1) می گویند سارقی شبی برای سرقت به بازار رفت. داروغه ای او را دید که قفلی را با وسیله ای باز می کند. گفت، چه می کنی؟ سارق گفت، ساز می زنم. داروغه گفت، این چه سازی است که صدا نمی دهد؟ گفت، فردا صدایش را خواهی شنید.
یک سال قبل میلیونها تن از مردم ایران با یک سال حضور خیابانی حکومت را در فشاری سنگین گذاشتند، این روزها مردم می بینند که هیچ کس به خیابان نمی رود، اما صدای شکستن ستون فقرات حکومت را می شنوند. این صدای سازی است که یک سال قبل مردم در همنوایی درخشان جنبش سبز در خیابان ها به صدا درآوردند.
2) دولت کودتا در آستانه فروپاشی کامل اقتصادی و اجتماعی است. دولت نه توانایی اجرای برنامه های اقتصادی اش را دارد، نه قدرت دارد که به وعده هایی که در این چهار سال به مردم داد عمل کند. از سوی دیگر مشکل اصلی مردم با دولت به شکل کاملا واقعی آن آشکار شده است. اگر مردم می خواستند میرحسین موسوی رئیس جمهور شود، بخاطر کینه آشتی ناپذیرشان به احمدی نژاد و حکومت نبود، چرا که از بسیاری جهات تفاوت میان احمدی نژاد و موسوی تفاوت دو دولت بود، نه دو رژیم.
حتی از نظر من مردم ایران بخاطر دروغ های احمدی نژاد، بخاطر نبود حقوق بشر، بخاطر نبودن آزادی های سیاسی و فردی و اجتماعی، بخاطر نبودن احترام جهانی نبود که می خواستند موسوی رئیس جمهورشان شود. آنها موسوی را می خواستند چون دیده بودند و می دانستند که دولت احمدی نژاد دولت نالایقی است و می دانستند که موسوی و گروه حامی او توانایی بیشتری برای حل مشکلات کشور دارد. در حقیقت اختناق سیاسی بخاطر بی کفایتی دولت قدرت پیدا کرد. دولت ناتوان است، مردم از این موضوع ناراضی اند، پس مردم می خواهند دولت را عوض کنند. اما حکومت می داند که روی کار آمدن یک دولت باکفایت، به معنی سهیم کردن دیگران در قدرت است و حکومت نمی خواهد قدرت را با منتقدان خود شریک شود.
اقتصاد ایران در حال ویرانی است، چرا که دولت احمدی نژاد در اندازه های اداره یک دولت بزرگ به اندازه اقتصاد و جامعه ایران نیست، از همین روست که حکومت برای حفظ دولت ناتوان به مردم فشار می آورد. هر چه زمان می گذرد، هزینه حفظ و نگهداری دولت افزایش پیدا می کند و درآمد دولت به دلیل ناتوانی اش کاهش می یابد. در نتیجه وقتی کشور به نقطه سربه سر می رسد، و هزینه حفظ حکومت از کلیه درآمدهای دولت بالاتر می رود، رشد اقتصادی متوقف می شود، دولت توانایی عملی کردن وعده هایش را ندارد و روز به روز و لحظه به لحظه بحران عمیق تر و جدی تر می شود.
3) یکی از سیاستمداران ایرانی سالها قبل گفته بود " اقتصاد سیاست نیست که بتوان با آن بازی کرد." البته این جمله یک جمله کامل نیست، چرا که بسیاری از سیاست های پولی و افزایش و کاهش سیاسی قیمت کالاها از جمله نفت و ارز و طلا و زمین، ناشی از بازی های سیاسی است. این بازی ها قیمت را بالا می برد یا پائین می آورد. با یک سخنرانی علیه اسرائیل، با یک قطعنامه سازمان ملل، با یک تهدید برای بستن تنگه هرمز، با یک آزمایش موشکی نمودارهای قیمت سر به بالا برمی دارند و یکباره درآمد دولتی مثل دولت احمدی نژاد یا پوتین یا چاوز، با دوبرابر شدن نفت دوبرابر می شود. اما همانطور که ایجاد این بحران کاری ساده است، ادامه آن کاری خطرناک و مقابله با آن کاری ممکن است.
اروپا و آمریکا، علاوه بر همراهی با یکدیگر، سکوت کشورهای بیرون ائتلاف مثل چین و روسیه را نیز با برنامه ریزی های شان جلب کردند و در نتیجه حالا دیگر اگر احمدی نژاد در یک سخنرانی اعلام کند که ایران بمب اتمی هم دارد و تا ده دقیقه دیگر اسرائیل را نابود می کند، قطعا پانزده دقیقه دیگر قیمت ها تکان چندانی نخواهد خورد. ویکتور نمکوف، وزیر اقتصاد یلتسین معتقد بود که " پوپولیسم ایدئولوژی کشورهایی است که با فروش انرژی بازی می کنند." دولت احمدی نژاد، ساده لوحانه اقتصاد ایران را در اندازه صد میلیارد دلاری در سال تعریف کرد، در حالی که این اقتصاد با درآمد سی میلیارد دلاری نیز می توانست رشد خود را حفظ کند و متعادل بماند. امروز بازگرداندن این اقتصاد به وضع پیشین نه دشوار که ناممکن است. حاصل این بازی اکنون نمودار شده است. دولت نه می تواند خانواده بزرگ بوروکراسی ایران را نان بدهد، نه می تواند بخش خصوصی را سرپا نگهدارد و از سوی دیگر با بلعیدن اقتصاد ایران توسط سپاه، عملا مردم سپاه را مقصر عدم پرداخت دستمزدهای شان، عدم پرداخت یارانه ها، اخراج کارکنان و توقف فعالیت های اقتصادی می بیند. این امر تنش را به درون سپاه منتقل می کند و در نتیجه سپاه نیز دچار انشقاق می شود.
4) تحریم های اقتصادی اگرچه فشار مستقیم را روی دوش مردم می آورد، اما مردم یادشان نمی رود که دولت با هدفمند کردن یارانه ها در حقیقت مردم را از خانه خود بیرون کرده بود و می دانند اگر خانه دولت ویران می شود، آوار آن برسر آنان فرو نمی ریزد. یارانه هوشمند به معنای بخشیدن درآمد کشور به گروههای اجتماعی حامی دولت است و تحریم هوشمند به معنی فلج کردن دولتی که مردمش را از خانه بیرون کرده است. این دو بازی پاسخ به بازی دیگر است. مردم می دانند و می بینند که اگر کشور در جریان تحریم های اقتصادی دچار بحران عمیق می شود، این بخاطر وجود دولتی است که رسما از جهان خواستار جنگ شده است و بارها اعلام کرده است که تحریم هیچ ضربه ای به ما نمی زند. مردم می بینند و می دانند که اگر تحریم ها باعث بحران اقتصادی در کشور شود، علت آن حضور دولتی است که سازمان برنامه اش را نابود کرده، رشد اقتصادی مردم را برای حفظ دولتی که منتخب مردم نیست، به نقطه صفر رسانده و عملا ناامنی را به جامعه تزریق کرده است.
5) حکومت در وضعی بدون بازگشت است، اگر تا یک سال قبل می شد با تغییر دولت وضعیت را بهبود بخشید، حالا باید حکومت تغییر کند. اگر تا مدتی قبل با برکناری رئیس جمهور مشکل تمام می شد، حالا رهبری کشور عامل اصلی مشکلات شناخته می شود. این به معنای آن نیست که باید حکومت را سرنگون کرد؛ زیرا تلاش برای کشتن بیماری که پزشکان از نجات او قطع امید کرده اند کاری عاقلانه نیست.
مردم ما بخاطر عشق به ایران، بخاطر حفظ احترام این سرزمین بزرگ، بخاطر از دست ندادن دستآوردهایی که در سالهای پس از انقلاب به دست آوردند، و بخاطر اینکه می دانند فروپاشی اجتماعی و اقتصادی چه خطر وحشتناکی است، از سالها قبل تلاش کردند تا با مشارکت در انتخابات و ایجاد امید برای اصلاح جلوی فروپاشی نظام اجتماعی ایران را بگیرند.آنچه اکنون در حال اتفاق است، انتخاب تحمیل شده و زیانبار حکومت بر مردم است.
حکومت اگر پنج سال قبل با تقلب و تخلف و برنامه ریزی دولت احمدی نژاد را به ملت تحمیل نمی کرد. رهبری اگر بیهوده عمر نظام را کوتاه نمی کرد تا عمر رهبری خودش طولانی شود، آیت الله خامنه ای اگر موسوی را تحمل می کرد و سهم طبقه متوسط را از قدرت به انحصار سپاه و طبقه جدید نظامی- سرمایه دار نمی داد، اگر خامنه ای برخلاف قانون به احمدی نژاد روز 23 خرداد تبریک پیروزی تقلبی را نمی گفت، اگر روز 25 خرداد حکومت صدای اعتراض مردم را می شنید، اگر حکومت به جای سرکوب میلیونها نفر، زندانی کردن صدها نفر و کشتن دهها نفر، احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور بی کفایت برکنار می کرد و حتی اگر خامنه ای به جای حمایت بی چون و چرا و دخالت در قوه مقننه برای دادن رای اعتماد به دولتی که نه مردم خودش به او اعتماد دارند، نه دولتهای جهان او را معتمد می شناسند و نه حتی اکثریت مجلس به او اعتماد دارد، می گذاشت همین مجلس ضعیف به کار دولت رسیدگی کند، ایران در سراشیبی سقوط قرار نمی گرفت. اگر این سقوط رخ بدهد و اگر جلوی چشمان ما فروپاشی اجتماعی و اقتصادی اتفاق بیافتد، البته که رنج بسیار خواهیم برد، اما این مردم نبودند که این دولت را ساقط کردند، این حکومت بود که به دلیل زیاده خواهی خود و ایران و جامعه را نابود خواهد کرد.
6) ما سالهاست در معرض فروپاشی کامل اجتماعی و اقتصادی هستیم، تنها چیزی که می توانست جلوی این حادثه ویرانگر را بگیرد، اصلاح کشور بود، کاری که خاتمی کرده بود یا از دست کسی مثل هاشمی برمی آمد، ما بیش از ده سال است که از خط قرمز خطر رد شده ایم. با روی کار آمدن احمدی نژاد ضامن نارنجک کشیده شد و حالا جلوی انفجار را نمی شود گرفت. بدن ضعیف جامعه ایران که زیر پای چکمه پوشان اقتدارگرا ضعیف شده است، با تزریق مسکن ها و خبرهای خوش درمان نمی شود. جامعه ما به دلیل گذار از دو دوره بی هنجاری( آنومی) بعد از انقلاب و بعد از احمدی نژاد، به شرایط یک جامعه ضعیف و آسیب پذیر رسیده است.
رشد قارچ گونه بیماریهای اجتماعی، بی هنجاری، آنارشیزم، بی اخلاقی در همه زمینه ها، دروغ، ترجیح منافع شخصی به منافع عمومی، باعث توسعه گروههای آسیب اعم از باندهای مافیایی در اقتصاد، مواد مخدر، فحشا و جرائم اجتماعی و حتی ناامنی مسلحانه شده است. بخشی از این گروهها زیر بال و پر دولت کودتا لباس دولتی پوشیده اند و بخشی دیگر در شکاف اجتماعی وسیع دولت و ملت رشد می کنند. تعادل شکننده موجود در کشور، وقتی با نشان دادن قدرت نظامی خود را می نمایاند، به معنای آن است که دیگر هیچ راهی برای بهبود وضع نیست. راه حل نظامی و حاکم کردن سپاه بر کل امنیت کشور، نیز راه حل درستی نیست.
حالا دیگر تنها طبقه متوسط و روشنفکران اصلاح طلب و جنبش سبز نیستند که تغییر وضعیت را می طلبند، بلکه دقیقا گروههایی که توهم داشتند کاپشن احمدی نژاد و شعارهای عوامفریبانه و لحن عامیانه او به معنای نجات طبقات فرودست از فقر و فلاکت و بی آیندگی باشد، دشمنان اصلی حکومت اند. زبان آنان با زبان فرهیختگان متفاوت است. آنها مشکل جدی گذران زندگی دارند، نه ثروتی دارند که از ایران بیرون بروند و نه ذخیره ای دارند تا با گذران زندگی زمان را تاب بیاورند. این جماعت با چنان شدتی رو به گستردگی است که هیچ کس نمی تواند با هیچ راهی آنها را متوقف کند.
7) حکومت راهی جز تغییر جدی و بنیادین کشور ندارد. برکناری احمدی نژاد و درخواست از منتقدان میانه رو و اصلاح طلب شاید بتواند با ایجاد امید تغییر، مردم را قانع کند که رنج های دشوار روزهای نزدیک را طاقت بیاورند. اما این نیز فقط یک احتمال خوشبینانه است. اگر ابعاد فروپاشی را در اروپای شرقی ببینیم، آنگاه درمی یابیم که اگر جامعه به سوی آن برود تا سالها هیچ راهی برای اصلاح نخواهد ماند. سوگمندانه دیکتاتوری همیشه در توهم راهی برای نجات است، در حالی که وقتی کشتی در آب فرومی رود، دیگر هیچ چیزی نمی تواند جلوی غرق شدن آن را بگیرد.
8) به گمان من، سبزها تمام امکانات نجات را به حکومت معرفی کردند و وقتی با مسالمت آمیز ترین شکل در خیابان حاضر شدند، راه عقب نشینی را هم به حکومت نشان دادند. آنها علیرغم اینکه احتمال می دادند که انتخابات با تقلب مواجه شود، اما بخاطر خطراتی که ایران را نشانه رفته بود، در آن شرکت کردند و زیباترین شکل مشارکت اجتماعی را به جلوه آوردند. سبزها دیگر برای امروز ایران کاری ندارند. توپ توی زمین خانه رهبری است و آن خانه بشدت آشفته است. ورود مجدد سبزها به خیابان تنها می تواند انگشت اشاره حکومت را به سوی آنان نشانه رود تا باز هم مثل همیشه مشکلات و ضعف های خود را به گردن آمریکا و انگلیس و اروپا و فتنه گران و بی بصیرت ها و همه و همه بیاندازند.
سبزها باید با هشیاری خبررسان اتفاقات آینده شوند و خود را برای روزهای بعد آماده کنند. آنها وظیفه دشواری بر عهده دارند. شانس بزرگ ما این است که وفاق ملی، آگاهی اجتماعی و جبهه ای از نیروهای اصلاح طلب و مدیران شایسته در این یک سال و نیم شناخته شده اند که می توانند در صورت خوش شانسی، جلوی نابودی کامل ایران را بگیرند. اگر راهی به سوی آزادی همه ایران باشد، که در آن همگان، اعم از سبز و غیر سبز ایران را بطوری شایسته مدیریت کنند، راه سبز امید است.
یک سال قبل میلیونها تن از مردم ایران با یک سال حضور خیابانی حکومت را در فشاری سنگین گذاشتند، این روزها مردم می بینند که هیچ کس به خیابان نمی رود، اما صدای شکستن ستون فقرات حکومت را می شنوند. این صدای سازی است که یک سال قبل مردم در همنوایی درخشان جنبش سبز در خیابان ها به صدا درآوردند.
2) دولت کودتا در آستانه فروپاشی کامل اقتصادی و اجتماعی است. دولت نه توانایی اجرای برنامه های اقتصادی اش را دارد، نه قدرت دارد که به وعده هایی که در این چهار سال به مردم داد عمل کند. از سوی دیگر مشکل اصلی مردم با دولت به شکل کاملا واقعی آن آشکار شده است. اگر مردم می خواستند میرحسین موسوی رئیس جمهور شود، بخاطر کینه آشتی ناپذیرشان به احمدی نژاد و حکومت نبود، چرا که از بسیاری جهات تفاوت میان احمدی نژاد و موسوی تفاوت دو دولت بود، نه دو رژیم.
حتی از نظر من مردم ایران بخاطر دروغ های احمدی نژاد، بخاطر نبود حقوق بشر، بخاطر نبودن آزادی های سیاسی و فردی و اجتماعی، بخاطر نبودن احترام جهانی نبود که می خواستند موسوی رئیس جمهورشان شود. آنها موسوی را می خواستند چون دیده بودند و می دانستند که دولت احمدی نژاد دولت نالایقی است و می دانستند که موسوی و گروه حامی او توانایی بیشتری برای حل مشکلات کشور دارد. در حقیقت اختناق سیاسی بخاطر بی کفایتی دولت قدرت پیدا کرد. دولت ناتوان است، مردم از این موضوع ناراضی اند، پس مردم می خواهند دولت را عوض کنند. اما حکومت می داند که روی کار آمدن یک دولت باکفایت، به معنی سهیم کردن دیگران در قدرت است و حکومت نمی خواهد قدرت را با منتقدان خود شریک شود.
اقتصاد ایران در حال ویرانی است، چرا که دولت احمدی نژاد در اندازه های اداره یک دولت بزرگ به اندازه اقتصاد و جامعه ایران نیست، از همین روست که حکومت برای حفظ دولت ناتوان به مردم فشار می آورد. هر چه زمان می گذرد، هزینه حفظ و نگهداری دولت افزایش پیدا می کند و درآمد دولت به دلیل ناتوانی اش کاهش می یابد. در نتیجه وقتی کشور به نقطه سربه سر می رسد، و هزینه حفظ حکومت از کلیه درآمدهای دولت بالاتر می رود، رشد اقتصادی متوقف می شود، دولت توانایی عملی کردن وعده هایش را ندارد و روز به روز و لحظه به لحظه بحران عمیق تر و جدی تر می شود.
3) یکی از سیاستمداران ایرانی سالها قبل گفته بود " اقتصاد سیاست نیست که بتوان با آن بازی کرد." البته این جمله یک جمله کامل نیست، چرا که بسیاری از سیاست های پولی و افزایش و کاهش سیاسی قیمت کالاها از جمله نفت و ارز و طلا و زمین، ناشی از بازی های سیاسی است. این بازی ها قیمت را بالا می برد یا پائین می آورد. با یک سخنرانی علیه اسرائیل، با یک قطعنامه سازمان ملل، با یک تهدید برای بستن تنگه هرمز، با یک آزمایش موشکی نمودارهای قیمت سر به بالا برمی دارند و یکباره درآمد دولتی مثل دولت احمدی نژاد یا پوتین یا چاوز، با دوبرابر شدن نفت دوبرابر می شود. اما همانطور که ایجاد این بحران کاری ساده است، ادامه آن کاری خطرناک و مقابله با آن کاری ممکن است.
اروپا و آمریکا، علاوه بر همراهی با یکدیگر، سکوت کشورهای بیرون ائتلاف مثل چین و روسیه را نیز با برنامه ریزی های شان جلب کردند و در نتیجه حالا دیگر اگر احمدی نژاد در یک سخنرانی اعلام کند که ایران بمب اتمی هم دارد و تا ده دقیقه دیگر اسرائیل را نابود می کند، قطعا پانزده دقیقه دیگر قیمت ها تکان چندانی نخواهد خورد. ویکتور نمکوف، وزیر اقتصاد یلتسین معتقد بود که " پوپولیسم ایدئولوژی کشورهایی است که با فروش انرژی بازی می کنند." دولت احمدی نژاد، ساده لوحانه اقتصاد ایران را در اندازه صد میلیارد دلاری در سال تعریف کرد، در حالی که این اقتصاد با درآمد سی میلیارد دلاری نیز می توانست رشد خود را حفظ کند و متعادل بماند. امروز بازگرداندن این اقتصاد به وضع پیشین نه دشوار که ناممکن است. حاصل این بازی اکنون نمودار شده است. دولت نه می تواند خانواده بزرگ بوروکراسی ایران را نان بدهد، نه می تواند بخش خصوصی را سرپا نگهدارد و از سوی دیگر با بلعیدن اقتصاد ایران توسط سپاه، عملا مردم سپاه را مقصر عدم پرداخت دستمزدهای شان، عدم پرداخت یارانه ها، اخراج کارکنان و توقف فعالیت های اقتصادی می بیند. این امر تنش را به درون سپاه منتقل می کند و در نتیجه سپاه نیز دچار انشقاق می شود.
4) تحریم های اقتصادی اگرچه فشار مستقیم را روی دوش مردم می آورد، اما مردم یادشان نمی رود که دولت با هدفمند کردن یارانه ها در حقیقت مردم را از خانه خود بیرون کرده بود و می دانند اگر خانه دولت ویران می شود، آوار آن برسر آنان فرو نمی ریزد. یارانه هوشمند به معنای بخشیدن درآمد کشور به گروههای اجتماعی حامی دولت است و تحریم هوشمند به معنی فلج کردن دولتی که مردمش را از خانه بیرون کرده است. این دو بازی پاسخ به بازی دیگر است. مردم می دانند و می بینند که اگر کشور در جریان تحریم های اقتصادی دچار بحران عمیق می شود، این بخاطر وجود دولتی است که رسما از جهان خواستار جنگ شده است و بارها اعلام کرده است که تحریم هیچ ضربه ای به ما نمی زند. مردم می بینند و می دانند که اگر تحریم ها باعث بحران اقتصادی در کشور شود، علت آن حضور دولتی است که سازمان برنامه اش را نابود کرده، رشد اقتصادی مردم را برای حفظ دولتی که منتخب مردم نیست، به نقطه صفر رسانده و عملا ناامنی را به جامعه تزریق کرده است.
5) حکومت در وضعی بدون بازگشت است، اگر تا یک سال قبل می شد با تغییر دولت وضعیت را بهبود بخشید، حالا باید حکومت تغییر کند. اگر تا مدتی قبل با برکناری رئیس جمهور مشکل تمام می شد، حالا رهبری کشور عامل اصلی مشکلات شناخته می شود. این به معنای آن نیست که باید حکومت را سرنگون کرد؛ زیرا تلاش برای کشتن بیماری که پزشکان از نجات او قطع امید کرده اند کاری عاقلانه نیست.
مردم ما بخاطر عشق به ایران، بخاطر حفظ احترام این سرزمین بزرگ، بخاطر از دست ندادن دستآوردهایی که در سالهای پس از انقلاب به دست آوردند، و بخاطر اینکه می دانند فروپاشی اجتماعی و اقتصادی چه خطر وحشتناکی است، از سالها قبل تلاش کردند تا با مشارکت در انتخابات و ایجاد امید برای اصلاح جلوی فروپاشی نظام اجتماعی ایران را بگیرند.آنچه اکنون در حال اتفاق است، انتخاب تحمیل شده و زیانبار حکومت بر مردم است.
حکومت اگر پنج سال قبل با تقلب و تخلف و برنامه ریزی دولت احمدی نژاد را به ملت تحمیل نمی کرد. رهبری اگر بیهوده عمر نظام را کوتاه نمی کرد تا عمر رهبری خودش طولانی شود، آیت الله خامنه ای اگر موسوی را تحمل می کرد و سهم طبقه متوسط را از قدرت به انحصار سپاه و طبقه جدید نظامی- سرمایه دار نمی داد، اگر خامنه ای برخلاف قانون به احمدی نژاد روز 23 خرداد تبریک پیروزی تقلبی را نمی گفت، اگر روز 25 خرداد حکومت صدای اعتراض مردم را می شنید، اگر حکومت به جای سرکوب میلیونها نفر، زندانی کردن صدها نفر و کشتن دهها نفر، احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور بی کفایت برکنار می کرد و حتی اگر خامنه ای به جای حمایت بی چون و چرا و دخالت در قوه مقننه برای دادن رای اعتماد به دولتی که نه مردم خودش به او اعتماد دارند، نه دولتهای جهان او را معتمد می شناسند و نه حتی اکثریت مجلس به او اعتماد دارد، می گذاشت همین مجلس ضعیف به کار دولت رسیدگی کند، ایران در سراشیبی سقوط قرار نمی گرفت. اگر این سقوط رخ بدهد و اگر جلوی چشمان ما فروپاشی اجتماعی و اقتصادی اتفاق بیافتد، البته که رنج بسیار خواهیم برد، اما این مردم نبودند که این دولت را ساقط کردند، این حکومت بود که به دلیل زیاده خواهی خود و ایران و جامعه را نابود خواهد کرد.
6) ما سالهاست در معرض فروپاشی کامل اجتماعی و اقتصادی هستیم، تنها چیزی که می توانست جلوی این حادثه ویرانگر را بگیرد، اصلاح کشور بود، کاری که خاتمی کرده بود یا از دست کسی مثل هاشمی برمی آمد، ما بیش از ده سال است که از خط قرمز خطر رد شده ایم. با روی کار آمدن احمدی نژاد ضامن نارنجک کشیده شد و حالا جلوی انفجار را نمی شود گرفت. بدن ضعیف جامعه ایران که زیر پای چکمه پوشان اقتدارگرا ضعیف شده است، با تزریق مسکن ها و خبرهای خوش درمان نمی شود. جامعه ما به دلیل گذار از دو دوره بی هنجاری( آنومی) بعد از انقلاب و بعد از احمدی نژاد، به شرایط یک جامعه ضعیف و آسیب پذیر رسیده است.
رشد قارچ گونه بیماریهای اجتماعی، بی هنجاری، آنارشیزم، بی اخلاقی در همه زمینه ها، دروغ، ترجیح منافع شخصی به منافع عمومی، باعث توسعه گروههای آسیب اعم از باندهای مافیایی در اقتصاد، مواد مخدر، فحشا و جرائم اجتماعی و حتی ناامنی مسلحانه شده است. بخشی از این گروهها زیر بال و پر دولت کودتا لباس دولتی پوشیده اند و بخشی دیگر در شکاف اجتماعی وسیع دولت و ملت رشد می کنند. تعادل شکننده موجود در کشور، وقتی با نشان دادن قدرت نظامی خود را می نمایاند، به معنای آن است که دیگر هیچ راهی برای بهبود وضع نیست. راه حل نظامی و حاکم کردن سپاه بر کل امنیت کشور، نیز راه حل درستی نیست.
حالا دیگر تنها طبقه متوسط و روشنفکران اصلاح طلب و جنبش سبز نیستند که تغییر وضعیت را می طلبند، بلکه دقیقا گروههایی که توهم داشتند کاپشن احمدی نژاد و شعارهای عوامفریبانه و لحن عامیانه او به معنای نجات طبقات فرودست از فقر و فلاکت و بی آیندگی باشد، دشمنان اصلی حکومت اند. زبان آنان با زبان فرهیختگان متفاوت است. آنها مشکل جدی گذران زندگی دارند، نه ثروتی دارند که از ایران بیرون بروند و نه ذخیره ای دارند تا با گذران زندگی زمان را تاب بیاورند. این جماعت با چنان شدتی رو به گستردگی است که هیچ کس نمی تواند با هیچ راهی آنها را متوقف کند.
7) حکومت راهی جز تغییر جدی و بنیادین کشور ندارد. برکناری احمدی نژاد و درخواست از منتقدان میانه رو و اصلاح طلب شاید بتواند با ایجاد امید تغییر، مردم را قانع کند که رنج های دشوار روزهای نزدیک را طاقت بیاورند. اما این نیز فقط یک احتمال خوشبینانه است. اگر ابعاد فروپاشی را در اروپای شرقی ببینیم، آنگاه درمی یابیم که اگر جامعه به سوی آن برود تا سالها هیچ راهی برای اصلاح نخواهد ماند. سوگمندانه دیکتاتوری همیشه در توهم راهی برای نجات است، در حالی که وقتی کشتی در آب فرومی رود، دیگر هیچ چیزی نمی تواند جلوی غرق شدن آن را بگیرد.
8) به گمان من، سبزها تمام امکانات نجات را به حکومت معرفی کردند و وقتی با مسالمت آمیز ترین شکل در خیابان حاضر شدند، راه عقب نشینی را هم به حکومت نشان دادند. آنها علیرغم اینکه احتمال می دادند که انتخابات با تقلب مواجه شود، اما بخاطر خطراتی که ایران را نشانه رفته بود، در آن شرکت کردند و زیباترین شکل مشارکت اجتماعی را به جلوه آوردند. سبزها دیگر برای امروز ایران کاری ندارند. توپ توی زمین خانه رهبری است و آن خانه بشدت آشفته است. ورود مجدد سبزها به خیابان تنها می تواند انگشت اشاره حکومت را به سوی آنان نشانه رود تا باز هم مثل همیشه مشکلات و ضعف های خود را به گردن آمریکا و انگلیس و اروپا و فتنه گران و بی بصیرت ها و همه و همه بیاندازند.
سبزها باید با هشیاری خبررسان اتفاقات آینده شوند و خود را برای روزهای بعد آماده کنند. آنها وظیفه دشواری بر عهده دارند. شانس بزرگ ما این است که وفاق ملی، آگاهی اجتماعی و جبهه ای از نیروهای اصلاح طلب و مدیران شایسته در این یک سال و نیم شناخته شده اند که می توانند در صورت خوش شانسی، جلوی نابودی کامل ایران را بگیرند. اگر راهی به سوی آزادی همه ایران باشد، که در آن همگان، اعم از سبز و غیر سبز ایران را بطوری شایسته مدیریت کنند، راه سبز امید است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر