آن چه در سال های اخیر در کشور تجربه می شود نمونه نادری و نه چندان پیچیده ای از پوپولیسم است که گرچه تیپیک نیست و مشخصات چند تیپ را یکجا دارد اما چندان نیست که نتوانش شناخت. گرچه مجموعه ای است که پیش از این همزیستی شان غیرممکن می نمود.
یک نمونه همین تدارک جشن ها و مناسبت ها و همایش هاست، که همه با گشاده دستی برپا می شود – آخرینش کاریکاتور جشن های شاهنشاهی بود که به جای 36 رهبر معتبر جهان که آن سال در تخت جمشید رژه سربازان بزگ شده دوران را تماشا کردند، این بار خارجی حیرت زده فقط رییس موزه بریتانیا بود که حق داشت به خود ببالد که با تصمیمش برای فرستادن لوح کوروش به تهران چه بازی را موجب شده و چه کارناوالی را باعث آمده است.
اگر بخواهد رگ بیگانه ستیزی کسانی بیرون زد وقتش روبرو شدن با این نگاه هاست، نه این که از رییس سازمان میراث فرهنگی که خود می داند به چه بهائی این لوح از قاب به در آمد، بپرسند که "اگر منشور را پس ندهیم چه می شود". منتها در زمانی که حرف سلطنت می کند و هیچ قدرت و استحکامی هم لازم نیست، البته که همان سئوال هم نشانه ای است از خواستی و حسرتی که این یکی را نمی بیند.
چند نشان از پوپولیسم گفتم. در همین هفته گذشته در حالی که نشانه های متعدد هست که دولتمردان سعی دارند از عواطف میهن دوستانه طبقه متوسط بهره گیرند و خود را نمایندگان غرور باستانی جا بزنند، و گاه به ناشیانه ترین ترتیب ها چنین روندی را پیش می برند، اما لابه لای اخبار پرست از گسترش خرافات و میدان دادن به سخت ترین لایه های اسلامگرائی از سخت ترین نوعش. کدام دولت بود که سه ماه پیش اعلام داشت تاریخ را باید از پادشاهان پاک کرد، کدام رییس دولت بود که فروردین سال 86 وقتی با اکراه به دیدار تخت جمشید رفت در دروازه اصلی کاخ ایستاد و دست ها بلند کرد و رو به دوربین فریاد زد اسلام پیروز است.
متن کتاب معجزه هزار سوم خانم فاطمه رجبی که به پول بیت المال میلیون ها تومان خرج آن شده [هم برای ساختش و هم برای خریدش توسط موسسات دولتی] هیچ خوانده اید که چه تصویر ملت شکن و اسلام سازی از معجزه ترسیم می کند. هنوز یک ماه نگذاشته است از امتیاز بزرگ تربیتی و پرورشی وزارت آموزش و پرورش به طلاب با تصمیم به استخدام ده ها هزار طلبه به عنوان معلمان روحانی، و در همان حالی که دولت برای استخدام معلمان حق التدرسی که بارها قولش را داده پول ندارد و نه برای استخدام پرستاران که ده باری رییس جمهوری همه آبروی خود گروه گذاشته است.
نمایشی که کاریکاتور جشن های دوهزار و پانصدمین سال پادشاهی بود، با همان ریش ها و لباس های قرضی، نمایش های کمیک - تاریخی صادقپور را در نمایش خانه های لاله زار تداعی می کرد، برای رضایت طبقه متوسطی بود که دیگر دیری است از نازیدن به "حق مسلم ماست" خسته شده. اما به قول خیاط ها باید دستکش در می شد و انجمن نوحه خوانان ولایی و هشت نهاد قلابی دانشجوئی که تازگی ها یک جا اعلامیه می دهند، ناراحت نشوند. پس تدبیر چفیه را به کار آورد. بر اساس تمرین شب قبل، هنگام نمایش، ناگهان کوروش باسمه ای در برابر رییس دولتی که حرکاتش بارها ایرانیان را شرمگین کرده است زانو زد تا آقای احمدی نژاد به گردنش چفیه بیندازد. و این درست حکایت آن قصه نویس گم کرده عقل است که پدر را کشت و زندانی زندان قصر شد. خود گفته است مدام در حیاط می نشستم و دعا می خواندم و خود را تکان می دادم. همه به این گمان که کتاب خدا می خوانم اما دفترچه حساب و کتاب بند بود. به یک زندانی که خیره اش می نگریست گفته بود نترس شاهنامه است. مخاطب که یک زندانی عادی بود پاسخ داده بود ترسم نه از کتاب خداست نه از شاهنامه، از تو می ترسم.
آن چه پوپولیست ایرانی را به کاریکاتور خود تبدیل می کند، به جز دلایل منطقی و علمی، یکی هم این است که دستگاه تبلیغاتی اش در حقیقت سمساری نموری است از انواع روش ها و حکایت ها که در یک نکته مشترکند و آن التماس محبوبیت و مشروعیت است. آن هم به زمانی که در عرض چهار سال که مقرر بود 88 میلیارد هزینه کند و کشور به میزان معینی رشد اقتصادی و ارتقا سطح زندگی و رفاه برسد، 284 میلیارد دلار خرج کرده و هیچ یک از اهداف مشخص شده برنامه چهارم هم به نتیجه نرسیده و حاصل مرسدس خریدن های فراوان برای دستگاه های انتظامی و مراقب این است که زندان ها هشتاد هزار جا دارند و 135 هزار زندانی، و در فاصله همین مدت در تصادفات جاده ایش بالای صد هزار نفر [پنجاه برابر کشته های آمریکا در حنگ عراق] کشته شده اند و نزدیک یک میلیون نفر مجروح.
به وضوح و به کمک آمار می توان گفت هیچ دولتی از اوائل دهه چهل شمسی تا به حال – یعنی نزدیک پنجاه سال – چنین آشفته بازاری از سیاهکاری و ندانم کاری و تخریب در ایران به وجود نیاورده است. بخشی از این تخریب همان تقسیم اسکناس با گونی بین مردم ساده برای خرید محبوبیت است، تا جائی که به عکس ها دقیق شویم قهرمان سفرهای استانی دیگر بدون کم تر از بیست محافظ به جائی نمی رود و در عکس های دست چین شده خبرگزاری ها تامل کنیم بیشتر اوقات تعداد محافظان بیشتر از مردمی هستند که در عکس دیده می شوند و هنوز امید کرمی دارند و به استقبال آمده اند.
افتخار دولتی با این کارنامه انبار شدن 25 میلیون عریضه و استغاثه است در ریاست جمهوری. چنین ادباری کس ندید، به زاری رساندن مردم از ناکارآمدی و آن گاه افتخار کردن به این زاری و استغاثه، نوبری است از مدیریت.
پوپولیست های مشهور تاریخ، هر چه نداشتند، اگر هم مردم را به کوره ها کشاندند و به اردوگاه ها بردند، نظمی آهنین داشتند و نظم از خود باقی نهادند و به قیمت قربان کردن انسانیت و آزادی، نسلی از نظر جسمی سالم و منظم ساختند و جامعه ای کارآمد باقی گذاشتند. ما را بگو که پوپولیستمان اول کار که کرد انهدام سازمان برنامه بود. بعد از آن در هر گام به تخریب نهادهای مردمی پرداخت که با چه خون دل در هشت سال اصلاحات از میان سنگ و لای بیرون کشیده آماده و ساخته شده بود.
اما انصاف باید داد که پوپولیست معاصر ایرانی در یک نمونه با مشابهات جهانی همانند است. آن جا که مدام مجیز مردم می گوید و دست آن ها را در حرف – و گاهی در صحنه های عمومی – می بوسد و میان آن ها از خزانه ملک خاتون زر و جواهر می پاشد اما وای اگر در قدردانی از کارهای ناکرده این دولت کسی کوتاهی کند. چنین است رفتارشان با مطبوعات که پشت تریبون ها سخن از آزادی 360درجه و مخالفت با بستن روزنامه ها می گویند و جهان را از این ادعا به خنده می اندازند اما در عمل کسی را به کار مطبوعات می گمارند که کارش ساختن همین شوره زاری است که ساخته. کسی مدام شعارهای رمانتیک در وصف معلمان سر می دهد اما معلمان همان ها هستند که وزیر منصوب می فرماید شکایت دارند داشته باشند. بگذریم از نمایندگان معلمان که در زندان های سراسر کشور پراکنده اند.
در حرف، دست کارگران را می بوسد اما هزار هزاران بیکار می شوند و اگر سئوال کنند سرنوشت منصور اسانلو به یادشان آورده می شود. در حرف خود را مدیون مادران و زنان اعلام می دارد اما این همه نامه و شیون و فغان مادران و همسران زندانیان و بیکاران و مجروحان و مال باختگان را به هیچ می گیرد.
و چنین است وصف مردم ایران در حرف، اما وای اگر کسی به هیات انسان گیر بیفتد. دلبستگی شان به مردم و قانون همین بس که دیگر مجلسی را که جناب جنتی ساخت هم تحمل ندارند و یکی یکی وزارت خانه را تبدیل به بخشی از نهاد ریاست جمهوری می کند که هر چه می خواهد بکند و هر چه می خواهد بپردازد بی نظارت مجلس.
اما اصل کلام
اما این ها همه گفتم. نگفتم که سرود یاس خوانده باشم. بلکه شادباش باد آزادی خواهان ایران را که دشمن خوددار نبود، دشمن مردم پوشیدگی نمی توانست چندان که احساس کرد محکم شده نه دینی شناخت و نه قانونی، نه الهام خودی بود و نه حتی آقای جنتی و آقای مصباح یزدی. شادباش باد که آزادی خواهان از آتش گذشتند. اوین و بندهای انفرادی آتش آنان بود. تاریخ شهادت از نوشته های خانم فخرالسادات محتشمی پور و ژیلا بنی یعقوب و مهسا خواهد گرفت که بر خانه ها چه گذشته است در این دوران. تاریخ نکته از نامه های نوری زاد برمی گیرد، از این که در یک روز به اشاره دفتر رییس جمهور همکار تجاریشان در عمان با دولت همدست می شود و وثیقه کوهنورد آمریکائی را می دهد – تا راه برای سفر در پیش احمدی نژاد به نیویورک هموار شود مگر رییس کاخ سفید به حضورش بپذیرد – اما همان روز مبلغی بیشتر وثیقه جوانی به صداقت هنگامه شهیدی است که جرمش این بود که به سناریو تنظیم شده اداره ای در شورای عالی امنیت ملی تن نداد، سخن نشنید. از این رسوائی چه رسواتر.
اما باز خرما شما زنان و جوانان ایران که اینک در هر بند و زندان معلمانی هستند که دارند به دانشجویان صد صد زندانی درس می دهند، وزیران و صاحب مقامان سابق هستند که بر کنار سفره زندان برای دانشجویان نقل می گویند و آنان را آماده می کنند که وقتی زمانشان شد چه کنند و از چه ها پرهیز کنند. در آن زندان مظهر صداقت یعنی احمد زیدآبادی هست که یاد زندانیان جوان می دهد که می توان پاک بود و در منجلاب هم پاک ماند. آن ها با عیسی سحرخیز همسفره اند که به آنان نشان می دهد که بهای شهامت چقدرست. هر کدام از آزادی خواهان صاحب نام که در زندانند، همین حضورشان، بی نیازی به تفسیر، ورشکستگی اندیشه ای را منادی می دهد که هر صبح خود را می آراید تا ادای پیروزمندان در آورد.
این نمونه را هم ملت ایران از سر می گذراند. در کوره ای که 33 سال است در آن سوزانده ایم و سوخته ایم، این یک نمونه کم بود. چنان که تمامی جوامع بشری از خاکستر آتشی برخاسته اند که تندخوئی هایشان به پا کرد، ما ایرانیان هم به اندازه ای که داریم سهم برده ایم. دیر رسیدیم و این تجربه ها را دیگران گاه پانصد سال پیش از سر گذرانده اند، اما باز زودتر از نیمی از زمین به این دشت پا می نهیم.
همسایه ترک ما که نیمی از پایش در اروپاست و به سرزمین انقلاب های فکری و صنعتی نزدیک ترست، تازه همین هفته ای که گذشت، نه با کودتا، نه با انقلاب، نه با فریاد بلکه با رای گامی بزرگ برداشت. شرق و غرب ایران صندوق هایشان را از میان دریای خون عبور دادند. و ما ایرانیان خرم باد نام جوانانمان، این راه را به امید و به پایداری خواهم پیمود. دهان دریدگان و آن ها که فقط قلم را برای امضای حکم اعدام و سنگسار می خواهند دارند می روند. دارند می پوسند. پنج میلیون مهاجر داده ایم، هزاران کشته انقلاب و جنگ، این که اینک یکی هوس سلطانی کند، به شوخی می ماند. این شوخی نیز به شوخ طبعی شما جوانان خواهد گذشت. خانه در موج ساخته اند. شما با ترانه خواهیدش ریخت. دم سایه گرم که گفت:
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره و برآید باز
تن توفان کش شکیبنده
بانک دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
یک نمونه همین تدارک جشن ها و مناسبت ها و همایش هاست، که همه با گشاده دستی برپا می شود – آخرینش کاریکاتور جشن های شاهنشاهی بود که به جای 36 رهبر معتبر جهان که آن سال در تخت جمشید رژه سربازان بزگ شده دوران را تماشا کردند، این بار خارجی حیرت زده فقط رییس موزه بریتانیا بود که حق داشت به خود ببالد که با تصمیمش برای فرستادن لوح کوروش به تهران چه بازی را موجب شده و چه کارناوالی را باعث آمده است.
اگر بخواهد رگ بیگانه ستیزی کسانی بیرون زد وقتش روبرو شدن با این نگاه هاست، نه این که از رییس سازمان میراث فرهنگی که خود می داند به چه بهائی این لوح از قاب به در آمد، بپرسند که "اگر منشور را پس ندهیم چه می شود". منتها در زمانی که حرف سلطنت می کند و هیچ قدرت و استحکامی هم لازم نیست، البته که همان سئوال هم نشانه ای است از خواستی و حسرتی که این یکی را نمی بیند.
چند نشان از پوپولیسم گفتم. در همین هفته گذشته در حالی که نشانه های متعدد هست که دولتمردان سعی دارند از عواطف میهن دوستانه طبقه متوسط بهره گیرند و خود را نمایندگان غرور باستانی جا بزنند، و گاه به ناشیانه ترین ترتیب ها چنین روندی را پیش می برند، اما لابه لای اخبار پرست از گسترش خرافات و میدان دادن به سخت ترین لایه های اسلامگرائی از سخت ترین نوعش. کدام دولت بود که سه ماه پیش اعلام داشت تاریخ را باید از پادشاهان پاک کرد، کدام رییس دولت بود که فروردین سال 86 وقتی با اکراه به دیدار تخت جمشید رفت در دروازه اصلی کاخ ایستاد و دست ها بلند کرد و رو به دوربین فریاد زد اسلام پیروز است.
متن کتاب معجزه هزار سوم خانم فاطمه رجبی که به پول بیت المال میلیون ها تومان خرج آن شده [هم برای ساختش و هم برای خریدش توسط موسسات دولتی] هیچ خوانده اید که چه تصویر ملت شکن و اسلام سازی از معجزه ترسیم می کند. هنوز یک ماه نگذاشته است از امتیاز بزرگ تربیتی و پرورشی وزارت آموزش و پرورش به طلاب با تصمیم به استخدام ده ها هزار طلبه به عنوان معلمان روحانی، و در همان حالی که دولت برای استخدام معلمان حق التدرسی که بارها قولش را داده پول ندارد و نه برای استخدام پرستاران که ده باری رییس جمهوری همه آبروی خود گروه گذاشته است.
نمایشی که کاریکاتور جشن های دوهزار و پانصدمین سال پادشاهی بود، با همان ریش ها و لباس های قرضی، نمایش های کمیک - تاریخی صادقپور را در نمایش خانه های لاله زار تداعی می کرد، برای رضایت طبقه متوسطی بود که دیگر دیری است از نازیدن به "حق مسلم ماست" خسته شده. اما به قول خیاط ها باید دستکش در می شد و انجمن نوحه خوانان ولایی و هشت نهاد قلابی دانشجوئی که تازگی ها یک جا اعلامیه می دهند، ناراحت نشوند. پس تدبیر چفیه را به کار آورد. بر اساس تمرین شب قبل، هنگام نمایش، ناگهان کوروش باسمه ای در برابر رییس دولتی که حرکاتش بارها ایرانیان را شرمگین کرده است زانو زد تا آقای احمدی نژاد به گردنش چفیه بیندازد. و این درست حکایت آن قصه نویس گم کرده عقل است که پدر را کشت و زندانی زندان قصر شد. خود گفته است مدام در حیاط می نشستم و دعا می خواندم و خود را تکان می دادم. همه به این گمان که کتاب خدا می خوانم اما دفترچه حساب و کتاب بند بود. به یک زندانی که خیره اش می نگریست گفته بود نترس شاهنامه است. مخاطب که یک زندانی عادی بود پاسخ داده بود ترسم نه از کتاب خداست نه از شاهنامه، از تو می ترسم.
آن چه پوپولیست ایرانی را به کاریکاتور خود تبدیل می کند، به جز دلایل منطقی و علمی، یکی هم این است که دستگاه تبلیغاتی اش در حقیقت سمساری نموری است از انواع روش ها و حکایت ها که در یک نکته مشترکند و آن التماس محبوبیت و مشروعیت است. آن هم به زمانی که در عرض چهار سال که مقرر بود 88 میلیارد هزینه کند و کشور به میزان معینی رشد اقتصادی و ارتقا سطح زندگی و رفاه برسد، 284 میلیارد دلار خرج کرده و هیچ یک از اهداف مشخص شده برنامه چهارم هم به نتیجه نرسیده و حاصل مرسدس خریدن های فراوان برای دستگاه های انتظامی و مراقب این است که زندان ها هشتاد هزار جا دارند و 135 هزار زندانی، و در فاصله همین مدت در تصادفات جاده ایش بالای صد هزار نفر [پنجاه برابر کشته های آمریکا در حنگ عراق] کشته شده اند و نزدیک یک میلیون نفر مجروح.
به وضوح و به کمک آمار می توان گفت هیچ دولتی از اوائل دهه چهل شمسی تا به حال – یعنی نزدیک پنجاه سال – چنین آشفته بازاری از سیاهکاری و ندانم کاری و تخریب در ایران به وجود نیاورده است. بخشی از این تخریب همان تقسیم اسکناس با گونی بین مردم ساده برای خرید محبوبیت است، تا جائی که به عکس ها دقیق شویم قهرمان سفرهای استانی دیگر بدون کم تر از بیست محافظ به جائی نمی رود و در عکس های دست چین شده خبرگزاری ها تامل کنیم بیشتر اوقات تعداد محافظان بیشتر از مردمی هستند که در عکس دیده می شوند و هنوز امید کرمی دارند و به استقبال آمده اند.
افتخار دولتی با این کارنامه انبار شدن 25 میلیون عریضه و استغاثه است در ریاست جمهوری. چنین ادباری کس ندید، به زاری رساندن مردم از ناکارآمدی و آن گاه افتخار کردن به این زاری و استغاثه، نوبری است از مدیریت.
پوپولیست های مشهور تاریخ، هر چه نداشتند، اگر هم مردم را به کوره ها کشاندند و به اردوگاه ها بردند، نظمی آهنین داشتند و نظم از خود باقی نهادند و به قیمت قربان کردن انسانیت و آزادی، نسلی از نظر جسمی سالم و منظم ساختند و جامعه ای کارآمد باقی گذاشتند. ما را بگو که پوپولیستمان اول کار که کرد انهدام سازمان برنامه بود. بعد از آن در هر گام به تخریب نهادهای مردمی پرداخت که با چه خون دل در هشت سال اصلاحات از میان سنگ و لای بیرون کشیده آماده و ساخته شده بود.
اما انصاف باید داد که پوپولیست معاصر ایرانی در یک نمونه با مشابهات جهانی همانند است. آن جا که مدام مجیز مردم می گوید و دست آن ها را در حرف – و گاهی در صحنه های عمومی – می بوسد و میان آن ها از خزانه ملک خاتون زر و جواهر می پاشد اما وای اگر در قدردانی از کارهای ناکرده این دولت کسی کوتاهی کند. چنین است رفتارشان با مطبوعات که پشت تریبون ها سخن از آزادی 360درجه و مخالفت با بستن روزنامه ها می گویند و جهان را از این ادعا به خنده می اندازند اما در عمل کسی را به کار مطبوعات می گمارند که کارش ساختن همین شوره زاری است که ساخته. کسی مدام شعارهای رمانتیک در وصف معلمان سر می دهد اما معلمان همان ها هستند که وزیر منصوب می فرماید شکایت دارند داشته باشند. بگذریم از نمایندگان معلمان که در زندان های سراسر کشور پراکنده اند.
در حرف، دست کارگران را می بوسد اما هزار هزاران بیکار می شوند و اگر سئوال کنند سرنوشت منصور اسانلو به یادشان آورده می شود. در حرف خود را مدیون مادران و زنان اعلام می دارد اما این همه نامه و شیون و فغان مادران و همسران زندانیان و بیکاران و مجروحان و مال باختگان را به هیچ می گیرد.
و چنین است وصف مردم ایران در حرف، اما وای اگر کسی به هیات انسان گیر بیفتد. دلبستگی شان به مردم و قانون همین بس که دیگر مجلسی را که جناب جنتی ساخت هم تحمل ندارند و یکی یکی وزارت خانه را تبدیل به بخشی از نهاد ریاست جمهوری می کند که هر چه می خواهد بکند و هر چه می خواهد بپردازد بی نظارت مجلس.
اما اصل کلام
اما این ها همه گفتم. نگفتم که سرود یاس خوانده باشم. بلکه شادباش باد آزادی خواهان ایران را که دشمن خوددار نبود، دشمن مردم پوشیدگی نمی توانست چندان که احساس کرد محکم شده نه دینی شناخت و نه قانونی، نه الهام خودی بود و نه حتی آقای جنتی و آقای مصباح یزدی. شادباش باد که آزادی خواهان از آتش گذشتند. اوین و بندهای انفرادی آتش آنان بود. تاریخ شهادت از نوشته های خانم فخرالسادات محتشمی پور و ژیلا بنی یعقوب و مهسا خواهد گرفت که بر خانه ها چه گذشته است در این دوران. تاریخ نکته از نامه های نوری زاد برمی گیرد، از این که در یک روز به اشاره دفتر رییس جمهور همکار تجاریشان در عمان با دولت همدست می شود و وثیقه کوهنورد آمریکائی را می دهد – تا راه برای سفر در پیش احمدی نژاد به نیویورک هموار شود مگر رییس کاخ سفید به حضورش بپذیرد – اما همان روز مبلغی بیشتر وثیقه جوانی به صداقت هنگامه شهیدی است که جرمش این بود که به سناریو تنظیم شده اداره ای در شورای عالی امنیت ملی تن نداد، سخن نشنید. از این رسوائی چه رسواتر.
اما باز خرما شما زنان و جوانان ایران که اینک در هر بند و زندان معلمانی هستند که دارند به دانشجویان صد صد زندانی درس می دهند، وزیران و صاحب مقامان سابق هستند که بر کنار سفره زندان برای دانشجویان نقل می گویند و آنان را آماده می کنند که وقتی زمانشان شد چه کنند و از چه ها پرهیز کنند. در آن زندان مظهر صداقت یعنی احمد زیدآبادی هست که یاد زندانیان جوان می دهد که می توان پاک بود و در منجلاب هم پاک ماند. آن ها با عیسی سحرخیز همسفره اند که به آنان نشان می دهد که بهای شهامت چقدرست. هر کدام از آزادی خواهان صاحب نام که در زندانند، همین حضورشان، بی نیازی به تفسیر، ورشکستگی اندیشه ای را منادی می دهد که هر صبح خود را می آراید تا ادای پیروزمندان در آورد.
این نمونه را هم ملت ایران از سر می گذراند. در کوره ای که 33 سال است در آن سوزانده ایم و سوخته ایم، این یک نمونه کم بود. چنان که تمامی جوامع بشری از خاکستر آتشی برخاسته اند که تندخوئی هایشان به پا کرد، ما ایرانیان هم به اندازه ای که داریم سهم برده ایم. دیر رسیدیم و این تجربه ها را دیگران گاه پانصد سال پیش از سر گذرانده اند، اما باز زودتر از نیمی از زمین به این دشت پا می نهیم.
همسایه ترک ما که نیمی از پایش در اروپاست و به سرزمین انقلاب های فکری و صنعتی نزدیک ترست، تازه همین هفته ای که گذشت، نه با کودتا، نه با انقلاب، نه با فریاد بلکه با رای گامی بزرگ برداشت. شرق و غرب ایران صندوق هایشان را از میان دریای خون عبور دادند. و ما ایرانیان خرم باد نام جوانانمان، این راه را به امید و به پایداری خواهم پیمود. دهان دریدگان و آن ها که فقط قلم را برای امضای حکم اعدام و سنگسار می خواهند دارند می روند. دارند می پوسند. پنج میلیون مهاجر داده ایم، هزاران کشته انقلاب و جنگ، این که اینک یکی هوس سلطانی کند، به شوخی می ماند. این شوخی نیز به شوخ طبعی شما جوانان خواهد گذشت. خانه در موج ساخته اند. شما با ترانه خواهیدش ریخت. دم سایه گرم که گفت:
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره و برآید باز
تن توفان کش شکیبنده
بانک دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر