۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

بومرنگ استرالیایی و مخاطبان ریشو - سید ابراهیم نبوی

فردایی که می آید بی تردید شبیه امروز نیست، این را از آنجا دانسته ام که امروزمان هیچ شباهتی به دیروز ندارد. ایمانی چنین به تغییری چنان، دلایلی چندان نمی خواهد، همین که بدانی و بدانند که زمان از حرکت نمی ایستد، نیمی از راه طی شده است.


گاهی که نگاهی به چشمهای خسته سبزهای وطن و تن های رنجورکوشندگان روزهای سخت و اندام های لاغر شده آزاد شدگان از زندان می کنم، می بینم که گویی یادشان رفته که چه کرده اند. یادمان رفته که یک سال فلک را سقف شکافتیم و طرحی نو در انداختیم و هر چه خواستیم گفتیم و تصویری دیگر از ایران در جهان ساختیم و شهر را چون موم در دستان بزرگ قدرتمندمان گرفتیم و همه اینها را با انگیزه آگاهی کردیم. آگاهی به اینکه اینجا که ایستاده ام جای من نیست، من بزرگتر از این ام.

یادمان رفته و یادتان رفته که قرار گذاشتیم که تا می توانیم شهر را به هم بریزیم و وقتی مردمان فهمیدند چه بلایی برسرشان نازل شده توپ را انداختیم توی زمین یک مشت متقلب زورگو که حق مان را خورده بودند، حالا آب افتاده است در خوابگه مورچگان و مجلس می زند به دولت و رهبر دعوا می کند با مجلس و دولت و مجلس و قاضی می افتند به جان دولت زورگو و خرتوخرعظمایی است که بیا و ببین. اگر اصولگرایان بی اصل و نسب زدند فرزند خودشان را که از قبیله حرامیان جداشده بود کشتند حالا تازه دارند عزایش را می گیرند. اگر قاضی بلخ چشم این و دست آن را بریده و زبان این یکی را از حلقوم بیرون کشیده بود، تازه دارند به حساب خودشان می رسند. ما که می دانیم روزگارشان آخرت یزید است و حالا حالاها باید حساب پس بدهند.

تا چند ماهی قبل شکاف در حاکمیت چنانی بود که بخیه زدن های لاریجانی و مطهری و نادران و خوش چهره و حتی گاهی هاشمی و حسن خمینی دردی دوا می کرد و پرده داری که همه را با شمشیر زده بود و قبل از همه شمشیرش پرده خود را دریده بود، با پیغام و پسغام می توانست مردان سیاست و میانه روهای اهل گفتگو را راضی کند که میانداری کنند و نگذارند حرمت ها بیشتر بریزد و پرده ها بیشتر دریده شود و حالا دیگر کار از اینها گذشته و رسیده به آنجا که شاعران اهل بیت و محتاج بیت را انگشت نمای شهر می کنند و تازه در همان محفل هم اگر کسی پیدا شود که خود را زیادی به عمله و روسای ظلمه بچسباند، فی الفور شعر برایش صادر می کنند همان شاعران که بالاخره شاعر جماعت می داند که سلطان محمود اگر هزار فیل و ده هزار اسب هم داشته باشد هم خودش می میرد و هم اسب ها و فیل هایش ولی شعر ناصر فیض می ماند و اخوانیات اش برای قزوه و همین می شود که هنوز مرکب امضای آقا به ننرهای خود شیرین کن خشک نشده، یک دیوان شعر با ردیف قزوه در می آید که قطعا با هیچ مرکبی پاک نمی شود و بیست سال شاعران نامعلوم الحال باید بدوند تا برای نوه و نتیجه شان توضیح بدهند که این شعری که من تقدیم کردم به قاتل آن دختری که پوسترش همه جا نصب است، داده نشده بود. و باید پشت در را نگاه کنند که چشم شان توی چشم پسری نیافتد که مادر و پدر و عمویش یک سالی را بخاطر سبز بودن در زندان گذراند.

و خواهند گفت اهل دین که روایت مگر چنین نبود که " فاما من کان من الفقهاء، حافظا لدینه، صائنا لنفسه، مخالفا لهواه و مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه" و آن جوان اهل دین خواهد پرسید که اینها که دین ملت را به باد دادند و رهبرشان هر جمله اش با " من" آغاز می شد و با " دشمن" تمام می شد و هوای هیچ چیز را نداشتند، هوای نفس آقا را داشتند که نکند یک روز کسی تعریف از فرزانگی و شعرشناسی و رمان خوانی و ادب دانی و اسطرلاب بینی و کف شناسی و زیج مداری و سلسله رجال ردیف کنی و حدیث صادر نمایی که هیچ، از مراتب فقر و معرفت و مرامش چنان تعریف کنند که همه ملت یادشان بیافتد که انگار 1300 سال بود اگر کسی اهل معرفت بود، تا صد سال پس از مرگش تلاش می کرد هیچ کس به بزرگی او پی نبرد. حالا که دارند با توپ و تانک و مسلسل، احمد زیدآبادی صاحبدل کم گوی هیچ نخواه مردم دوست را تمشیت می کنند که چرا آقا را به القاب منقرض شده قجری خطاب نکردی و باید بروی تبعید و زندانت گورستانی باشد.

و خواهند گفت اهل دنیا که این ها که بودند که هر چه از زیبایی بود، بر سر در کاروانسرا و بر سکوی مجسمه های شهر، دزدیدند و نابود کردند و موی زیبا، روی زیبا، حرف زیبا، صدای زیبا، لحن زیبا، متن زیبا، هر آنچه رنگ و بو و لحن و شکل زیبا داشت نهی کردند و زیبایی را منکر دانستند و با صدای انکرالاصوات آن مداح معروف بیت و چهره کریه کابینه نهم و دهم که دادن رای اعتماد به آنان انکار صریح پیامبری حضرت یوسف و نفی مشخص جمیل و جمال قرآنی است و آن قرآن بزند به کمرتان که چنان گندی به دنیا زدید که در آمریکایی که مورمون های متعصب و آمیش های مخالف تمدن و حتی آب و برق و دولت وجود دارند و اسلام همواره در آن کشور مورد احترام بوده است، یک دفعه کاری کنید که یک گروه واقعا تصمیم بگیرند قرآن آتش بزنند. نگوئید که اینها نشانه بدویت است، درست است، نشانه بدویت است، اما در آمریکایی که اسم رئیس جمهورش باراک حسین اوباماست و با رای اکثریت قاطع مردم و به نشانه مخالفت با اسلام ستیزی انتخاب شده، وقوع چنین نشانه ای دقیقا به معنای لجنی است که در جمهوری اسلامی به هم می خورد.

سی سال است پرچم همه کشورها را آتش زدیم تا آنها دوباره آتش را برای چنین مصارفی کشف کرده اند، وگرنه آنها که دویست سال بود از این غلط ها نمی کردند. گفته است شاعر که " ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار."

اما و هزار اما که حرف من این نبود و این نیست. اینها بهانه ای و مقدمه ای بود بر کلامی عظیم که می خواهم برایتان بگویم که اگر ندانید و به آن حرمت نگذارید ریشو مردمانی خواهید بود پف کننده آتش که چراغی را که ایزد برفروخته، با فرض شاعرانه مذکور، هر آنکس پف کرد، ریشش لاجرم خواهد سوخت. حالا می خواهد در تورنتو ریشش را دو تیغه کرده باشد یا در لندن به این عمل اقدام کند. برای اهل رسانه، اعم از نویسنده و شاعر و طراح و کارتونیست و کاریکاتوریست پیغامی دارم که امروز که روح حضرت استاد اسدی نیک، شوهر خانم شهیندخت خوارزمی و استاد بزرگ درس جامعه شناسی ارتباطات جمعی ما بر من نازل که نشده بود، ولی به او فکر می کردم، یادم افتاد که این چند نکته را بنویسم.

اول، چنانکه خبر داریم و هنوز کسی برخلاف آن آماری یا نظری یا دلیلی یا اثری بروز نداده، بخش اعظم افکار عمومی مردم ایران، با سبزهاست، حالا می خواهید اسمش را جنبش سبز بگذارید یا جنبش آزادی و دموکراسی، من که می دانم تمام مخالفت شما با این کلمه فقط به این دلیل است که یا می خواهید متفاوت باشید، یا می خواهید از راه دور چراغ قرمز بزنید برای دوستان استبداد، یا فرمول ارتباط جمعی را نمی دانید. ارتباطات جمعی می گوید هرگز نباید علیه باوری که مردم دارند، و یقین دارند درست است، بطور مشخص پیامی صادر کرد. مثلا اگر مردم مطمئن هستند که کروبی و موسوی شجاع اند و پاک اند و صادق اند، اگر شما آنها را ترسو و ناپاک و ناصادق بدانید و این را در آثارتان عرضه کنید، ممکن است در کوتاه مدت مردم فقط به اعضای نزدیک تان حرف های بد بزنند ( اعضای نزدیک مثل دست، پا، سر، چشم) ولی در آینده فرهنگی قطعا دهان تان آسفالت خواهد شد. آقای سخاورز در دوران انقلاب دو سه کاریکاتور علیه مرحوم بختیار کشید که تازه آن هم علیه افکار عمومی نبود، الآن سی سال است هی می خواهد پاکش کند و نمی شود. این که علیه افکار عمومی و عرف نباید بصراحت حرف زد، این یک سیاست درست و شرافتمندانه و صحیح است و اکثر کسانی که برخلاف این رفتار می کنند، معمولا نه تنها کمکی به آگاهی مردم نمی کنند، بلکه به تثبیت استبداد می پردازند.

دوم، برای تغییر افکار عمومی اول به عرف احترام بگذارید و بعد سعی کنید بعد از این کار تغییراتی که فکر می کنید انجام دهید. مثلا اگر فکر می کنید مردم در ایران از نظر عرفی دین برایشان اهمیتی ویژه دارد، سعی کنید از عناصر درست همان دین که به فکر شما نزدیک است استفاده کنید و آن را بتدریج به مقصدتان نزدیک کنید. مثلا اگر با سبزها دشمن هستید، و می دانید صدها نفر از سبزها در زندان هستند، و می خواهید علیه سبزها چیزی بگوئید، صبر کنید بعد از اینکه گاف دادند یا از زندان بیرون آمدند حرف بزنید. حالا فرض می کنیم که آنها گاف ندهند و شما دوست داشته باشید حرف تان را بخواهید بزنید. یعنی مثلا سبزها دزدی نکردند، ولی شما می خواهید به آنها تهمت دزدی بزنید. در این جا شما بهتر است کارتان را بکنید، و بعد منتظر عواقب آن باشید، چون به نظر می رسد شما حرف حساب توی کله تان فرو نمی رود.

سوم، وقتی می خواهید روی افکار عمومی اثر بگذارید، روشن و مشخص کنید که قصد دارید روی افکار عمومی چه مردمی در کدام کشور و با چه نوع زبان و شکل ارتباطی حرف می زنید. مثلا نشریه شوشو نیوز در مورد زنان ایران حرف می زند، اما در مورد زنان ایرانی که بیش از چهل سال است در فنلاند زندگی می کنند، حرف می زند. یا مثلا نشریه اکبر مشتی معلوم است که برای ایرانیان شعر و نثر و کاریکاتور طنز منتشر می کند، اما اکثر ایرانیانی که با زبان نشریه مذکور حرف می زنند، مدتهاست یا مرده اند یا قدرت بینایی ندارند یا زبان شان عوض شده یا فارسی از یادشان رفته. به همین دلیل کسانی که برای ایرانیان ساکن ایران زندگی می کنند، باید با زبان( زبان فقط تعدادی کلمه نیست، یک شیوه ارتباطی است) و شکل ارتباطی خاصی حرف بزنند که مردم ایران در سال 1389 حرف می زنند.

چهارم، بومرنگ استرالیایی یک وسیله شکار است، این وسیله یک چوب کج است که بسوی شکار می رود، اگر نشانه گیری بلد باشید، به هدف می خورد و برمی گردد توی دست تان. فرق بومرنگ و تیر کمان این است که تیرکمان بعد از اصابت به هدف به طرف شما برنمی گردد، ولی بومرنگ برمی گردد. فرق بومرنگ با پالت هم این است که پالت وسیله نقاشی است نه شکار. وقتی در یک رسانه فارسی کار می کنید از شیوه اثرگذاری مناسب استفاده کنید. مثلا " تحریک کردن" یا ایجاد شانتاژ در انتشار خبر مخصوص جامعه ای مثل فرانسه یا آلمان است که چون هزار نشریه وجود دارد، شما به عنوان چپی که هیچ کس حرف تان را گوش نمی کند، چاره ای جز تحریک کردن برای انتشار خبر ندارید.

در حالی که در یک جامعه استبدادی اصلا لازم نیست تحریک یا پرووکاسیون کنید، چون همان خبر عادی را هم بدهید مردم قورتش می دهند. چون خبر درست به آنها نمی رسد. در جامعه توتالیتر خبر مورد توجه مردم خبری است که در آن از صفات بیهوده و قضاوت تهی باشد و خبر صاف و ساده به مردم داده شود. مثلا ایرانیانی که بیرون ایران زندگی می کنند دوست دارند یک موضوع را در سه دقیقه بشنوند، در حالی که ایرانیانی که داخل ایران زندگی می کنند همان موضوع را در ده دقیقه دوست دارند بشنوند. بومرنگ استرالیایی این است که شما یک تلویزیون خیلی مشتی درست می کنید که خبرها را خیلی خلاصه و تمیز به مردم می دهید در سه دقیقه، بعد مردمی که در ایران برنامه شما را می بینند می گویند که " این چی گفت؟" و در اینجاست که بومرنگ می خورد توی سر خودتان.

یکی از دوستان من برایم تعریف می کرد و می گفت در سایت اش که خیلی هم سعی می کند دموکرات باشد و همه افکار را پوشش بدهد و اتفاقا برای ایران هم کار می کند، دائما دارد فحش می خورد. نگاهی به گوشه سرش کردم و اثر بومرنگ را روی آن دیدم، گفتم می دانی بومرنگ چیست؟ گفت: نه، نمی دانم چیست. اتفاقا مشکل همین جاست، شما که بلد نیستید از بومرنگ استفاده کنید، برای چی آن را می خرید؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر