یکی از آنان که با آقای خامنه ای، در سال های قبل از اصلاحات حشر و نشر داشت می گفت: "آقا" همیشه توصیه می کرد همکاران تان را از میان کسانی برگزینید که از خودتان بلندتر باشند. بهتر؛ آگاه تر؛ غیر از این اگر باشد قد متوسط همکاران نظام، پایین و پایین تر می آید. آن وقت قد نظام کوتاه می شود. نترسید از آدم های بلند.
دلم می خواست امروز آن شخص را می دیدم و می گفتم: "آقا"، خود به توصیه اش عمل نکرد؛ که اگر کرده بود، عاقبت هم اندازه و هم قد محمود احمدی نژاد نمی شد. نمی شد رئیس کابینه کوتوله های سیاسی. کابینه کودتا.
از یک زاویه کلی که بنگریم غم انگیزست که آدمیانی بابزرگ ترین آرزوها بیایند و در راه حقیرترین آنها، بدنام شوند؛ اما از زاویه آنچه امروز در میهن مامی گذرد، خوبست که بدانیم آخرین سخنرانی سید علی خامنه ای، تیر خلاصی بود بر "مقام معظم رهبری" ، بر"ولی مطلق فقیه". تیری که چون رها شد، آخرین تردید ها برطرف کرد، آخرین پرده ها برکشید و مردی پیش رو گذاشت که در اندازه های بساطی ست که به راه انداخته. بساط حکومتی که دیگر بی شکنجه گاه و بی شکنجه گر، بی سردارنقدی و قاضی مقیسه، بی اسلحه و بی قساوت، ماندنش متصور نیست. تمام شد حکومت "رهبر فرزانه".
آخرین سخنرانی آقای خامنه ای، پرونده ای را بست که در آن به دقت روشن شده سپاه به فرماندهی چه کسی کودتا کرد؛ احمدی نژاد به کدام پشتوانه، اینگونه دهان به زشتی می گشاید؛ عاملان کشتار فرزندان ایران، به اشارت کدام آمر، دست بر ماشه نهاده اند؛ "عالیجناب" کیست.
سخنان روز 14 خرداد و آن خشم و نفرت و "ادبی" که در کلام ولی مطلق فقیه بود، نشان داد مسئولیت مستقیم آنچه در زندان های کشور و در شکنجه گاه های رنگ و وارنگ ایران می گذرد، بر عهده "آقا" ست. هم او که از رئیس قوه قضاییه تا ضابط دادگستری، منصوبش اند. هم او که مرتضوی، "مدیرنمونه"اش است؛ هم او که توانست اندوه کلام پدر محسن روح الامینی را از چند متری بشنود و خم برابرو نیاورد تا مامورانش بدانندمادر سهراب و ندا و امیر و کیارش و فرزاد و شیرین و. . . . . حق ندارند در سوگ فرزند، حتی گریه به صدای بلند کنند. هم او که بغض مجید مجیدی، کارگردان دردانه اش، درفردای انتخابات بدید و آن تعبیر به "احساساتی بودن" کرد تاضابطش بداند جعفر پناهی را باید گرفت. و. . . .
شاه، روزگاری می گفت: حکومت بر مشتی پا برهنه افتخار نیست. امروز چه؟ولی مطلق مشتی کوتوله بودن، افتخار دارد؟دستان آغشته به خون بهترین فرزندان این مرز بوم، بالا بردن دارد؟کلام آلوده به زشتی و پلیدی، گفتن دارد؟ آقای خامنه ای شدن، احمدی نژاد شدن، سردار نقدی شدن، مرتضوی شدن، "آقاسید" شدن، . . . آینده دارد؟
پاسخ، بی تردید منفی ست، به ویژه آنکه وابستگان دسته و باندی چنین، هیچ راهی ندارند جز آنکه یک به یک، حکم به مقطوع النسلی و کوری یکدیگر بدهند. پادشاهان، که عمر سلسله هاشان به صدها سال می رسید چنین می کردند، وای به اینان که دیر آمده و، زودرفتن شان آرزوست؛ و دیرنیست آن روز که سخن "مجتبی" ببرند و حریم خانه "عادل" بدرند.
آقای خامنه ای! گفتیم. نشنیدید. خلایق هر چه لایق.
دلم می خواست امروز آن شخص را می دیدم و می گفتم: "آقا"، خود به توصیه اش عمل نکرد؛ که اگر کرده بود، عاقبت هم اندازه و هم قد محمود احمدی نژاد نمی شد. نمی شد رئیس کابینه کوتوله های سیاسی. کابینه کودتا.
از یک زاویه کلی که بنگریم غم انگیزست که آدمیانی بابزرگ ترین آرزوها بیایند و در راه حقیرترین آنها، بدنام شوند؛ اما از زاویه آنچه امروز در میهن مامی گذرد، خوبست که بدانیم آخرین سخنرانی سید علی خامنه ای، تیر خلاصی بود بر "مقام معظم رهبری" ، بر"ولی مطلق فقیه". تیری که چون رها شد، آخرین تردید ها برطرف کرد، آخرین پرده ها برکشید و مردی پیش رو گذاشت که در اندازه های بساطی ست که به راه انداخته. بساط حکومتی که دیگر بی شکنجه گاه و بی شکنجه گر، بی سردارنقدی و قاضی مقیسه، بی اسلحه و بی قساوت، ماندنش متصور نیست. تمام شد حکومت "رهبر فرزانه".
آخرین سخنرانی آقای خامنه ای، پرونده ای را بست که در آن به دقت روشن شده سپاه به فرماندهی چه کسی کودتا کرد؛ احمدی نژاد به کدام پشتوانه، اینگونه دهان به زشتی می گشاید؛ عاملان کشتار فرزندان ایران، به اشارت کدام آمر، دست بر ماشه نهاده اند؛ "عالیجناب" کیست.
سخنان روز 14 خرداد و آن خشم و نفرت و "ادبی" که در کلام ولی مطلق فقیه بود، نشان داد مسئولیت مستقیم آنچه در زندان های کشور و در شکنجه گاه های رنگ و وارنگ ایران می گذرد، بر عهده "آقا" ست. هم او که از رئیس قوه قضاییه تا ضابط دادگستری، منصوبش اند. هم او که مرتضوی، "مدیرنمونه"اش است؛ هم او که توانست اندوه کلام پدر محسن روح الامینی را از چند متری بشنود و خم برابرو نیاورد تا مامورانش بدانندمادر سهراب و ندا و امیر و کیارش و فرزاد و شیرین و. . . . . حق ندارند در سوگ فرزند، حتی گریه به صدای بلند کنند. هم او که بغض مجید مجیدی، کارگردان دردانه اش، درفردای انتخابات بدید و آن تعبیر به "احساساتی بودن" کرد تاضابطش بداند جعفر پناهی را باید گرفت. و. . . .
شاه، روزگاری می گفت: حکومت بر مشتی پا برهنه افتخار نیست. امروز چه؟ولی مطلق مشتی کوتوله بودن، افتخار دارد؟دستان آغشته به خون بهترین فرزندان این مرز بوم، بالا بردن دارد؟کلام آلوده به زشتی و پلیدی، گفتن دارد؟ آقای خامنه ای شدن، احمدی نژاد شدن، سردار نقدی شدن، مرتضوی شدن، "آقاسید" شدن، . . . آینده دارد؟
پاسخ، بی تردید منفی ست، به ویژه آنکه وابستگان دسته و باندی چنین، هیچ راهی ندارند جز آنکه یک به یک، حکم به مقطوع النسلی و کوری یکدیگر بدهند. پادشاهان، که عمر سلسله هاشان به صدها سال می رسید چنین می کردند، وای به اینان که دیر آمده و، زودرفتن شان آرزوست؛ و دیرنیست آن روز که سخن "مجتبی" ببرند و حریم خانه "عادل" بدرند.
آقای خامنه ای! گفتیم. نشنیدید. خلایق هر چه لایق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر