سرآمد زمستان و بهاران شکفت. ترانه ای که سی سال زیر لب های خاموش موسیقی خاموش یک نسل و یک ملت بود، صدایی شد شگفت، آوازی بلند، سرودی در تمام شهر، در تمام ایران، فریادی بلند و روشن که هیچ گوشی را یارای نشنیدن و انکارش نبود. آواز خواندیم ما، سرودی کهنه را، که سی سال ترانه کوهستان بود. کوهستانی که باران امید سبزش کرده بود و جوانه جوانه از زیر سخت ترین سنگ های کوه نیز سبزه رسته بود. قانون رستن، قدیمی ترین قانون زمین است. سبزه محکوم به جوانه است و جوانه ناچار به سبز شدن است و سبز که می شود آسمان آغوش باز می کند و آفتاب بخشنده ترین می شود و خاک میهنم، سبز سبز سبز. انکار آفتاب را نه با پوتین های سیاه قدرت می توان کرد و نه با ابرهای خاکستری تردید. حتی اگر ماهی، فصلی نیز آفتاب در محاصره ابر بماند، حاشا که زورمندترین قدرت های جهان نیز توانسته باشند نور را و آفتاب را در بند کشند. نمی توانند.
زمستان رفت و بهار آمد. تردیدی نبود. خبرش را آفتاب داده بود. آفتاب گفته بود که وقتی زمین توانایی رستن دارد، وقتی که باران دانایی بر کویر هم ببارد، سبز شدن قانون زندگی است. و ما سبز شدیم. از لابلای سنگ های سخت سر بی باور، از لابلای صخره های خشونت، اما خاک، وقتی که دلش بخواهد هرجا جوانه می زند. و جوانه زد و به بار نشست و حالا دیگر تنومند درختی است که نازش را آسمان هم می کشد. و مائیم آن درخت که جوانه ای بود، دانه ای. حالا چنان ریشه در خاک داریم که هیچ توفانی جز به بی آبرویی نمی تواند حکومت درخت را با قانون جنگل نیز ممنوع کند. جنگل مائیم، درختانی سبز در آسمان، ریشه در زمین، شاخه در شاخه و سایه مان سنگین و خنک برای آرامیدن مردمان.
سالی دشوار گذشت و صبر، از این همه دشواری و خشونت و تلخی، ما را به بهار رساند. زمستان که حکومت نظامی تبرها را اعلام کرده بود، رفت و روسیاهی به ذغال سیاه زمستان ماند و فردا تازه می کنیم نوروز را، و پشت سر می گذاریم امروز و دیروز و پریروز را. حالا مائیم و نفس های تازه بهار، حالا مائیم و بارش رگبارهای تند و مهربان بهاری، حالا مائیم و آفتاب روشنی که ابر را باور نکرده است، حالا مائیم و سبز در سبز زندگی و زیبایی و مهربانی. می دانم که زمستان صدها سال است بهار را فتنه سبز نامیده است، شاید که بتواند اقتدار سرما را قانونی کند و حتی شده برای یک سال، سبز شدن را غیرقانونی اعلام کند. اما، چه می کنی پیرمرد؟ بهار سرنوشت زمین است. سه ماه بودی و مردم از سرمای نامردمی به خود لرزیدند، حالا که آفتاب و درخت حکم به بهار داده اند، نامشروع خواندن امید و آفتاب، جز توفان خنده چیزی را برای تو نخواهد آورد. پیرمرد دندان به هم فشرد، از دیدن جوانه های سبز قلبش هراس را باور کرد و تبرها را حکمی دوباره داد.
امسال گذشت، سالی که گوئی هزار سال بود. در 365 روز زندگی، به اندازه صد سال به خیابان آمدند، به اندازه صد سال برای آزادی جنگیدند، به اندازه صد سال رنج کشیدند، به اندازه صد سال رشد کردند، به اندازه صد سال آگاه شدند و آگاهی بزرگترین محصول سال گذشته بود. آگاهی یعنی بزرگ شدن، آگاهی یعنی توانستن، آگاهی یعنی دل را به تسخیر دانایی آوردن. ما یک سال چشم در چشم خردمندی و دانایی، استاد را نگاه کردیم و آموختیم تمام آنچه را که بازیگوشی های جوانی، یا کوچه گردی های عصر سرگردانی از ما دریغ کرده بود. اگر چه تقویم گفته بود که یک سال بیشتر نگذشته است، اما خیابان گواهی می داد که بیش از سی سال در کوچه و خیابان شهر حاضر بودیم. پوست مان می گفت یک سال بیشتر پیر نشده، اما چشمان مان نه خیابان را که انگار تاریخ را به تماشا نشسته است. سالی که گذشت آبروی مردم ما بود در تاریخ میهن مان. خاک به مردم افتخار کرد. کلمه به کلمه تاریخ پارسال را با رنج هایمان سطر به سطر نوشتیم و سکوت مان نیز چون سپیدی باشکوه کاغذ گواهی کرد که حتی دهان های بسته ما نیز به کلمه در آمده است.
سالی که گذشت سال تصمیم بزرگ یک ملت برای بازپس گرفتن زندگی از قداره بندهای قلدر و عجوزگان اوباشی بود که زندگی مردم را سالها مصادره کرده بودند. جمع شدیم در خیابان، با ترانه و شوخی و سرخوشی حرف مان را زدیم و شیرین ترین و شوخ ترین شعارها را دادیم. آرام و متمدن و شریف رای مان را به بهترین مردمانی که ممکن بودند دادیم، و وقتی که حق مان را دزدیدند، به خیابان آمدیم تا بگوئیم که قلب مان و ذهن مان و روح مان در رایی است که به صندوق انداخته ایم و " رای مان را باید پس بدهید." این آغاز داستانی بود که بی آنکه بدانیم تا کجا پیش خواهد رفت، روایت کردیم.
دستی به زیر چانه، نگاهی به خیابان از پنجره، پرشی کوچک زیر چشم که خشم را نشان می داد، گلویی که صاف می شد بی آنکه کلمه ای به زبان آمده باشد، دستی که می لرزید تا تصمیم بگیرد، پایی که در تردید پوشیدن کفش و رفتن به خیابان پابپا می شد. گفته بود که ما " خس و خاشاکیم" و ما می دانستیم که خس و خاشاک نیستیم، ما مردمانیم، ولینعمت شما. تردید را کنار گذاشتیم و به خیابان رفتیم، روز 27 خرداد 1388 درهای خانه ها بازشد، کفش ها آسفالت شهر را لمس کرد، شانه ها به شانه همسایه ها سائید، چشم در چشم شدیم و باور کردیم که بسیاریم که بی شماریم که مردمیم که می خواهیم آنچه را که حق ماست. و این داستان که آغازش را گفتم هنوز پایان نیافته است و هر روز به گونه ای مکرر شده است و ما هنوز یک قدم هم از حق مان عقب نکشیدیم. سال 1388 سال حضور مردم ایران در خیابان بود. سالی که افتخار تاریخ یک ملت است. هرگز نخواهم گفت " انشاء الله این سال برود و برنگردد." سال 1388 سال زندگی بود، سال مردمی زنده بود که زندگی را دوست می داشتند و دوست می دارند و با چنگ و دندان نگاهش می دارند.
رسیدن نوروز را به مادران " ندا" و " سهراب" و دهها شهید بزرگ جنبش سبز ملت ایران تبریک می گویم. آنان بزرگترین شهدای سرزمین مان بودند، اگر بپذیریم که شهید یعنی شاهد، یعنی آنکه گواهی می دهد بر مظلومیت مردم و وقوع ظلم. یعنی آنکه رفته است تا با رفتنش گواهی بدهد و شهادت بدهد که ستمگران حقی را به ناحق بدل کردند. از همین است که می گویم " ندا" ی ما شهید ترین شهیدان این سرزمین بود و " سهراب" ما گوئی که از شاهنامه آمده بود، از دل اسطوره ها، تا با آن لبخند دلنشین و آن معصومیت بی بدیل بگوید که ایران زنده است، چون سهراب و ندا فرزندان ایران هستند. خانواده سهراب و ندا و دهها شهید دیگر امسال بر سر سفره عکس فرزندشان را می گذارند، آنان می دانند که فرزندان شان برای بزرگترین خواسته شان تلاش کردند و اگر هم مرگ پایان شان بود، هرگز بیهوده نمردند، " بی چرا زندگان" نبودند و " به مرگ خود آگاه" رفتند.
رسیدن نوروز را به فخرالسادات محتشمی تبریک می گویم که قلبش را هر روز نوشت و مثل کوه در کنار مصطفی تاج زاده ایستاد تا مصطفی که خشم و نفرت را در چشمانش در دادگاه ستم نثار قاضی فاسد شهر کرده بود، پشت درهای بسته زندان طاقت بیاورد و راوی همسر زندانی اش و همه زندانیان شد. کم نبودند کسانی مانند فخرالسادات محتشمی که ایستادند چون درختانی که باد هرگز کمرشان را خم نمی کند و هیچ توفانی نتوانست مغلوب شان کند. سالی که گذشت سال زنان بزرگ میهن ما بود. زنانی که برای آزادی خود و مردم جنگیدند، برای آزادی همراه و همسرشان و آزادی همه مردمان رنج کشیدند، به زندان رفتند و دیوارهای زندان را از مقاومت شان شرمنده کردند. زنانی که خبررسان مردم شدند، زنانی که اگر پیش تر از مردان نبودند، حداقل شانه به شانه شان بودند. نوروز بر همه زنان میهن مان مبارک باد.
رسیدن نوروز را به همه مادرانی که پشت درهای اوین ایستادند و منتظر آزادی فرزندان آزاداندیش شان شدند، تبریک می گویم. فرزندانی که " بی نام" بودند و بسیاری از آنان جز آزادی مردمان و زندگی چیزی نمی خواستند و نمی خواهند. همه زندانیان گمنامی که حتی خبررسانان جنبش نام شان را نمی دانستند و مظلوم ترین اسرای جنبش آزادی ایران بودند. آنان که همچون کوهیار کوهوار ایستادند و تنها جرم شان این بود که از حق بشر برای زندگی و انسان بودن دفاع می کردند و آزادی و رفاه را برای همگان می خواستند. نام شان را نمی دانیم، اما می دانیم که نام شان به بزرگی در کتاب سرنوشت ایران نوشته خواهد شد. نوروز بر مادر کوهیار مبارک باد و بر تمام آنان که روزهای دشوار و سخت زندان را تحمل می کنند، بی آنکه از بامی بر بامی جسته باشند و دندان طلای مردگان را شکسته باشند و جز مهربانی دل به چیزی دیگر بسته باشند.
رسیدن نوروز را به پیام رسانان جنبش سبز که یک سال تمام فریاد شدند تا صدایی را که دست های خشونت در گلو خفه کرده بود، به گوش مردم برسانند. همه آنها که در روزنامه های زیر تیغ سانسور نوشتند، همه آنها که با نام و بی نام شعر سرودند، همه ترانه خوانان جنبش آزادی ایران، آن هزاران فیلمبرداری که پرشور ترین جنگ آزادی و استبداد را با دوربین های کوچک شان ثبت کردند، تمام آنهایی که از هر رسانه ای استفاده کردند و بی آنکه خسته شده باشند، هر روز با کاری سنگین و خطرناک فریادرسان جنبش آزادی ایران شدند. دست شان را باید بوسید و چشمان شان را باید آفرین گفت که خستگی را فرصت ندادند که حاصل اش خواب شود و فرصتی برای استبداد.
رسیدن نوروز را به همه بچه های شهر تبریک می گویم. جوانانی که زیر دست و پای لباس شخصی های گشتاپوی پیشوا بدن های نازنین شان زخمی شد و با هر بار که کتک خوردند، قدرتمند تر و قوی تر و بالغ تر به خیابان برگشتند، آنها که در آغاز سال جوانانی سرخوش بودند و نه پیراهن تجربه ای را پاره کرده بودند، نه تن شان زخم رنجی را به یادگار داشت، اما در پایان سال گوئی که پیرانی تجربه دیده و زمان گذشته، هوشمند و آگاه بودند و می دانستند که آزادی را بی پرداخت هزینه نمی دهند و هزینه آزادی هزار هزار زخم شد بر تن های جوانان شهر ما. بهار بر آنان مبارک که زمستان بی کوشش آنان به سر نمی آمد.
رسیدن نوروز را به همه رهبران جنبش سبز تبریک می گویم، به میرحسین که نامش حالا دیگر نام مستعار آزادی است و سرودی بر لب مردمان کشور. به کروبی که بارها در خیابان نشان داد که اعتماد مردم را هرگز با چیزی مبادله نمی کند. به زهرا رهنورد که خردمندانه و هنرمندانه در کنار مردم ایستاد. به خاتمی که هوشیارانه موقعیت درست را درک کرد و به جای اینکه به مصلحت خود بیاندیشد به مصلحت جنبش و مردم اندیشید. به تمام اعضای خانواده موسوی و کروبی و هاشمی که در خیابان ها کتک خوردند و زندان رفتند و کشته شدند تا بگویند که رهبران جنبش نیز همان رنج هایی را می کشند که عموم مردمان. شاید هنر بزرگ رهبران جنبش سبز این بود که به گفتگویی بی کلمه با مردم نشستند و در مدتی کوتاه به جای آنکه کلام شان را به دهان مردم بگذارند، زبان مردم شدند. در سال گذشته موسوی از یک نامزد مورد تائید حکومت تبدیل به سخنگوی جنبش ملی ایران شد. بلوغ او یکی از بزرگترین سرمایه های جنبش سبز است. شاید تولید رهبران مردمی در کوره حوادث دشوار سال گذشته بزرگترین دستاورد جنبش دموکراتیک ایران بود. امتحاناتی دشوار سره از ناسره جدا کرد و دهها و صدها زن و مرد را که شاید دهها سال باید طول می کشید تا مردم آنان را بشناسند، به ملت معرفی کرد. حالا دیگر افسانه قدیمی قحط الرجال، فارغ از بار مذکر آن، بسرآمده است. صدها مرد و زن سرمایه های کشف شده امسال ماست تا نشان بدهیم که سال آینده و سالهای بعد می توانیم روی چه کسانی حساب کنیم و روی چه کسانی نباید حساب کنیم. معدودی از آنها که پشت نقاب هنر و اندیشه نامردمی را پنهان می کردند، در جنگ بزرگ آزادی و دموکراسی ایران، حقارت و حسادت و کوته فکری شان را نشان دادند و صدها نفر شانس برابر جنبش سبز را برای حضور در امتحان به دست آوردند تا معلوم شود چه کسی با مردم زندگی می کند و چه کسی خاک به چشم مردم می پاشد. نوروز را به همه رهبران جنبش سبز ایران تبریک می گویم.
نوروز را تبریک می گویم به همه ایرانیانی که در همه جای جهان، جوانه زدند و سبز شدند و همدیگر را یافتند و زبان مردمان داخل ایران شدند. به بسیاری از ایرانیانی که سالها بود به ایرانی بودن خود افتخار نکرده بودند و حالا سر بالا می گیرند و می گویند ما از سرزمین ندا و سهرابیم، ما از سرزمین سبزپوشان آزاداندیشیم، ما آزادی و دانایی را می خواهیم و پیام رسان مردمی هستیم که می خواهند آرام آرام، همچون قالی ایرانی زندگی آینده شان را خوش نقش و ماندگار ببافند. ایرانیان خارج از کشور، فارغ از دائی جان ناپلئون های توهم زده مزمن که ایران شان هر روز کوچک تر و کوچک تر می شد، صدای مردم شدند، آینه ای در برابر آینه مردم درون ایران گذاشتند تا از آنان ابدیتی بسازند و ساختند. نوروز بر همه ایرانیانی که آرزوی زیبایی و بزرگی ایران را دارند مبارک باد.
اما و هزار اما که باید بیش از همه نوروز را به مردم بزرگ ایران تبریک گفت. اگر رهبرانی شجاع کنار مردم ایستاده اند به این دلیل است که می دانند مردم از شجاعت آنان با تمام وجودشان قدردانی می کنند، اگر زندانیان جنبش سبز استوار و بی هراس مقاومت می کنند به پشتیبانی آن مردم است که پشت درهای زندان ایستاده اند، اگر ایرانیان در سراسر جهان پیام رسان مردم می شوند و بسیاری از آنان که سالها رخت سیاست را از اندام شان برکنده بودند، دوباره لباس مبارزه می پوشند، بخاطر تصویر زیبایی است که از مردم ایران در تمام جهان دیده شده است. اگر استبداد مجبور است گام به گام عقب بنشیند بخاطر معجزه حضور ملتی است که زندگی را می خواهند و راه بازگرفتن زندگی شان را از حکومت افسردگان عزادار یاد گرفته اند. بیش و پیش از هر چیز سال نو به همه مردم ایران مبارک باد. آنان که کاتبان اصلی کتاب سرنوشت ایران هستند. نوروز 88 بر همه مردم ایران مبارک باد
اول فروردین 1389
زمستان رفت و بهار آمد. تردیدی نبود. خبرش را آفتاب داده بود. آفتاب گفته بود که وقتی زمین توانایی رستن دارد، وقتی که باران دانایی بر کویر هم ببارد، سبز شدن قانون زندگی است. و ما سبز شدیم. از لابلای سنگ های سخت سر بی باور، از لابلای صخره های خشونت، اما خاک، وقتی که دلش بخواهد هرجا جوانه می زند. و جوانه زد و به بار نشست و حالا دیگر تنومند درختی است که نازش را آسمان هم می کشد. و مائیم آن درخت که جوانه ای بود، دانه ای. حالا چنان ریشه در خاک داریم که هیچ توفانی جز به بی آبرویی نمی تواند حکومت درخت را با قانون جنگل نیز ممنوع کند. جنگل مائیم، درختانی سبز در آسمان، ریشه در زمین، شاخه در شاخه و سایه مان سنگین و خنک برای آرامیدن مردمان.
سالی دشوار گذشت و صبر، از این همه دشواری و خشونت و تلخی، ما را به بهار رساند. زمستان که حکومت نظامی تبرها را اعلام کرده بود، رفت و روسیاهی به ذغال سیاه زمستان ماند و فردا تازه می کنیم نوروز را، و پشت سر می گذاریم امروز و دیروز و پریروز را. حالا مائیم و نفس های تازه بهار، حالا مائیم و بارش رگبارهای تند و مهربان بهاری، حالا مائیم و آفتاب روشنی که ابر را باور نکرده است، حالا مائیم و سبز در سبز زندگی و زیبایی و مهربانی. می دانم که زمستان صدها سال است بهار را فتنه سبز نامیده است، شاید که بتواند اقتدار سرما را قانونی کند و حتی شده برای یک سال، سبز شدن را غیرقانونی اعلام کند. اما، چه می کنی پیرمرد؟ بهار سرنوشت زمین است. سه ماه بودی و مردم از سرمای نامردمی به خود لرزیدند، حالا که آفتاب و درخت حکم به بهار داده اند، نامشروع خواندن امید و آفتاب، جز توفان خنده چیزی را برای تو نخواهد آورد. پیرمرد دندان به هم فشرد، از دیدن جوانه های سبز قلبش هراس را باور کرد و تبرها را حکمی دوباره داد.
امسال گذشت، سالی که گوئی هزار سال بود. در 365 روز زندگی، به اندازه صد سال به خیابان آمدند، به اندازه صد سال برای آزادی جنگیدند، به اندازه صد سال رنج کشیدند، به اندازه صد سال رشد کردند، به اندازه صد سال آگاه شدند و آگاهی بزرگترین محصول سال گذشته بود. آگاهی یعنی بزرگ شدن، آگاهی یعنی توانستن، آگاهی یعنی دل را به تسخیر دانایی آوردن. ما یک سال چشم در چشم خردمندی و دانایی، استاد را نگاه کردیم و آموختیم تمام آنچه را که بازیگوشی های جوانی، یا کوچه گردی های عصر سرگردانی از ما دریغ کرده بود. اگر چه تقویم گفته بود که یک سال بیشتر نگذشته است، اما خیابان گواهی می داد که بیش از سی سال در کوچه و خیابان شهر حاضر بودیم. پوست مان می گفت یک سال بیشتر پیر نشده، اما چشمان مان نه خیابان را که انگار تاریخ را به تماشا نشسته است. سالی که گذشت آبروی مردم ما بود در تاریخ میهن مان. خاک به مردم افتخار کرد. کلمه به کلمه تاریخ پارسال را با رنج هایمان سطر به سطر نوشتیم و سکوت مان نیز چون سپیدی باشکوه کاغذ گواهی کرد که حتی دهان های بسته ما نیز به کلمه در آمده است.
سالی که گذشت سال تصمیم بزرگ یک ملت برای بازپس گرفتن زندگی از قداره بندهای قلدر و عجوزگان اوباشی بود که زندگی مردم را سالها مصادره کرده بودند. جمع شدیم در خیابان، با ترانه و شوخی و سرخوشی حرف مان را زدیم و شیرین ترین و شوخ ترین شعارها را دادیم. آرام و متمدن و شریف رای مان را به بهترین مردمانی که ممکن بودند دادیم، و وقتی که حق مان را دزدیدند، به خیابان آمدیم تا بگوئیم که قلب مان و ذهن مان و روح مان در رایی است که به صندوق انداخته ایم و " رای مان را باید پس بدهید." این آغاز داستانی بود که بی آنکه بدانیم تا کجا پیش خواهد رفت، روایت کردیم.
دستی به زیر چانه، نگاهی به خیابان از پنجره، پرشی کوچک زیر چشم که خشم را نشان می داد، گلویی که صاف می شد بی آنکه کلمه ای به زبان آمده باشد، دستی که می لرزید تا تصمیم بگیرد، پایی که در تردید پوشیدن کفش و رفتن به خیابان پابپا می شد. گفته بود که ما " خس و خاشاکیم" و ما می دانستیم که خس و خاشاک نیستیم، ما مردمانیم، ولینعمت شما. تردید را کنار گذاشتیم و به خیابان رفتیم، روز 27 خرداد 1388 درهای خانه ها بازشد، کفش ها آسفالت شهر را لمس کرد، شانه ها به شانه همسایه ها سائید، چشم در چشم شدیم و باور کردیم که بسیاریم که بی شماریم که مردمیم که می خواهیم آنچه را که حق ماست. و این داستان که آغازش را گفتم هنوز پایان نیافته است و هر روز به گونه ای مکرر شده است و ما هنوز یک قدم هم از حق مان عقب نکشیدیم. سال 1388 سال حضور مردم ایران در خیابان بود. سالی که افتخار تاریخ یک ملت است. هرگز نخواهم گفت " انشاء الله این سال برود و برنگردد." سال 1388 سال زندگی بود، سال مردمی زنده بود که زندگی را دوست می داشتند و دوست می دارند و با چنگ و دندان نگاهش می دارند.
رسیدن نوروز را به مادران " ندا" و " سهراب" و دهها شهید بزرگ جنبش سبز ملت ایران تبریک می گویم. آنان بزرگترین شهدای سرزمین مان بودند، اگر بپذیریم که شهید یعنی شاهد، یعنی آنکه گواهی می دهد بر مظلومیت مردم و وقوع ظلم. یعنی آنکه رفته است تا با رفتنش گواهی بدهد و شهادت بدهد که ستمگران حقی را به ناحق بدل کردند. از همین است که می گویم " ندا" ی ما شهید ترین شهیدان این سرزمین بود و " سهراب" ما گوئی که از شاهنامه آمده بود، از دل اسطوره ها، تا با آن لبخند دلنشین و آن معصومیت بی بدیل بگوید که ایران زنده است، چون سهراب و ندا فرزندان ایران هستند. خانواده سهراب و ندا و دهها شهید دیگر امسال بر سر سفره عکس فرزندشان را می گذارند، آنان می دانند که فرزندان شان برای بزرگترین خواسته شان تلاش کردند و اگر هم مرگ پایان شان بود، هرگز بیهوده نمردند، " بی چرا زندگان" نبودند و " به مرگ خود آگاه" رفتند.
رسیدن نوروز را به فخرالسادات محتشمی تبریک می گویم که قلبش را هر روز نوشت و مثل کوه در کنار مصطفی تاج زاده ایستاد تا مصطفی که خشم و نفرت را در چشمانش در دادگاه ستم نثار قاضی فاسد شهر کرده بود، پشت درهای بسته زندان طاقت بیاورد و راوی همسر زندانی اش و همه زندانیان شد. کم نبودند کسانی مانند فخرالسادات محتشمی که ایستادند چون درختانی که باد هرگز کمرشان را خم نمی کند و هیچ توفانی نتوانست مغلوب شان کند. سالی که گذشت سال زنان بزرگ میهن ما بود. زنانی که برای آزادی خود و مردم جنگیدند، برای آزادی همراه و همسرشان و آزادی همه مردمان رنج کشیدند، به زندان رفتند و دیوارهای زندان را از مقاومت شان شرمنده کردند. زنانی که خبررسان مردم شدند، زنانی که اگر پیش تر از مردان نبودند، حداقل شانه به شانه شان بودند. نوروز بر همه زنان میهن مان مبارک باد.
رسیدن نوروز را به همه مادرانی که پشت درهای اوین ایستادند و منتظر آزادی فرزندان آزاداندیش شان شدند، تبریک می گویم. فرزندانی که " بی نام" بودند و بسیاری از آنان جز آزادی مردمان و زندگی چیزی نمی خواستند و نمی خواهند. همه زندانیان گمنامی که حتی خبررسانان جنبش نام شان را نمی دانستند و مظلوم ترین اسرای جنبش آزادی ایران بودند. آنان که همچون کوهیار کوهوار ایستادند و تنها جرم شان این بود که از حق بشر برای زندگی و انسان بودن دفاع می کردند و آزادی و رفاه را برای همگان می خواستند. نام شان را نمی دانیم، اما می دانیم که نام شان به بزرگی در کتاب سرنوشت ایران نوشته خواهد شد. نوروز بر مادر کوهیار مبارک باد و بر تمام آنان که روزهای دشوار و سخت زندان را تحمل می کنند، بی آنکه از بامی بر بامی جسته باشند و دندان طلای مردگان را شکسته باشند و جز مهربانی دل به چیزی دیگر بسته باشند.
رسیدن نوروز را به پیام رسانان جنبش سبز که یک سال تمام فریاد شدند تا صدایی را که دست های خشونت در گلو خفه کرده بود، به گوش مردم برسانند. همه آنها که در روزنامه های زیر تیغ سانسور نوشتند، همه آنها که با نام و بی نام شعر سرودند، همه ترانه خوانان جنبش آزادی ایران، آن هزاران فیلمبرداری که پرشور ترین جنگ آزادی و استبداد را با دوربین های کوچک شان ثبت کردند، تمام آنهایی که از هر رسانه ای استفاده کردند و بی آنکه خسته شده باشند، هر روز با کاری سنگین و خطرناک فریادرسان جنبش آزادی ایران شدند. دست شان را باید بوسید و چشمان شان را باید آفرین گفت که خستگی را فرصت ندادند که حاصل اش خواب شود و فرصتی برای استبداد.
رسیدن نوروز را به همه بچه های شهر تبریک می گویم. جوانانی که زیر دست و پای لباس شخصی های گشتاپوی پیشوا بدن های نازنین شان زخمی شد و با هر بار که کتک خوردند، قدرتمند تر و قوی تر و بالغ تر به خیابان برگشتند، آنها که در آغاز سال جوانانی سرخوش بودند و نه پیراهن تجربه ای را پاره کرده بودند، نه تن شان زخم رنجی را به یادگار داشت، اما در پایان سال گوئی که پیرانی تجربه دیده و زمان گذشته، هوشمند و آگاه بودند و می دانستند که آزادی را بی پرداخت هزینه نمی دهند و هزینه آزادی هزار هزار زخم شد بر تن های جوانان شهر ما. بهار بر آنان مبارک که زمستان بی کوشش آنان به سر نمی آمد.
رسیدن نوروز را به همه رهبران جنبش سبز تبریک می گویم، به میرحسین که نامش حالا دیگر نام مستعار آزادی است و سرودی بر لب مردمان کشور. به کروبی که بارها در خیابان نشان داد که اعتماد مردم را هرگز با چیزی مبادله نمی کند. به زهرا رهنورد که خردمندانه و هنرمندانه در کنار مردم ایستاد. به خاتمی که هوشیارانه موقعیت درست را درک کرد و به جای اینکه به مصلحت خود بیاندیشد به مصلحت جنبش و مردم اندیشید. به تمام اعضای خانواده موسوی و کروبی و هاشمی که در خیابان ها کتک خوردند و زندان رفتند و کشته شدند تا بگویند که رهبران جنبش نیز همان رنج هایی را می کشند که عموم مردمان. شاید هنر بزرگ رهبران جنبش سبز این بود که به گفتگویی بی کلمه با مردم نشستند و در مدتی کوتاه به جای آنکه کلام شان را به دهان مردم بگذارند، زبان مردم شدند. در سال گذشته موسوی از یک نامزد مورد تائید حکومت تبدیل به سخنگوی جنبش ملی ایران شد. بلوغ او یکی از بزرگترین سرمایه های جنبش سبز است. شاید تولید رهبران مردمی در کوره حوادث دشوار سال گذشته بزرگترین دستاورد جنبش دموکراتیک ایران بود. امتحاناتی دشوار سره از ناسره جدا کرد و دهها و صدها زن و مرد را که شاید دهها سال باید طول می کشید تا مردم آنان را بشناسند، به ملت معرفی کرد. حالا دیگر افسانه قدیمی قحط الرجال، فارغ از بار مذکر آن، بسرآمده است. صدها مرد و زن سرمایه های کشف شده امسال ماست تا نشان بدهیم که سال آینده و سالهای بعد می توانیم روی چه کسانی حساب کنیم و روی چه کسانی نباید حساب کنیم. معدودی از آنها که پشت نقاب هنر و اندیشه نامردمی را پنهان می کردند، در جنگ بزرگ آزادی و دموکراسی ایران، حقارت و حسادت و کوته فکری شان را نشان دادند و صدها نفر شانس برابر جنبش سبز را برای حضور در امتحان به دست آوردند تا معلوم شود چه کسی با مردم زندگی می کند و چه کسی خاک به چشم مردم می پاشد. نوروز را به همه رهبران جنبش سبز ایران تبریک می گویم.
نوروز را تبریک می گویم به همه ایرانیانی که در همه جای جهان، جوانه زدند و سبز شدند و همدیگر را یافتند و زبان مردمان داخل ایران شدند. به بسیاری از ایرانیانی که سالها بود به ایرانی بودن خود افتخار نکرده بودند و حالا سر بالا می گیرند و می گویند ما از سرزمین ندا و سهرابیم، ما از سرزمین سبزپوشان آزاداندیشیم، ما آزادی و دانایی را می خواهیم و پیام رسان مردمی هستیم که می خواهند آرام آرام، همچون قالی ایرانی زندگی آینده شان را خوش نقش و ماندگار ببافند. ایرانیان خارج از کشور، فارغ از دائی جان ناپلئون های توهم زده مزمن که ایران شان هر روز کوچک تر و کوچک تر می شد، صدای مردم شدند، آینه ای در برابر آینه مردم درون ایران گذاشتند تا از آنان ابدیتی بسازند و ساختند. نوروز بر همه ایرانیانی که آرزوی زیبایی و بزرگی ایران را دارند مبارک باد.
اما و هزار اما که باید بیش از همه نوروز را به مردم بزرگ ایران تبریک گفت. اگر رهبرانی شجاع کنار مردم ایستاده اند به این دلیل است که می دانند مردم از شجاعت آنان با تمام وجودشان قدردانی می کنند، اگر زندانیان جنبش سبز استوار و بی هراس مقاومت می کنند به پشتیبانی آن مردم است که پشت درهای زندان ایستاده اند، اگر ایرانیان در سراسر جهان پیام رسان مردم می شوند و بسیاری از آنان که سالها رخت سیاست را از اندام شان برکنده بودند، دوباره لباس مبارزه می پوشند، بخاطر تصویر زیبایی است که از مردم ایران در تمام جهان دیده شده است. اگر استبداد مجبور است گام به گام عقب بنشیند بخاطر معجزه حضور ملتی است که زندگی را می خواهند و راه بازگرفتن زندگی شان را از حکومت افسردگان عزادار یاد گرفته اند. بیش و پیش از هر چیز سال نو به همه مردم ایران مبارک باد. آنان که کاتبان اصلی کتاب سرنوشت ایران هستند. نوروز 88 بر همه مردم ایران مبارک باد
اول فروردین 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر