مهمی که آیت الله خامنه ای به درستی و با تیزهوشی بر آن انگشت گذارد و باعث شد تا جنجال های درونی جریان حاکم به نفع احمدی نژاد تا حدود زیادی مغلوبه شود، یکی از نقاط ضعف بزرگی است که منتقدان و مخالفان جنبش سبز به آن مشغولند.

این افراد که با فروکش کردن اعتراضات خیابانی جنبش سبز فرصت را برای طرح دیدگاه های جدید و متفاوت خود مناسب دیده اند، این جنبش و به خصوص رهبران آن را با طرح سوالاتی تکراری اما جنجالی به حاشیه می برند.
پرسش هایی مانند نسبت رهبران جنبش و به خصوص میرحسین موسوی با وقایع دهه 60 و اعدام های سیاسی آن مقطع یا چرایی سخن گفتن آنها از دوران طلایی امام و یا ابداع واژه های بدیعی مانند اصلاح طبی خمینی محور و مانند این...
نباید فراموش کرد که کمتر کسی وجود دارد که در "جنایت" بودن آنچه در دهه 60 در زندان های جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، تردید دارد یا منکر حق منتقدان جنبش سبز برای طرح این پرسش ها و وظیفه ذاتی رهبران برای پاسخگویی به آنها باشد.
اما آیا "مسائل اصلی" پیش روی جنبش سبز و رهبران آن اینها هستند؟ بگذارید صریح بپرسم؛ مشکل جامعه امروز ایران و نیروهای سیاسی تحول خواه آن با تمام گستردگی و تنوعی که دارند، در "خمینی" است یا در "خامنه ای"؟
نفی و نقد دوران خمینی چه مشکلی را از دیکتاتوری و استبداد خامنه ای حل می کند که این مسئله به تنها دغدغه فکری و ذهنی این افراد تبدیل شده است؟

اگر موسوی و کروبی همین امروز رسما و علنا اعلام کنند که دوران رهبری آیت الله خمینی، دورانی خونبار و سرشار از سرکوب و استبداد بوده، به جز محروم کردن خود از آخرین و یکی از مهمترین پایگاه های درونی جمهوری اسلامی، چه چیز را به دست می آورند؟
اگر این دستاورد، جلب حمایت افرادی است که برای پشتیبانی از جنبش سبز منتظر چنین اظهارنظرهایی از جانب رهبران آن هستند، آیا نمی توان از ایشان پرسید که اینهمه ایستادگی و مقاومت این رهبران بر سر مطالبات مردمی که به آنها رای دادند و قراردادی که از ابتدا با آنها بسته بودند، ارزش آن را ندارد که دست از ایرادهای بنی اسرائیلی از "مسائل فرعی" بردارند و به "مسائل اصلی" برسند؟
اساسا این دسته از افراد چگونه می توانند هم ادعای خونخواهی و کین خواهی شهدا، شکنجه شده ها و به سیاهچال افتاده های جنبش سبز را داشته باشند و هم وجود این جنبش را از اساس نفی کنند و به تخطئه رهبرانش بپردازند؟

واقعیت این است که اعدام های سیاسی سال 67 چیزی جز قتل عام بی رحمانه مخالفان سیاسی نبود. آنچه در دهه 60 توسط حکومت مذهبی حاکم بر ایران رخ داد، نقض سیستماتیک و آشکار حقوق بشر بود. رهبران جنبش سبز باید "در زمان مناسب" پاسخگو یا بهتر است گفته شود شارح این موارد صد البته در فضایی به دور از تنش و عاری از مچ گیری باشند اما تا زمانی که جمهوری اسلامی و رهبران آن از دیکتاتوری گذر کرده اند و با رسیدن به استبداد، الگوی برپایی حکومتی توتالیتر را در اذهان خود ترسیم کرده اند، ادامه مبارزه مدنی و مسالمت آمیز با این روند، "مسئله اصلی" است که نباید در گیر و دار "مسائل فرعی" مربوط به گذشته بماند.
"مسئله اصلی" امروز ایران، بدون شک شکاف وحشتناک "دموکراسی و استبداد" است که چه بخواهیم و چه نخواهیم یک سوی آن را رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش نمایندگی می کنند و سمت دیگرش را جنبش سبز و رهبرانش.

حالا اگر برخی افراد تصور می کنند که با دامن زدن به "مسائل فرعی" مانند آنچه پیش از این گفته شد، می توانند به از بین بردن این شکاف کمک کنند، این گوی و این میدان. بسم الله...

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

احمدی نژاد را رییس جمهور ایران نمی دانم - ابولفضل قدیانی


این را از سایت روز نقل میکنم. ببینید این ابوالفضل قدیانی چه شهامتی دارد در بیدادگاه ولایت فقیه. درود بر شرفش.







ابولفضل قدیانی یکی از اعضای ارشد و عضو هیات موسس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که دو هفته پیش توسط شعبه 28 دادگاه انقلاب به تحمل یکسال حبس تعزیری و یکصد هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد، در لایحه دفاعیه خود انتقادات شدیدی را نسبت به آیت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد و شیوه برگزاری انتخابات در سال های اخیر طرح کرده و نظام سیاسی فعلی کشور را نظامی غیر از "جمهوری اسلامی" خوانده است.






ابولفضل قدیانی دربخشی از لایحه دفاعیه خود خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب (مقیسه) تاکید کرده است: "بنده مدعی‌ام نیروهای امنیتی و نظامی که علیه کسانی مثل من کیفرخواست صادر می‌کنند، خود کسانی هستند که وضعیت ایران را به این حال و روز اسفناک کشانده‌اند. حال اینان برای اینکه این سیاه‌کاری در پس پرده، نهان بماند خدوم‌ترین خادمان این مرز و بوم را به به کنج زندان‌ها فرستاده‌اند و یا اینکه در سخت‌ترین فشارهای ممکن قرار داده‌اند، تا دیگر کسی دم برنیاورد."

این عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، نزدیک به 5 سال زندانی بوده، همچنین اضافه کرده: "جمهوری اسلامی آن نظامی است که بنده و همفکران و همراهانم، در راه به ثمر رسیدن آن سال‌ها مبارزه کرده‌ایم و یک لحظه از حمایت آن هم دست بر نداشته‌ایم. اتهام تبلیغ علیه «جمهوری اسلامی» وصله‌ی ناچسب و بهتان آشکاری است. من امروز از سوی کسانی متهم می‌شوم که بسیاری از آنها نه تنها نقشی در تأسیس و استحکام این نظام نداشتند، بلکه با قرائت معوج و ناراست خود از رکن دوم نظام، یعنی «اسلامیت» خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشه‌ی کلیت نظام زده‌اند و آن را با خطر اضمحلال مواجه کرده‌اند."

ابوالفضل قدیانی در ادامه با طرح این پرسش که "براستی نام آن نظامی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به همه‌پرسی گذاشته شد، چه بود؟ آیا چیزی غیر از جمهوری اسلامی بود؟" به حاکمیت فعلی کشور و رسانه های وابسته به آن که در صدد تبلیغ واژگانی نظیر نظام ولایی، حکومت اسلامی و حکومت مهدوی هستند با یادآوری رفراندوم سال 58 و رای مردم به جمهوری اسلامی نوشته:" من از ایشان می‌پرسم که چرا این تغییر نام را علنی نمی‌کنند و یک بار دیگر به همه‌پرسی نمی‌گذارند، هرچند آنان علی‌الاصول رأی مردم را تزیینی می‌دانند."






این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به اصرار جناح حاکم بر ترویج و ترجیح "نظام ولایت فقیه" بر "جمهوری اسلامی" همچنین تصریح کرده: "تاریخ گواه است که آنچه به مردم عرضه شد و مردم نیز به آن رأی دادند نظام جمهوری اسلامی بود، نه نظام ولایت فقیه. بنابر این مطابق موازین حقوق اساسی، حتی اگر برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، مبنایی قانونی قائل باشیم و التزام بدان را شرط قانونمداری بیانگاریم، نباید آن را شامل بر نظام بدانیم و سایر اصول قانون اساسی و قوانین موضوعه را با آن تفسیر کنیم."






وی در این بخش از لایحه دفاعیه خود همچنین تاکید کرده: "بنده همین‌جا به صراحت اعلام می‌کنم که در عین التزام به قانون اساسی، اساساً به نظریه‌ی ولایت فقیه معتقد نیستم. البته سابقه‌ی بنده نشان می‌دهد که سال‌ها مدافع نظریه ولایت فقیه بوده‌ام. دلیل این دفاع نیز جز این نبوده است که به جد گمان می‌کردم پیاده شدن این نظریه در جامعه آرمان‌های آزادی، عدالت، جمهوریت و اسلامیت را در سرزمین ما تحکیم می‌کند. اما تجربه ثابت کرد که این نظریه مستعد استبداد است و باعث هدم آن آرمان‌هاست."



نحوه بازداشت و جرایم
ابولفضل قدیانی اما در بخش دیگری از لایحه دفاعیه خود، علت، نحوه و مراحل بازداشت و دادگاه خود را غیر قانونی خوانده و خطاب به رییس دادگاه درباره اتهام تبلیغ علیه نظام نوشته: "با توجه به اینکه مستند اتهام تبلیغ علیه نظام، بیاینه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران بوده است، و کاملاً واضح است که این بیانیه‌ها بیانیه‌های سیاسی اند، بنابر این از نظر حقوقی شکی در این نمی‌ماند که محاکمه‌ بنده در بهترین حالت، محاکمه به اتهام جرمی سیاسی است. اما عجبا که بر خلاف نص صریح اصل ۱۶۸ قانون اساسی نه هیأت منصفه‌ای تشکیل می‌شود و نه حتی دادگاه علنی برگزار می‌شود."

او در ادامه، اتهام دادگاه انقلاب به خود درباره "توهین به رییس جمهور" را از اساس رد کرده و نوشته: "بنده با قاطعیت اعلام می‌کنم که آقای احمدی‌نژاد مصداق این روند نیست. من ایشان را رئیس‌جمهور ایران نمی‌دانم و همینجا با صراحت می‌گویم که ایشان با تقلب آشکار در انتخابات و به دنبال آن کودتای انتخاباتی و سرکوب شدید معترضان بدست حزب پادگانی و نظامیان، پست ریاست جمهوری را غصب کرده است."

وی همچنین اظهارات یکی از فرماندهان سپاه پاسداران موسوم به سردار مشفق را اعتراف صریح به کودتای انتخاباتی دانسته و افزوده: "پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اعتراضات گسترده‌ی مردمی به نتایج انتخابات صورت گرفت که میلیون‌ها ایرانی به شکل مدنی و به صورت کاملاً مسالمت‌آمیز در در آن شرکت کردند. این اعتراضات آنچنان متمدنانه و عاری از خشونت بود که چشم جهانیان را به خود خیره کرد و موجبات ارتقاء حیثیت ملی را نزد جهانیان فراهم آورد. اما متأسفانه نه تنها هیچ مرجعی به این اعتراضات رسیدگی قانونی نکرد، بلکه پاسخ آن با گلوله و ضرب و شتم، دستگیری‌های گسترده و زندان‌هایی نظیر کهریزک داده شد."

ابولفضل قدیانی در ادامه تاکید کرده: "آنچه بازپرس پرونده به عنوان مصداق اهانت به رییس‌جمهور به من تفهیم اتهام کرده این است که گفته‌ام ایشان قانون شکن و مستبد است. بنده مدعی هستم که این سخن کاملاً بر سبیل صواب است و در مورد شخص آقای احمدی‌نژاد مصداق تام دارد. البته تحذیری نیز بوده است که ایشان از این شیوه دست بکشند."

این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به بخشی از اظهارات توهین آمیز محمود احمدی نژاد در طول یک سال و نیم گذشته، از رییس دادگاه پرسیده: "بنده کسی را به نقد کشیده‌ام که قانون‌گریزی و قانون ستیزی به رویه‌ی همیشگی او بدل شده است و در برابر دیدگان متحیر ناظران، حتی با قوه‌ی مقننه‌ای نیز که با کمک نظارت ناصواب استصوابی به دست هم‌جناحی‌های ایشان افتاده، سر ستیز دارد. ایشان علناً مجلس را تهدید می‌کند که اگر فلان قانون را تصویب کنید، اجرا نمی‌کنیم و گاه از ابلاغ قوانین مصوب مجلس خودداری می‌کند. من از شما می‌پرسم که آیا این مصداق بارز قانون شکنی و استبداد نیست؟"

او همچنین با اشاره به تخلفات مکرر قانونی محمود احمدی نژاد در پنج سال اخیر خاطر نشان کرده که: "آیا انتقاد از کسی که کشور را به لبه‌ی پرتگاه سقوط کشانده است و جمهوری اسلامی را دچار چنان بحران عظیمی در تمامی ابعاد و جوانب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کرده‌ است که تا کنون سابقه نداشته است، باید اهانت تلقی شود؟ رکود اقتصادی و در عین حال افزایش تورم و بیکاری، سقوط اخلاقی، بیشتر شدن فاصله‌ی مردم از نظام و اتحاد و یکپارچگی بی‌سابقه علیه جمهوری اسلامی، ماحصل تلاش شبانه‌روزی ایشان است."


دلیل حمایت رهبر از احمدی نژاد چیست؟
عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری اما در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود، از آیت الله خامنه ای هم به دلیل حمایت های فراوان از محمود احمدی نژاد به شدت انتقاد کرده است.

آقای قدیانی تاکید کرده: "کیست که نداند از نظر قائلان به نظریه‌ی حکومت ولایی شخص رهبری و نظام از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و گاه در ادبیات سیاسی آنان هر کدام از واژه‌های « رهبری» و «نظام» استعاره از دیگری است. حتی اتهام توهین به رئیس جمهور نیز ارتباط وثیقی با اتهام «نقد دستگاه منتسب به رهبری» دارد چرا که وی رئیس‌جمهور مورد حمایت ایشان است و به تعبیری از ارکان دستگاه منتسب به رهبری."

وی همچنین افزوده: "بر فعالین سیاسی و اکنون دیگر بر عموم آحاد مردم پوشیده نیست که اساساً جناب احمدی‌نژاد به خودی خودقدرتی ندارد و اقدامات نسنجیده، خلاف قانون، عرف و اخلاق او به پشتگرمی کانون قدرت است.سؤال این است که آیا ایشان می‌‌توانند بدون حمایت مقام رهبری و البته‌ دستگاه‌های منتسب به ایشان و به تبع آن‌ها حزب پادگانی دست به چنین اعمالی بزنند؟ به قول شاعر این همه آوازها از شه بُوَد/گرچه از حلقوم عبدالله بُوَد."

او با اشاره به "حمایت های آشکار و پنهان رهبری از احمدی نژاد" از پیش از انتخابات و ترجیح او درمیان سایر گزینه های اصولگرایان نوشته:" گاهی با خودم می‌اندیشم که انگار جناب آقای خامنه‌ای برای بسط ید خود در تمامی امور حاضر به پرداخت چنین هزینه‌ای شده‌اند. این هزینه، هدر رفتن منافع ملی، نادیده گرفتن مصالح عمومی، ریخته شدن خون ده‌ها معترض بیگناه، سرخوردگی مردمی و فرار نخبگان و … بوده است. هزینه‌ای که اگر قابل جبران باشد سال‌های سال به طول خواهد کشید."

ابولفضل قدیانی در این بخش یادآور شده: "البته به گمان من مشکل اصلی ما ساختار استبدادی است، هرچند هر کسی نسبت به مسئولیت و جایگاهی که دارد باید پاسخگو باشد. تاریخ بشر نشان داده است که اگر پای قدرت را با زنجیر نظارت نهاد‌های مستقل از او مهار نکنند، او میل بی‌پایانی به مطلق شدن دارد و این اشتهای سیری‌ناپذیر است که فساد می‌پراکند. هیچ تفاوتی هم نمی‌کند که این قدرت، مبنای دینی داشته باشد یا مبنای ایدئولوژی‌های زمینی."



شخص رهبری مسئول است
ابولفضل قدیانی که پیش از این اعلام کرده بود تا فراهم نشدن شرایط دادگاه علنی در جلسه محاکمه و دادگاهی خود حاضر نخواهد شد همچنین در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود شخص آیت الله خامنه ای را مسئول اتفاقات روی داده در یک سال گذشته معرفی کرده است.

او در این باره خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب نوشته: "متأسفانه در شرایط فعلی کشور با سستی زنجیرهای ‌نظارتی، شاهدفروپاشی واپسین نهادهای مدنی و مردمی محصول انقلاب بزرگ اسلامی هستیم. گویی وابستگان به کانون قدرت مصمم‌اند که حاصل ده‌ها سال مبارزه‌ی مردم این سرزمین را از بیخ و بن بکنند و با یکسره کردن کار این نهادها، در بی‌نظارتی محض، دیگر هرچه خواستند بکنند. به نظر می‌‌رسد جناب احمدی‌نژاد مجری اصلی این برنامه است و گویی سِرّ حمایت‌های بی‌دریغ از او نیز همین است."

آقای قدیانی سپس تاکید کرده: "از نظر اینجانب، بر اساس تصریح قانون اساسی، رهبری نسبت به وضعیت کشور مسئول است. چرا که طبق قانون اساسی، بیشترین اختیارات و قدرت از آن ایشان است و بدیهی است که هرکسی به اندازه‌ی اختیاراتی که دارد مسئول است. ایشان باید به ملت ایران درباره‌ی وضعیت کنونی ایران پاسخگو باشند، هرچند همانگونه که گفتم متأسفانه مکانیزمی وجود ندارد که از ایشان طلب توضیح کند. اگر چنین مکانیزمی وجود داشت اساساً کار به اینجا نمی‌کشید."

وی با ابراز تاسف از بازگشت "استبداد سابق به کشور" تصریح کرده: "باید اذعان کرد که انقلاب به یکی از مهمترین اهدافش که همانا ریشه‌کنی استبداد بود دست نیافته است. یکی از مهمترین اهداف انقلاب این بود که دیگر کسی به صورت دائم و مادام‌العمر بر سریر قدرت تکیه نزند و مردم این توانایی را داشته باشند که او را از آن مقام، به طرق مسالمت‌آمیز و قانونی برکنار کنند."



او خاطر نشان کرده : "شاهی که لااقل در حرف مشروط به قانون بود، جای خود را به کسی داده است که نه تنها فراتر از قانون می‌نشیند بلکه از نظر قائلان به این تفکر، به تأییدات غیبی هم مستظهر است و مخالفت با خطاهای فاحش او علاوه بر زجر زندان و عدم امنیت در این دنیا، عِقاب اخروی هم در پی دارد! عجب اینکه ایشان خودشان هم بر طبل چنین اختیاراتی برای خود می‌کوبند و خود را «ولی امر مسلمین» خطاب می‌کنند و اطاعت از خود را واجب می‌شمرند."


۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

می خواهم تقاضای عفو کنم - محمد نوری زاد

در بند ۳۵۰ زندان اوین که بودم، هر روز، نگاهم ازچهره ای به چهره ای دیگر می لغزید. از یک استاد کارآمد دانشگاه به یک دانشجوی برتر دانشگاه. از یک پیر شریف و هوشمند به جوانی نابغه و دردمند. در بند ۳۵۰ زندان اوین، این نگاه ها بود که در هم می پیچید و با هم سخن می گفت و این سکوت بود که با همان نگاه های پر معنا به زانو در می آمد. عجب روزگاری است این روزها ! آن که در زندان است، فورانی از خوبی ها با اوست ، و آن که زندان بان است، چاره ای جز شرمساری ندارد. و چه پیچاپیچی است در ۳۵۰٫ رقص شایستگی ها، و رقص شرمساری ها ! و این تاریخ است که شرمساران این روزگار ما را در هیبت طلبکاران و مدعیان و اسلحه به دستان، به سینه خود الصاق می کند. من می پرسم: راستی، ما را فردایی نیز هست!نیست؟ تو بگو: چه باک! اسلحه ای که امروز در دست من است، فردا نیز خواهد بود. و من، از همین سکوت سلول خود فریاد می زنم: ای من فدای آنانی که اگر چشمشان نمی بیند، گوششان، صدای گامهای اضمحلال را می شنود.

در بند ۳۵۰ زندان اوین، حدودا یکصد و پنجاه نفر زندانی سیاسی، نشسته اند و روز ها را از پی هم به سیخ می کشند. من معتقدم بر شانه هر یک ساعت از عمر اینان، غرامت سنگینی حمل می شود. باز پرداخت این غرامت های بیشمار، خواه ناخواه، به عرصه انسانی مردمان ایران، و به ساحت پروردگاری خدای متعال ارجاع داده می شود. این روزها، زندانبانان بند ۳۵۰، با تلسکوپ های فعال و سراسیمه خود، چشم به راه یک یا چند تقاضا نامه اند که درآنها چیزی به اسم «عفو» و لابد با چاشنی «رأفت اسلامی»، گنجانده شده باشد. من با اطمینان می گویم: به دلیل همان غرامت های سرگردان، چشم انتظاری زندانبانان ما، راه به جایی نخواهد برد. چرا که در بند ۳۵۰، یک برگ تقاضا نامه عفو، ۳۵۰ میلیون، نه، ۳۵۰ میلیارد، و ای بسا بیشتر ارزش دارد اما چرا هیچ زندانی سیاسی دست به قلم نمی شود؟ من معتقدم ملات خوشبختی بشر، چیزی جزعقل نیست. ملاتی که_ شرمنده ام _ در کانون حاکمیت ما، کمتر به کار گرفته می شود. ای عجب، حاکمان ما در یک قدمی خوشبختی ایستاده اند و بر سر خویش می زنند.آیا یک نفر از یکصد و پنجاه نفر زندانیان بند ۳۵۰، روی برگه ای خواهد نوشت: العفو، مرا ببخشیایید؟
من که این استعداد را در آن یکصد و پنجاه نفر ندیدم! هرگز !!!

در بند ۳۵۰ زندان اوین، یکصدو پنجاه جوان و پیر به جرم اقدام علیه امنیت ملی، زندانی اند. من با اطمینان و از سر صدق می گویم که امنیت ملی ما در جاهای دیگر و توسط کسان دیگرآسیب دیده و می بیند. این افراد را می توان در کنار آقای احمدی نژاد و هم با خود ایشان دید، و هم در مجلس سست، و هم در دستگاه قضایی که چیزی به اسم شوخی را در قامت قضاوت به مردم قالب می کند.
به این می اندیشم که اژده های موجود در اسطوره های کهن آریایی، که سه کله و سه پوزه و شش چشم دارد، اکنون سر برآورده است. نه از صف اشقیا، که از صف دوست و نه از باب استعاره ای که راه به طعنه و مطایبه می برد. بلکه در حوزه حقیقتی مطلوب. این اژده ها، بر خلاف نام نامبارکش و صورت هیولاگونش، این بار چهره ای خواستنی دارد. با هر سری که از او_به تیغ جفا_ می برند و قطع می کنند، سری دیگر، و سرهایی دیگر می روید و بر می آید. این اژده ها، چه می تواند باشد جز قلم؟و جز حق؟ و معصومیت تاریخی به تاراج رفته ایرانیان؟ این اژده ها، مردی است، مردانگی است. و : خون های به ناحق ریخته شده مردمان ایران این روزگار.

«شمع» از دیربازتاریخ، در دسترس بشر بوده است. یک وسیله کمک آموزشی مدام. چیزی که در سکوت مستمر خود، با انسان ها سخن می گفته است. این که : نور بیفشان، گرچه به نابودی خودت بیانجامد. و باز اینکه : نورافشاندن و راه نمایاندن، به آب شدن منجر می شود.
من در بند ۳۵۰، یکصد و پنجاه مشعل دیدم. مشعل های مشتعل. مشعل هایی که شب و روز می سوزنند و آب می شوند و راه تاریخی ما را نشان ما می دهند. مشعل هایی که به هر کجای تاریخ اسطورگی سرزمین ما می تابند و گنجینه ای ازخردمندی ها و هوشمندی ها برمی آورند. که اگر مارهای شانه ضحاک، نشان از حرص و آز او دارند، مغز جوانان ایرانی_که به تغزیه ماران شانه ضحاک برده می شدند_ حکایت از به تخت نشینی آز، به جای خرد دارد. امروز اما،این اسطورگی، دوباره سر برآورده و جان گرفته و به دگردیسی بایسته خویش پای نهاده است. و آن، برآمدن از دل مرگ، و شکفتن از پهنه ی پژمردگی، و درخشیدن از متن تاریکی، و جوشش از وادی بهشت، و بر فرازآمدن از قعرعمق، و پایداری و پیروزی از خیمره شکست های ظاهری است. و چه چشم اندازی است: رقص پیروزی.

و اما من از همین زندان اوین، و شب ها و روزهای بلاتکلیفی اش می خواهم تقاضای عفو کنم. با این حیرت، که زندانبانان، برگه ی تقاضانامه ی مرا به هیچ نیز نمی خرند.
چرا که مخاطب این تقاضانامه من، آنان نیستند،بلکه شما مردمید. معتقدم هیچ شرمی نافذتر و برنده تر از شرم پوزش نیست. همه شما یک سو، و من، یک سو. شما پرخاشگر، ومن، سر به زیر و خاموش. شما طلبکار و مدعی، و من مقروض و بی کس. شما دور تا دور، و من در میانه. عجب عرصه ای!رقصی چنین میانه میدانم آرزوست. رقص پوزش!


گزیده ای از متن تقاضانامه عفو من. تقاضانامه عفو ما:
ای همه ایرانیان، از این که امروزه در جهان، آوازه نیکی با شما نیست، شرمنده ام. شرمنده ایم. مرا و ما را ببخشایید. از این که من، ما، زندگی شما را با ریا و تزویر و دروغ و بی عدالتی آلوده ام، آلوده ایم، شرمگینم، شرمگینیم. مرا، و ما را عفو کنید. العفو. العفو. العفو. ای همه ایرانیان، از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، و به اسم دین، موجبات نفرت شما را از دین فراهم کردم، فراهم کردیم، از شما پوزش می طلبم. من این نوشته را از دو قدمی مرگ برای شما می نویسم. مرگی که فراتر از تمایل من، مرا تعقیب می کند. از اینکه من، ما، جلوی چشم جهان عقل، با شما بی عقلی کردیم، پشیمانیم. مرگ برای ما، و زندگی برای شما. رقص مرگ برای من، برای ما، و رقص زندگی برای شما. دنیا و آینده به کامتان.

سکولارهای جدید

این پاسخی است که به دوستی ذیل نوشته "خر انگوری" بهنود داده ام.
 
جناب بهنود با پوزش از اینکه این وبلاگ محل جدل شده است. اگر اجازه فرمایید مشکل را در منزل شما پی بگیریم و گرنه،  بفرمایید به منزل سکولار عزیز برویم.
 
 
برادرعزیزسکولار بسیجی محترم!
جدا و قبل از هر چیز باید بگویم که متانت شما در پاسخ دادن را صادقانه میستایم.
اما بعد،
بنده که نه از تعریف جدید شما از سکولاریزه سر در آوردم و نه از مدل حکومت پیشنهادیتان. به نظر من شما بین یک تفکر خوش برورو که در کتاب ها مطالعه فرموده اید و واقعیت موجود دچار دوگانگی شده اید. غافل هستید از از اینکه چیزی که شما تعریف کردید نه سکولار است نه خرد گرایی و نه دینی. ملغمه ایست، نمیدانم چیست ولی اینها که میفرمایید نیست. میتوان به کتب مختلف در این زمینه مراجعه کرد. 
 
بنده اما مشکلم با شما نام و عنوان سکولار نیست، میخواهم بدانم این نتیجه ای که گرفته اید راجع به رای اکثریت به احمدی نژاد از کدام منبع بوده. وزارت کشور را امانتدار یافتید یا شورای نگهبان را درستکار؟ آیا گنجی به شما اطلاعات ناب خود را انتقال داده یا استاد قاضیان آمار خدشه ناپذیر خود را برایتان رو نموده. سوالم اینست از شما و از تمام کسانی که قائل به صحت انتخابات هستند: اگر این شلوغ کاریها فقط در تهران آن هم شمال شهر بوده دیگر چه دلیلی برای بگیر و ببند بوده. چه دلیلی برای اعزام  گروه های ساندیس خور باتوم بدست متجاوز آن هم از لبنان؟ چه دلیلی برای کهریزک؟ چه دلیلی برای عدم صدور مجوز برای راهپیمایی معترضان؟ نکند اینها همه از درایت رهبری بود. نکند کشتن ندا هم نمونه ای از شهامت رهبری در پایان دادن به قائله حرامیان بود و یا سناریوی بی بی سی امپریالیست؟ خواهش بنده از شما این است که به جای صغرا کبراهای ملال آور و کالبد شکافی نهضت های فکری ۲۰۰ سال گذشته در جهان، فقط به سوالات بالا پاسخ دهید. همچنین بفرمایید شما به عنوان یک انسان آزاده چه حکمی را برای شکنجه گران کهریزک، سپاه، اوین و بیت رهبری نزد وجدان خود درنظر میگیرد؟ آیا چون به قول شما ۶۳ در صد مردم به احمدی نژاد رای داده اند پس باید شرف اهل قلم ۶ سال زندان و تبعید شود؟ آیا باید حدود ۲۰۰ جوان و پیر این مملکت را به خاطر مخالفتشان زندانی نمود؟ آیا این است دلیل اینکه میفرمایید "یا همین مغلطه ی سبز که اگر رهبر نبود به هرج و مرج بنیان کن تبدیل می شد که خواست دشمنان ما است بدون تردید".  راستی این دشمن دشمن کردن شما هم عجیب آشناست. راستی میشود دشمن های ما را نام ببرید؟ میشود دلیل دشمنیشان را نیز بفرمایید؟ دلیل دوستی دوستان را نیز.
بنده به عنوان یک انسان عمل گرا به مباحثه های بی ارزش کلامی نه علاقه ای دارم و نه وقت آنرا. بنده فقط میخواهم که شما نسبت خود را با آن حداقل ۳ میلیون نفری که به خیابان آمدند بگویید. تکرار میکنم بفرمایید آیا موافق زندان کردن، شکنجه، تجاوز و قتل مخالفان هستید یا نه؟ آیا قبول میفرمایید که این همه به فرمان رهبر انجام شد؟ پاسخ های شما میتواند کمک کند که بدانیم آیا پیش بردن این مباحثه فایده خواهد داشت یا میشود مصداق نرود میخ آهنین بر سنگ.
در نهایت میخواهم بگویم که شما پشت نقاب سکولاریستی من در آوردی خود همان میکنید و میگویید که کیهان و سایر وابستگان. شما نیز مانند رییس جمهور منتخبتان به جای جواب دادن به سوالات، طفره میروید از پاسخ. آسمان و ریسمان را به هم میدوزید بلکه سوال کننده یادش برود که این شما بودید که فرموده بودید:
"چرا که من همان تمی را در ضجه ها و یقه از تظاهر جر دادن ها در استقبال ایشان در قم دیدم که در سبزی شعار نفاق افکنانه ی "رای من کو" دیدم".
 
اما جناب برزوی دوم،
اینها نمونه هایی است از نوشته اخیر برادر سکولار:
"دوستان اگر هر چه رقیب نامرد هم بود از در نامردی و کلک با او طرف شدن فقط راه حیله و نیرنگ را برای دور بعدی یا رقیب بعدی که باز فنی روی فن ما بزند هموار می کند و خود ما را که می خواهیم خیر خواهانه ابروی کار را درست کنیم خاموش کننده ی نور دیدگان یارمان ، ایرانمان خواهد کرد"
"چون ایشان برای ولایت خود منطقی هر چند قابل بحث دارند ولی ما چگونه می توانیم حق مدار باشیم مدعی لیبرال بودن باشیم و به رای اکثریت احترام نگذاریم "
"و ببینیم که عاشقانه احمدینژاد را دوست دارند و اگر مردم قم را باور نمی کنم علاقه ی مردم پابرهنه را به احمدینژاد باور کردم"
"تعریف من از سکولاریسم خرد گرائی است"
"اگر ما یک حکومت دموکراتیک داشته باشیم پیشوایان مذهبی فورا در راس امور قرار می گیرند کما اینکه در اول انقلاب گرفتند و هزار بار هم انقلاب کنیم به همین نقطه خواهیم رسید"
"پس اینجاست که سکولار بودن می شود یک اندیشه که شخصی است و باید توسط روشنفکران پایه های یک ائتلاف بین اسلام و سکولاریسم را ایجاد کند تا آینده ی ایران را روی آن ساخت"
"خوشبختانه تشیع یک ابزار سکولاریستی قدرتمند دارد به نام اجتهاد"
بنده از اینها نتیجه میگیرم که چون مردم ما مسلمان هستند و شیعه، چون اسلام مملکت داری کرده است برای ۲۳ سال، چون اکثر مردم که محل کار، کتابخانه، کافی شاپ، سینما، دانشگاه، مترو، رستوران، خارج، شمال شهر و غیره نمیروند،  و فلان تماشاچیان بهمان برنامه نیستند، پس لاجرم عاشقانه احمدی نژاد را دوست دارند و چون اگر باز انقلاب کنیم همین میشود و در ضمن نباید به کسی که کلک میزند کلک زد، پس رهبر فرزانه بهترین انتخاب است و "اگر رهبر نبود به هرج و مرج بنیان کن تبدیل می شد" ...این است سکولاریزه خرد گرای مدرن ایرانی-اسلامی ورسیون دوست عزیزمان. آیا غیر از این میشود نتیجه گرفت؟
 
شاد باشید.
دوست فرضی

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

خر انگوری - مسعود بهنود

اول باری که آقاحسن برای پسرعمویش حاج سیدمحسن پیام فرستاد که قربان جدت سوار این خر انگوری نشو، خیلی سال پیش بود. حاج سید محسن مدتی بود وقتی می خواست برود خطبه عقدی بخواند یا روضه خانه صاحب اعتباری، خر انگوری را قرض می گرفت، سوار آن می شد، دهنه اش را هم می داد به دست پسرش و می رفت. به ظاهر خر مطیع و خوش ادائی می نمود و اندرونی حاجی جل ظریفی هم بافته بود برایش، و شده بود خرمشتی غلط اندازی. چنین بود که حاجی نصیحت آحسن را گوش نمی کرد.


روزی از روزها کوچک آقا از پدر پرسید مگر خر انگوری چه عیب و علتی دارد که پسرعمو ما را از آن می ترساند، حاجی خندید و گفت هیچ، آحسن حسودیش آمده، به این همه توجهی که اهالی به ما دارند و هر هفته چند جا عروسی و عزا و ختنه سوران دعوت داریم غبطه می خورد. میگه این خر گاهی بوی بد دارد و گاهی لگد بیجا می اندازد و عادات قبیح دیگر دارد، شاید راست بگوید ولی نمی داند که خرانگوری از من حرف شنوی دارد یک نهیب که می زنم تکلیف خود را می فهمد. من که مثل دیگران نیستم، بلد کارم.

چندی بعد از دیگران هم همین پیام رسید باز کوچک آقا از پدر پرسید چرا همه نگران خرانگوری هستند و ما را برحذر می دارند پاسخ آمد هیچ پسرم چون این بی زبان یک مدت در خدمت میوه فروش بوده و از میدان انگور بار می زده این ها نگرانند که مبادا نجس شده باشد. در حالی که میوه فروش خود از مریدان من است از او پرسیده ام و اطمینان دارم.

آن چه از حرف نشنوی حاج محسن بر سرش آمد شاید قابل پیش بینی است و پیداست اما این که چرا این حکایت در این روزها به یاد آمده. و این که کدام رخداد یا رخدادها این حکایت را تداعی کرده است.

آیا نگرانی از نادیده گرفتن قانون و بی اعتبار شدن دو قوه مقننه و قضائیه که این همه برای استقلال و تفکیکشان دل سوزانده شد به جاست یا نگرانی برای استقلال بانک مرکزی که تا به حال به نوعی حفظ شده بود. بیست سال قبل بعد از بازنگری قانون اساسی پرسیده شد تجمیع این همه اختیار در یک تن آیا احتمال دیکتاتوری ندارد، جواب خیلی ها این بود که از مجتهد به ولایت رسیده که خودکامگی نمی زاید مگر نشنیدی خودکامگی عدل را ضایع می کند و ولی فقیهی که عدل از دست بدهد خود به خود منعزل می شود. و باز می گفتند اتفاقا تجمیع این اختیارات در شخص ولی فقیه خطر این که دیگری خودکامگی بگزیند را هم از سر کشور دور می کند. از جمله کسانی که پشت این استدلال ها بود یکی آقای هاشمی رفسنجانی که تا 22 خرداد همین سال گذشته هر تصمیم در جمهوری اسلامی گرفته شد با نظر و یا دخالت وی بود. و اگر دنبال مسئولی هم برای امور اتفاقیه این بیست و چند سال بگردیم او یکی از کسانی است که نامش همان اول به ذهن می آید.

اینک زمان آن است که - برای آن که مسئولیت ها مخدوش نشود و برای این که فراموش نشود آن چه کشور بدان گرفتارست مسئولش کیست - اعتراض ها به نحوه برگزاری آخرین انتخابات ریاست جمهوری فراموش شود و گمان رود نه خانی آمده و نه خانی رفته، نه نداها و سهراب ها کشته شده اند و نه کسی به خیابان رفته، نه کسی به جرم شرکت در تبلیغات انتخابات در زندان است و نه خانواده هائی به هم ریخته.

حالا سئوال: این که فرمودید قطعنامه ها ورق پاره است، پس عامل این همه پریشانی و گرانی و این همه هزینه کردن ها چیست یا کیست. این که فرمودید نگاهمان از شرق به غرب می رود و مسئولان قبلی پرونده هسته ای همه آلوده به تمایلات غربی بودند و ما با شرق مساله را حل می کنیم چه شد. روسیه که چنین شد و چین هم به قیمت از دست رفتن صنایع بومی و تولیدات حتی کشاورزی مانده در کنار، و اگر پوسته تبلیغات را بشکافیم حالا این تهران است که به واشنگتن و متحدانش التماس می کند که بیا تفاهم کنیم و گاهی پیام می فرستد چیزی به دست من بده نازنین که مردم را بدان راضی کنم. تهران است که به واشنگتن می گوید با تبادل اورانیوم مخالفم و مهم نیست که قبلا گفتم حاشا و کلا نمی کنم. تهران است که از یک نوشته سخنگوی وزارت خارجه در تویترش چنان به وجد می آید که روز شنبه روزنامه و سایت ها و خبرگزاری های دولتی تیتر می زنند "تبریک تولد احمدی نژاد توسط دولت آمریکا". پس آن همه غیرت خواهی چه شد. دروغ ایستادن ژاک شیراک بالای پله های کاخ الیزه وقت ملاقات با رییس جمهور پیشین دارد راست می آید. اینکا دیگر جای سالم در روابط خارجی نمانده است و روزی روزگاری که دفتر خاطرات منوچهر متکی منتشر شود یا به دست کسی افتاد آشکار خواهد شد که چه پوستی کنده شده از سر این دستگاه سیاست خارجی.

و در مقابل این شکست ها که به قیمت بستن دهان ها و نشاندن آقای رامین بر سر مطبوعه ها قرارست با کمک تکنولوژی جدید پیروزی نمائی شود، آیا می توان پرسید چه خبرست. یا چنان که تاکنون غیرت ایران خواهی حکم کرده است نخبگان همچنان دم برنیاورند مبادا کار از این هم بتر شود. دویست میلیارد دلار – کم و بیش - تاکنون هزینه محبوبیت خریدن برای رییس دولت شده است حالا اگر کس بپرسد ذخیره ارزی دست کیست و این تغییر و انتقالاتی که آقای بهمنی از آن صحبت می کند به کدام موازین و اصول و تحت نظر کدام مقام صورت می پذیرد، آیا کار بدی است. اگر کس بگوید این همه دور زدن قانون بعدها چه بر سر این کشور خواهد آورد، یا سئوال کند که این همه جابه جائی و نشاندن حسن به جای حسین بی هیچ تخصص و تجربه ای قرارست با کشور چه کند.

اما اگر همه را بتوان به بهانه حفظ امنیت کشور تحمل کرد یک سئوال باقی می ماند آیا این همه دور زدن قانون، این همه رضاشاهی و شلاقی عمل کردن، خودکامگی نیست. این همه آشفتگی که در کارست آیا نگرانتان نمی کند.

پایان کار حاجی و خرانگوری مشهورست. هی خر انگوری خرابکاری کرد و در جای نباید آروغ زد و دم جنباند و وسط خطبه حاجی دوید و وقت اذان عربده سر داد و هزار کار بد دیگر، هر بار حاجی محسن آن را با روایتی و قصه ای و شعر درست کرد. تا شد آن چه نباید و یک روز در جمعی که برای سلام خاص به دربار شاهانه می رفتند خرانگوری مهار درید و پرید و جست زد و رفت بالای صفه ای که برای ذات مبارک گذاشته بودند و نشست جای شاهانه و شد آن چه نباید بشود.

شب که حاج محسن کله خورده و لاغر همچون مال باختگان بی تاب به خانه رفت صدای والده بچه ها بلند شد که گفت حاجی حالا این تنعم برای چه می خواستی، داشتی زندگیت را می کردی، ما راحت بودیم تو هم احترامی داشتی، هر کس ترا می خواست خرش را می فرستاد دنبالت، چرا هوس خر شخصی به سرت زد. همه گفتند به خر انگوری اعتباری نیست چرا نشیندی

جنگ یارانه ها و رایانه ها - سید ابراهیم نبوی


دولت احمدی نژاد پرداخت یارانه های هدفمند را به قصد خرید نیروی اجتماعی تهیدستان آغاز کرد تا بتواند در توفان اقتصادی که در پیش دارد، لشگر یقه چرکها را به کمک خود بخواند و علاوه بر کاهش بنیه اقتصادی طبقه متوسط، شرایط حامیان خود را بهبود ببخشد. این در حالی است که اولا، طبق هیچ برآورد آماری معلوم نیست حامیان احمدی نژاد تعریف طبقاتی داشته باشند. و ثانیا بسیاری از واقعیات نشان می دهد که جنبش مخالفان در سال 88 علاوه بر طبقه متوسط متکی بر اقشار کم درآمد بوده و در مقابل طبقه جدید سابقا کم درآمد در این پنج سال از درآمد نفتی بسیار سود برده و به طبقه اقتصادی پردرآمدی بدل شده اند.

از سوی دیگر، دولتی که در طول پنج سال گذشته با بی برنامگی، کاهش تولید، از بین بردن بنگاههای اقتصادی خصوصی، هرز دادن پول به صورت وام های زودبازده، متکی کردن پول نفت به سیاست های ماجراجویانه، حاتم بخشی در حوزه سیاست خارجی برای خرید حامیان جهانی بی ارزش مثل ونزوئلا و بولیوی و یا شرکای غیرقابل اعتماد مثل روسیه، بالا بردن هزینه حفظ حکومت با صرف پول برای نمایش های پوپولیستی، صرف کردن ذخیره ارزی برای مصارف بی برنامه روزمره و توقف اداره کشور برای بیش از یک سال، تمام سرمایه های کشور را به باد داده، نه توان ادامه پرداخت یارانه ها را دارد و نه اینکه یارانه ها در اقتصاد بی برنامه کنونی کلیدی برای درهای بسته به روی دولت احمدی نژاد است.

بعید می دانم که ماه عسل هشتاد و یک هزار تومانی آقای احمدی نژاد، با قهر و دعوای این داماد بدعهد و آن عروس به اجبار به عقد موقت درآمده ای به نام ملت ایران، تمام نشود. تزریق پول نقد بصورت یارانه، نهایتا چیزی در حدود ده درصد هزینه های تهیدستان را می پوشاند، در حالی که همزمان با افزایش بیست تا سی درصدی قیمت ها، فقط در نهایت بیست درصد کسری درآمد نصیب آنان می کند. این وضع ادامه خواهد یافت و در ادامه زندگی همان ساندیس خورهای سیاهپوش حامی دولت را روز به روز خاکستری تر می کند و جمعیت آنان را به بخش خاکستری سرگردان اجتماعی می کشاند. بدین ترتیب دولت روز به روز هزینه نمایش های پوپولیستی اش مثل سفر آیت الله خامنه ای به قم یا سفرهای استانی یا برگزاری نمایش جمعیت افزایش می یابد و این افزایش هزینه، جایی را برای ادامه طرح یارانه باقی نمی گذارد. تنها چیزی که به دست دولت می آید، ایجاد توقعاتی گسترده در میان تهیدستانی است که روز به روز به تونل تاریکی نزدیک می شوند.

یکی از روزنامه نگاران سرشناس ایرانی در هنگام انتخاب احمدی نژاد در نهمین دوره ریاست جمهوری گفته بود، حامیان دولت خاتمی از او انتظار آزادی و دموکراسی داشتند، وقتی او نتوانست به همه خواسته های آنان پاسخ بدهد، با او قهر کردند، اما هیچ عکس العمل خشونت آمیزی نشان ندادند، چون اهل خشونت نبودند، اما حامیان احمدی نژاد از او نان و مسکن و برابری می خواهند، وقتی دولت نتواند به تهیدستان نان و مسکن و برابری بدهد، آنان دیگر واکنشی چون طبقه متوسط نشان نمی دهند. فقط لازم است کتاب تاریخ معاصر جهان را چند ورق به عقب برگردانیم تا صفحات بسیاری از شورش های گرسنگان و پابرهنگان را در مقابل دولت های پوپولیست ببینیم. گرسنگان نمی توانند ملاحظه هیچ مصلحتی را بکنند. و این خطرناک ترین سرنوشتی است که پیش روی ماست.

اگرچه شورش های اجتماعی گاه چنان کور است که هیچ راهنمایی نمی تواند مردمان گرسنه را به سوی حرکتی مفید و تغییری موثر حرکت دهد و در بسیاری موارد فقط می تواند شاهد ویرانی و سوختن همه سرمایه های کشور باشد، اما سبزها و بسیاری از آنان که ته مانده ای از عقلانیت هنوز در تصمیم گیری شان وجود دارد، باید خود را برای اداره شورش های کور آماده کنند. معنای این حرف این نیست که ما باید به شورشی دامن بزنیم، نه، این کار خطرناک را دولت دارد بخوبی انجام می دهد، ما فقط برای حفظ ایران، حفظ امنیت کشور، حفظ ته مانده دستآوردهای ملت ایران و برخی دولتهای کارآمد و زحمتکش، باید تلاش کنیم تا در این شورش ویرانگر، در کنار نابودی حکومتی که راه سقوط خود را با بی درایتی انتخاب کرده است، کشور ایران چنان به نابودی نزدیک نشود که وضع امروز کشور، آرزوی محال فردای ما شود.

رایانه ها، به عنوان شریانهای ارتباطی جنبش مخالفان در ایران، وظیفه دشواری به عهده دارند. معلوم نیست صدای زنگ خطر را چند بار خواهیم شنید، گاهی اولین نشانه خطر چنان فاصله نزدیکی با نابودی کامل دارد، که ناظران دل نگران هیچ کاری جز نجات خود و اعلام خطر نمی توانند بکنند. اما اگر شانس بیاوریم، شاید تهیدستان ناراضی و عصبانی فقط یک بار زنگ خطر را فشار ندهند. گوش تیز کنیم و علائم خطر را بشنویم.