۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

چرا از موسوی دفاع می کنم؟ - ابراهیم نبوی

در نوشته قبل، به این موضوع پرداختم که چرا برخی از نویسندگان و اهل سیاست در حالی که میرحسین موسوی نوک پیکان جنبش سبز علیه استبداد است، ضمن اینکه سعی می کنند خود را مخالف استبداد نشان بدهند، بیش از آنکه با حکومت و احمدی نژاد و خامنه ای بجنگند، با موسوی می جنگند. در این نوشته از موضوع ایجاب نگاه کرده ام و به این پرداختم که چرا از میرحسین موسوی حمایت می کنم و چه دلایلی برای این حمایت دارم.

من از روزی که موسوی اعلام کرد که نامزد انتخابات است، از او حمایت کرده ام و تا کنون نیز همواره پشتیبان او بوده ام، او یک بار به مصلحتی مرا نواخت و من نیز مانند میرزا رضای کرمانی خندیدم که " حکما ریش ما خنده دار است." حالا هر آنچه حدس می زدم به همانجا رسیده که گمان می کردم. اگر بهتر نشده، بدتر نیست. و من هنوز با تمام وجود از موسوی دفاع می کنم و دلایلی برای آن دارم.

اول، میرحسین موسوی نخست وزیر آیت الله خمینی بود، نه نخست وزیر خامنه ای. خامنه ای در آن دوران در اندازه ای نبود که موسوی او را به عنوان رئیس جمهور خودش بپذیرد. هر چه عیب در دولت او بود، عیب خامنه ای بود و هر چه حسن بود، حسن موسوی، اگر در سیاست خارجی، سیاست داخلی و وزارت کشور نقشی از خامنه ای بود، و اگر برخی وزرای راستگرای موتلفه در کابینه اش بودند، بخاطر خامنه ای بود و اگر فرهنگ و اقتصاد و جنگ را در حد مقدورات زمان و جنگ اداره می کرد، بخاطر توانایی خودش بود. وقتی هم که خامنه ای رهبر کشور شد، موسوی قدرت را بوسید و بکلی گذاشت کنار و رفت و کمتر کسی چنین کرده است با سیاست در ایران، مگر به جبرزمان یا جباریت جباران. موسوی رفت به خانه و در تمام این سالها همیشه مرد روز مبادا بود.
در همه این سالها هر وقت می خواست بیاید، می دانست که اگر بیاید با کینه شتری آقا که بارها بخاطر برخورد مقتدرانه و درست او تحقیر شده بود، مواجه خواهد شد، نیامد و نیامد و نیامد، تا اینکه وقتی آمد، دیگر آمد. آمدنش کاملا طبیعی بود و منطقی. من روزهای اول نمی پسندیدم وقتی او دائم از عصر آیت الله خمینی دفاع می کرد، اگرچه آن را می فهمیدم و حتی می دانستم کجایش قابل دفاع بود و کجایش نبود. اما به هر حال کسی که ایران خاتمی را گذرانده باشد، نمی تواند به روزهای تلخ سال 63 و 64 برگردد. وقتی دولت احمدی نژاد با تقلب موسوی را کنار گذاشت، او به سراغ خامنه ای رفته بود و وقتی از خانه اش بیرون آمد، همان روزی بود که از بیت آقا بیرون آمد و رفت میان سه میلیون مردم تهران. انتخابش را کرد. نه زیر پتو رفت، نه چهره نهان کرد، نه سوار هواپیما به رم یا پاریس رفت. نه، فرار نکرد و تهدید آقا به او اثر نکرد. ماند وسط آتش و سووشونی شد که از آتش باید می گذشت.

از آتش گذشت و زبانش را که بیست سال روزه سکوت گرفته بود، روز به روز بازتر و بازتر شد. گفته بود " نمی خواستم بیایم، ولی حالا که آمدم نمی روم و حق این ملت را می گیرم، مرا نترسانید که بیست سال است اضافی عمر کرده ام." موسوی ماند و روز به روز بهتر و بهتر شد، ماند و دریافت که باید به زبان جوانان نزدیک تر شود، باید به حقوق بشر بهای بیشتری بدهد، باید به تمام ایران توجه کند، باید به همه غیرخودی ها و نخودی ها هم توجه کند و همین شد که نرفت جلوی جمعیت که بشود رهبر، اگرچه وقت خطر در میان مردم بود. بارها به مرگ و اعدام تهدیدش کردند و کسانش را کشتند و نه تنها عقب ننشست، بلکه روز به روز بیشتر صیقل خورد و ناب تر شد.

دوم، می گویند برای کسی بمیر که برایت تب کند. موسوی برای مردمی که از او حمایت کردند به میدان آمد. می دانم که اگر هر کسی دیگر جای او بود، بارها تاکنون خون ندا و سهراب را معامله کرده بود و می رفت سر جایش می نشست. اما او ایستاد، با همان تصویر باشکوهی که میان دریای انسانها چون پرنده ای بال گشوده بود، ایستاد. رمز پایداری او در سلامت بی نظیر اوست، هرگز دستش به فساد قدرت و ثروت آلوده نشده، هیچ نقطه ضعف اخلاقی و انسانی ویژه ای ندارد، هرگز به مردم دروغ نگفته است و همه حقیقت را با مردم در میان گذاشته. خاتمی برای من یک جلوه زیبا از انسان است، اما موسوی پایدار است و استقامت می کند. شاید رمز استقامت او را فقط کسانی می دانند که خامنه ای را می شناسند، موجودی بدکینه و مکار که استعداد استبداد را دارد، اما موسوی چنین نبود و نیست. به همین دلیل است که می توان جنبش آزادی را با او پیش برد.

سوم، موسوی " تندیس" جنبش سبز است. بدون او این جنبش بی معناست. از یاد نبریم که وقتی جنبش آغاز شد، اصولا مردم برای این به میدان آمدند که او را به جای آن مظهر " دروغ و بی لیاقتی و فریب" یعنی احمدی نژاد رئیس جمهور کنند و همه چیز نشان می دهد که دولت موسوی را دزدیدند. ما گفته ایم و می گوئیم که " میرحسین موسوی رئیس جمهور ماست" نه به این خاطر که دوستش داریم، بلکه به این خاطر که او در انتخابات برنده شد. هنوز دولت نتوانسته جز داغ و درفش دلیل دیگری برای رد تقلب بیاورد. آن هم مزید بر علت است. اگر ما می گوئیم " رای ما را پس بدهید" رای ما موسوی است. اوست که پرچم ماست. دست سبز اوست که ملتی چنین بالیده است. ما او را نه در ماه دیدیم و نه از چاه یافتیم، ما به او رای دادیم. روز چهارشنبه 20 خرداد، در 300 نقطه کشور، جمعیتی عظیم جشن پایان دولت نکبت و دروغ را گرفت.
باور نمی کنیم که بکشید و زندان کنید و تجاوز کنید و به زور بگوئید که دولت از آن ما نیست. موسوی رهبر حنبش سبز است، چون رئیس جمهور منتخب ماست. ما یک سال است ایستاده ایم و باز هم می ایستیم تا دولت مان را پس بگیریم. در این یک سال نیمی از نیروی حامی استبداد ریزش کرده و درست برعکس سبزها روز به روز معتقد تر و عمیق تر شده اند. جنبش برای حقوق انسانی در وهله اول جنبش برای حق انتخاب است. ما حق مان را می خواهیم و ما نام موسوی را روی بیش از بیست میلیون برگه نوشتیم و حالا رای مان را می خواهیم. این جنبش برای حقوق مدنی حق ماست. این شانس بزرگ ماست که جنبش سبز این فرصت تاریخی را دارد که بتواند با حقوق خود آشناتر شود و حق مردم را بیشتر و بیشتر به آنان بشناساند.

چهارم، موسوی را انتخاب کردیم، چون یکی از نیروهای حکومت بود و می داند و می دانست که چگونه باید این حکومت را اصلاح کرد. تجربه اصلاح از بیرون حکومت تا به امروز تجربه ناموفقی بوده است. هرگز انقلابها یا جنبشهای اجتماعی که در جریان یک حرکت جاری نباشد، موفق به اصلاح وضع نشده است. شاید به همین دلیل است که وقتی حکومت به سوی موسوی حمله کرد، ریزش نیروی شدید درون حکومت آغاز شد. نیمی از بهترین تکنوکراتهای کشور که ثروت سیاسی ایران هستند، می دانند که موسوی مرد میدان سیاست ایران است و اوست که می تواند وضع را تغییر دهد. تغییر از بیرون، چه در مورد انقلاب ها، چه در مورد حملات نظامی و جنگ ها عاقبتی جز فاجعه نداشته است، از انقلاب فرانسه و روسیه بگیر تا حمله نظامی به رومانی و مجارستان و عراق و افغانستان هیچ نتیجه مناسب و " هزینه- فایده" مطلوبی نداشته است. در حالی که تغییرات بعد از فروپاشی کمونیسم، تنها تجربیات موفق استقرار دموکراسی کارآمد است. و این مشکل ماست.

پنجم، از نظر من مشکل اصلی ما در ایران " کارآمدی" حکومت است. اگر با احمدی نژاد مخالفم بخاطر قد کوتاه و چهره خبیث و ذات دروغگوی او نیست، و اگر از هاشمی بارها دفاع کرده ام، بخاطر علاقه من به هاشمی و خاندانش نیست، مساله ما کارآمد بودن حکومت است. حتی آزادی انتخاب را هم بخاطر انتخاب دولت کارآمد می خواهیم. موسوی جزو کارآمد ترین محورهای تکنوکراسی ایران است. او توانایی اداره کشور را دارد. وقتی کارآمدی وجود داشته باشد، در بسیاری موارد آدمها از آرمانهای خود نیز چشم می پوشند، چرا مردمی که عمیقا به لائیسیسم در ترکیه اعتقاد دارند، دولتی از مذهبی ها را قبول می کنند؟ چرا دولت مبارک با وجود استبداد سیاسی ماندگار شده است؟ چرا چین با وجود نقض دائمی حقوق بشر، با مشکل جدی مواجه نیست تا سقوط کند؟ همه به این خاطر است که حکومت چین و مصر و ترکیه کارآمدی نسبی دارند. این رمز مهم ماندگاری است.
اگر آزادی سیاسی می خواهیم بخاطر انتخاب دولتی کارآمد است. چرا بعد از تحمل اینهمه دیکتاتوری، هنوز هیچ کس نمی تواند رضاشاه را نفی کند، چون دولتش کارآمد بود. به نظر من شاید مشکل دموکراسی و حقوق بشر فقط مشکل بیست سی درصد مردم ایران است، بقیه مردم دوست دارند دولتی کارآمد و زندگی معتدلی داشته باشند. مشکل این است که احمدی نژاد کارآمدی ندارد. موسوی یکی از امکان های عالی برای بکارگیری تکنوکراسی کارآمد و با بازده مناسب در کشور ماست. و نکته اینکه دولت کارآمد، امکان توسعه دموکراسی را بیشتر می کند، رفاه بیشتر امکان توسعه دموکراسی را بیشتر می کند و کارآمدی بیشتر باعث می شود تا استبداد دلیل وجودی کمتری داشته باشد.

ششم، موسوی موجودی مدرن است. او نه امروز و بخاطر درک هوشمندانه اش از سیاست و رسانه، بلکه در همان دولت دهه شصت خود نیز مدرن بود. او در اکثر عرصه های اقتصاد و هنر و فرهنگ نگاه نو و مدرنی به جهان داشت و دارد. شیوه برخورد او با جنبش سبز ما را می تواند با نگاه مدرن او آشنا کند. طبیعت هنرمند او به عنوان یک مدرنیست، به او کمک فراوانی کرده است، اما اگر به نحوه برخورد او با جهان و زندگی و فرهنگ و رسانه نگاه کنیم این مدرنیت را بخوبی درک می کنیم. و اتفاقا می خواهم بگویم اکثر منتقدان موسوی کهنه گرا تر و عقب مانده تر از او هستند، هر چند که ممکن است جوانتر از او باشند و در غرب مدتی عمر خود را گذرانده باشند.

هفتم، شاید یکی از مهم ترین سووالاتی که به نظر من از موضع گمراه کننده مطرح می شود موضوع کشتار 67 است. برخی از منتقدان موسوی او را در کشتار 67 دخیل می دانند. این در حالی است که اصولا کشتار 67 توسط یک جناح خاص سیاسی صورت گرفت که نه از دوستان موسوی بلکه در همان حال و روز هم از دشمنان او بودند. نقشه کشتار 67 توسط لاجوردی و معاونت سیاسی دادستان وقت که دست موتلفه بود کشیده شد. فارغ از اینکه چه کسی مقصر بود، هر که مقصر بود، ربطی به موسوی نداشت. می دانم که موسوی حتی در جریان کشتار 67 نبود. چرا که از همان زمان هم قوه قضائیه و بخصوص دادگاه انقلاب هیچ ربطی به دولت نداشت. ممکن است گفته شود که این چه نخست وزیری است که خبر از یک کشتار بزرگ در کشورش ندارد؟ این سووال هم می تواند وارد باشد، مثل اینکه بگوئیم که خاتمی مسوول تعطیل نشریات است، چون در زمان او نشریاتی تعطیل شد، در حالی که می دانیم که خاتمی نه مسوول توقیف نشریات بود و نه موافق با آن. خاتمی بود که از جنبش مطبوعات حمایت کرد. موسوی نیز هیچ ربطی اصلا و ابدا، حتی در حد اطلاع از آن واقعه از کشتار 67 نداشت.

هشتم، موسوی یک شانس برای عبور از بحران ایران است. ایران گرفتار بحرانی غریب است که اگر نتوانیم بخوبی از آن عبور کنیم روزهای دشواری را به چشم خواهیم دید و موسوی برای ما یک شانس است. ما باید از این شانس به بهترین شکلی استفاده کنیم. این شانس از آنجا ناشی می شود که موسوی یک رهبر خلاق است که زمان را بخوبی می آموزد. شاید بزرگترین دلیل حمایت من از موسوی این است که او تواناترین رهبر اجرایی است که یک جنبش را می تواند اداره کند. نبوغ او در یافتن راههای ادامه حرکت، چرخش های بموقع او، نگهداشتن همه نیروها زیر چتر جنبش سبز و پیوند دادن جنبش سبز و زندگی امروز ایرانیان معجزه اوست. به این دقت کنیم که بخش اعظم درگیری های درونی جنبش سبز، میان نیروهای جنبش( کروبی، موسوی، خاتمی، مشارکت، مجاهدین انقلاب، ملی مذهبی ها و دیگران) هرگز از سوی موسوی تشدید نشده است که از سوی او کاهش هم یافته است. موسوی حتی بی آنکه بازی خود را آشکار کند، بشکلی رفتار کرده است که هیچ نیرویی اعم از چپ و لائیک و سکولار، مگر نیروهای بیمار یا وظیفه دار، بتوانند در محدوده جنبش سبز هویت شان را حفظ کنند و این یک استراتژی نه فقط برای امروز جنبش سبز است، بلکه برای آینده ایران است.

ما در فرصت موجود باید بتوانیم ایران را به گونه ای تعریف کنیم که این کشور برای همه ایرانیان قابل زندگی باشد. اگر کسی بیماری ضدیت با دین دارد و هفتاد درصد مردم را بیرون دایره ایران تعریف می کند، طبیعی است که باید انتظار داشته باشد که بخشی از آن هفتاد درصد او را به عنوان یک اقلیت سی درصدی نپذیرند، اگرچه همین هم ناشی از بیماری استبدادی ماست. نظریه موسوی مبنی بر " هر ایرانی سبز یک رسانه است" یک نظریه خلاق بود. نظریه او مبنی بر " هر ایرانی خود یک جنبش سبز است" نیز یک نظریه راهگشاست. بسیاری از دوستان مان نمی توانند کلمات موسوی را بخوبی بخوانند، او وقتی امسال را سال استقامت و پایداری اعلام کرد، می دانست که چه روزهای سختی را باید بگذرانیم. و اگر تاکید می کند که آگاهی دادن به مردم و ایجاد رسانه و بخصوص تلویزیون یک ضرورت حیاتی است، بطور روشنی ما را متوجه فضای آینده می کند.

اگر پنج میلیون ایرانی ساکن غرب، که بخش وسیعی از آنان حامی جنبش سبز هستند، نمی توانند ثروتی فراهم آورند تا رسانه ای بزرگ بسازند و زبان جنبش را گویا کنند، مقصر کسانی نیستند که یا در زندانند، یا تحت کنترل اند، یا با هزار مصیبت در داخل کشور حتی حق حرف زدن ندارند. مقصر مائیم که می توانیم زبان جنبش را گویا کنیم و در فضای راحت و بدون فشار فرنگ تولید خبر و فکر و آگاهی کنیم، ولی بیش از همه چیز در جنگ با یکدیگریم. کاش می توانستیم یاد بگیریم که کنار هم بودن چه قدرت عظیمی را به ما می دهد و این ویژگی تاریخی بدگمانی و تکروی و بی اعتمادی به هموطن مان را کنار بگذاریم و بدانیم که بی شمار و بسیاریم.

من، سید ابراهیم نبوی، بیست سال قبل، در نوشته ای رسمی در روزنامه اطلاعات، از هر آنچه در انقلاب کرده بودم، و از دست زدن به هر خشونتی و فکر کردن به هر خشونتی خود را نقد کردم و همچنان می کنم. اما ای کاش می فهمیدیم که وقتی کسی خود را نقد می کند، یا عیبی از خود را اصلاح می کند، معنای آن این نیست که دیگرانی که هرگز به نقد خویش نپرداخته اند، حق دارند. حقیقت آینه ای است شکسته که هر کسی از ما گوشه ای از آن را دارد. هیچ کس تمامی حقیقت را نمی داند و به همین دلیل است که به همدیگر نیازمندیم.
میرحسین موسوی، همان مصدقی است که مردم تنهایش گذاشتند، نه کودتاچیان آمریکایی، میرحسین موسوی همان امیرکبیری است که مردم به قربانگاه فین اش فرستادند تا فصاد نیشتر را بیشتر بزند. میرحسین موسوی همان رهبری است که بی ادعای رهبری آمده است تا رفیق مردم ما باشد. نه او را در ماه ببینیم، نه خلاقیت بی نظیر او را در اداره مردمی که بیش از هرچیز نیازمند اعتماد به یکدیگرند، انکار کنیم.

یک بار رفیقی که این روزها خمپاره به جنبش سبز بسته است، در مقابل انتقادی که من از خاتمی در روزنامه جامعه نوشته بودم، به من تلفن زد و گفت " تو حق نداری به خاتمی چنین بی محابا انتقاد کنی." به او گفتم " خاتمی را انتخاب کردم که بتوانم به او انتقاد کنم، تا هم من اصلاح بشوم هم او" موسوی را هم برای همین می خواهیم. نقد موسوی حق طبیعی همه مردمان است، اما و هزار اما، که دروغ و فریب و بازی را در این میان به معنای نقد نگیریم. او می داند که موسوی تغییر کرده است، و تغییر می کند، اما چنانش نشان می دهد که گویی تا صد سال دیگر نیز همین خواهد کرد که امروز، او را که بیش از همه ما در میدان عمل بوده است، بی عمل می خواند، و این فقط دروغی زشت است. دروغی که زمان پاسخش خواهد داد.
از موسوی حمایت می کنم، چون ایران را و پرچم ایران را و آینده ایران را دوست می دارم و می خواهم چیزی تغییر کند که هزار سال است مثل بختک بر جامعه ما افتاده است. جنبش سبز، بزرگتر از موسوی و همه ماست، ما ایران را سبز خواهیم ساخت. مجبوریم، می توانیم، و بسیاریم.


دوم تیرماه 1389

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

میرحسین موسوی! حمله؟ یا دفاع؟ - ابراهیم نبوی

این روزها، از این سو و آن سو، بیش از پیش، چیزهایی شبیه نقد یا گاهی شوخی، یا گاهی طنز، یا تحلیل وضعیت و نگاه موسوی را می خوانم. این همه بسیار ارزشمند است و مرا بیشتر به این سو می برد که چرا گروهی به موسوی حمله می کنند؟ و چرا من یا کسانی مثل من از موسوی دفاع می کنند.



چرا به موسوی حمله می کنند؟

معدودی از روزنامه نگاران و بخشی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور و بخش وسیعی از روزنامه نگاران حامی احمدی نژاد و رهبری، تقریبا هر روز به موسوی حمله می کنند. از نظر من میان این سه گروه و در نتیجه عمل شان تفاوتی وجود ندارد، چرا که هر سه گروه از پیروزی جنبش دموکراسی و آزادی ایران زیان می بینند، اما درک علت مخالفت گروه سوم برای من بسیار راحت تر است. شاید درک رفتارهای گروه اول و دوم نه اینکه دشوار و ناممکن باشد، بلکه چنان از عقل و منطق و درایت و سیاست و دوست داشتن ایران به دور است که عقل از درکش عاجز می شود. اما با این وجود می گویم که چرا برخی به موسوی حمله می کنند؟

اول، بسیاری از دشمنان موسوی، در پیروزی او و جنبش آزادی ایران، آینده خویش را نمی بینند، آنها براین گمانند که اگر جنبش سبز پیروز شود، با آنان همان خواهد کرد، که آنان با مخالفان خود خواهند کرد. در حالی که در جامعه ایران، هر کس در زمانه ای از گذشته، کارنامه ای از خود بجا گذاشته که حاصل جمع همه اینها نمره اوست. و در میان همه آنها که به عنوان بزرگان سیاست ایران، اعم از آنان که در موقع قدرت بوده یا نبوده اند، موسوی یکی از پاک ترین هاست. آنان به موسوی حمله می کنند، چون آینده مورد نظر او را نمی خواهند. و از سویی در گذشته ای موهوم زندگی می کنند، آنها گذشته را چنان می بینند که دیگران در آن همانند که درگذشته بودند و آنان همین اند که اکنون هستند. وقتی آقای ایکس از گذشته حرف می زند، موسوی همان نخست وزیر آیت الله خمینی است، اما آقای ایکس که زمانی تروریست بود، یا چپ فاشیست بود، یا طرفدار استبداد سلطنتی بود، دیگر نه فاشیست است و نه مستبد و نه تروریست و خشونت طلب، او یک ایکس دموکرات است.

خودتان را چنان می بینید که دموکراتهایی پنجاه ساله، اما آن مرد 67 ساله را چنان می بینید که مردی که زمانی چهل ساله بود. تغییر را برای خود می پسندید، و روا می دارید، اما برای او روا نمی دارید. برخی از مخالفان موسوی او را نمی خواهند، چون با آمدن او ایران کمابیش ادامه همین دوران خواهد بود. و تویی که رفته ای و به خاک آزادی فرنگ خوکرده ای نمی دانی که آن خاک تا از استبداد پاک نشود، چنان نمی شود که خانه امروز تو در بروکسل یا دنور یا تورنتو یا برلین یا نیویورک. آن خاک سه هزار ساله عادت به استبداد دارد و به یک سال و دو سال، نه با تانک و چترباز که جز با جنبشی عمیق و پایدار پاک نمی شود. بسیاری از ایرانیان دوست می دارند که ایران یا تفریحگاهی برای سرزدن به روستای مادری شان شود، که چه فرقی می کند، احمدی نژاد باشد یا موسوی، یا کشوری که باید یک ساله بشود سوئیس و فرانسه و سوئد. و این نمی شود، چرا که این گذرگاه را نمی توان نگذشته گذراند.

دوم، بسیاری از مخالفان موسوی همان مخالفان خاتمی هستند، آنان فقط می توانند با دشمنانی بجنگند که در جنگ اهل مدارا و نرمخویی اند. چیزی به خامنه ای و احمدی نژاد نمی گویند، چون می دانند که بالاخره روزی روزگاری تیغی برای شان تیز می شود، اما جنگیدن با خاتمی و موسوی که از دشمنش هم دفاع می کند، کاری ساده است. دوست من متخصص جنگیدن با زندانیان، محکومین، تبعیدی ها، محاصره شده ها و زخمی هاست. مردی بس تواناست، آنقدر که می تواند هر افتاده ای را لگد بزند. دوست من تا سه سال که از ایران بیرون آمده بود، از هیچ کدام از بزرگان انتقاد نمی کرد، حتی کار فکری هم نمی کرد، تا اینکه موفق شد خانه اش را بفروشد و برگه اقامتش را بگیرد و ناگاه به درکی عمیق از ژورنالیسم دست یافت.

سوم، بسیاری از دشمنان موسوی، در پی جلب توجه دیگرانند. برای دفاع از موسوی یا چوب زندان را باید خورد، یا از گذشته سیاهی باید دفاع کرد که انگار فقط همین یکی از آن گذشته آمده است و من حزب اللهی سابق، و آن تروریست سابق و آن فاشیست سابق، گویی همه مان مبرا از هر تقویمی هستیم و فقط موسوی است که باید پاسخ گذشته را بدهد. از سوی دیگر دشمنی با موسوی در عالم رسانه خودش موضوعی جذاب است، اگرچه افکار عمومی جنبش دموکراتیک را از دست می دهید، اما افکار عمومی بسیاری از ایرانشناسانی که ایران امروز را نمی شناسند، به دست می آورید. با ما که می نشینند می شوند تندروهای مخالف خامنه ای و موسوی و احمدی نژاد و مخالف اجنبی، با آمریکایی ها که می نشینند حامی حمله نظامی اند، با ما که می نشینند دستبند سبزمان را مسخره می کنند، با اروپایی ها که می نشینند با دو دستمال سبز می رقصند، دیده ام برخی را که وقتی با ایرانیان اند، سبزتر از موسوی اند، ولی وقتی به تجارت می پردازند و در دکان دودهنه ای با فلان مراکشی یا فلان مصری زندگی می کنند، زیرزیرکی طرفدار احمدی نژادند. با یک دست بشکن کورش و داریوش را می زنند، با دست دیگر سینه غزه و حزب الله را می کوبند. از طرف دیگر، بازیخورده ها نیز کم نیستند، پنج هزار اراذل و اوباش ارتش سایبری برای دکانداران رنگین کمانی و قلم فروش های هفتاد درصدی که در هر صد اثرشان سی تا نقد به احمدی نژاد می کنند و هفتاد تا به موسوی، کامنت می نویسند. می شناسم دخترکی سلطنت طلب را که بالاترین که بروی خشتکت را بادبان می کند، اما همین خانم پسرکی است که هر روز برای آقای کاریکاتوریست کامنت " ای ول" می گذارد و یا برای انجمن اسلامی هنوز از " نوفل لوشاتو به دنور نرسیده سکولار شده" کامنت می گذارند که هورمزد یارتان باد.

چهارم، یکی از ابعاد نادیدنی و پارادوکسیکال مخالفت با موسوی، که اتفاقا کیهان و گاهی صدا و سیما خوب با آن بازی می کنند، بازنشر نوشته هایی است که در مخالفت با موسوی و گاهی مهاجرانی نوشته می شود. کیهان مطالبی که علیه موسوی توسط خارج از کشوری ها نوشته می شود، منتشر می کند و در پایان مطلب فقط یک عبارت می گذارد که " اکبر فلان صهیونیست" یا " نون کاف آمریکایی" یا " الف نون دلقک زنجیره ای" که خودش هم وابسته به آمریکاست، چنین نوشت. برای بسیاری از نیروهای اپوزیسیون حضور در صفحه دوم کیهان، به معنی نشانه ای از حیات است. آنان ساده لوحانه احساس می کنند که با چنین ذکر شری لابد وجودشان اثبات شده و در گفتمان درونی کشور حضور یافته اند. تا اینجای قضیه خیر است و اتفاقا در مواردی که بحق باشد، عیبی که ندارد، هزار حسن هم دارد که می دانم و می دانید که اکثر اهل سیاست صفحه دو کیهان را دماسنج حکومت می دانند و چه بهتر که آدمی از آن طریق هم حرفش را بزند، اما بازی زمانی جدی می شود که بخودت می آیی و می بینی که شده ای نویسنده ثابت بی جیره و مواجب کیهان و عمله ظلمه که با قلم تو پوست زندانی را می کنند و تمشیت اسیر را می کنند.
یواش یواش اگر از عقل هم کمی فاصله گرفته باشی یا خودت را به عصبانی بودن بزنی یا خوش خوشانت بشود، آن وقت است که بازی ات می دهند، مطلبی را منتشر می کنند تا دوباره بنویسی و بدون اینکه خودت بدانی اداره ات می کنند. آنوقت دیگر کار از دستت درمی رود، یک باره تبدیل می شوی به موجودی که چنان می نویسی تا آنها مطلب ات را منتشر کنند. برای بسیاری از مشرف به موت هایی که شصت سال است سکولار نو یا روشنفکر نوگرا هستند و اگر به موزه هم بروند بازهم یادشان می رود که نو بودن یعنی تازگی داشتن، این بازی می شود یک بازی جذاب. آن وقت در توهین وقیح تر و وقیح تر می شوند و وقتی هم چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، دیگر نه جای دوستت را می فهمی نه جای دشمن ات را. اینگونه است که اطلاعاتی های کیهانی اسم رمز را یاد بچه روزنامه نگارهای اینطرف می دهند که چه کنی که دیده شوی. یک وقت آقای دال سین هستی و دیگر کسی جدی ات نمی گیرد یا چون تاریخ مصرف ات تمام شده به هیچ ات حساب نمی کنند، اما زمانی دیگر هنوز تازه اول پیاله است و بدمستی و عصبانیت را می توان بازی کرد. خوشت می آید که دیده شوی و به حساب بیایی و شمرده شوی. گول نخور، اگر کار جدی شد، سرنوشت آن رفیق مان را که به وعده و وعید رفت و حالا هیچ کارش نمی توانیم بکنیم، از یاد مبر که این ره که راه ترکستان گاهی از تل آویو می گذرد گاهی هم از کپنهاگ.

پنجم، بسیاری از دوستانی که از ایران خارج می شوند، بفوریت جو فرنگ می گیردشان، زندگی واقعی ایرانیان مقیم فرنگ هم یا مبتنی بر پذیرش احمدی نژاد است، یا براندازی مدل حزب کمونیست کارگری. یا باید با حال ایران زندگی کنند، یا خودشان را مبارزانی رنج کشیده و انقلابیونی تا آخر پایدار نشان دهند. برای اینها فرقی نمی کند که قالیباف شهردار باشد یا رضایی فرمانده نیروی انتظامی باشد، یا باهنر یا لاریجانی یا موسوی یا احمدی نژاد، در حالی که برای آنکه در ایران زندگی می کند، هر کدام از اینها یک معنی دارد. اگر برانداز باشند، یواشکی براندازی می کنند و با اسم مستعار تندترین حرف ها را می زنند که رفت و آمدشان به ایران مختل نشود و اگر هم با احمدی نژاد لاس می زنند که دکانی جدا دارند و فقط در کنسرت کامران و هومن می شودشان دید.

ششم، موسوی و خاتمی براساس تعاریف داخل کشور حرف می زنند. و اتفاقا به همین دلیل زنده اند و رهبران جنبش هستند و اتفاقا آنها هستند که واقعیت دارند. آنها درباره قانون اساسی و ولایت فقیه و حکومت دینی چنان حرف می زنند که می شود حرف زد. رفیقی دارم که دو ماه قبل از ایران بیرون زد، وقتی تا دو ماه قبل با او از غزه و لبنان حرف می زدم، چنان از فلسطین دفاع می کرد، انگار که بقول امام خمینی یاسر عرفات در او خلاصه شده، آنهم نه یک بار و دوبار، چندین بار، حالا چنان فحاشی به فلسطین می کند که ما به عمرمان نکردیم. طبیعی است که منی که در فرنگ زندگی می کنم، نمی خواهم مثل موسوی و خاتمی حرف بزنم، اما از آنها هم انتظار ندارم که مثل من حرف بزنند.

هفتم، دلخوری های شخصی موضوع دیگری از داستان موسوی و خاتمی است. بسیاری از افراد در دوران موسوی زندان رفته اند، بسیاری در دوران خاتمی سانسور شده اند، اما گوئی یادشان رفته که نه آن زندان دهه شصت به موسوی مربوط بود و نه این سانسور دهه هفتاد به خاتمی. رفیقی می گفت دیگر بدتر، اگر نخست وزیر بود و جلوی قتل های تابستان 67 را نگرفت، حداقل باید برای اعتراض استعفا می داد. می گویم، خب، می شد همین حالا که احمدی نژاد سرکار است و حاضریم پنج هزار نفر زندان برویم که موسوی یا خاتمی بشوند رئیس جمهور. انگار یادمان می رود که در آن کشور زندگی کردیم، کار کردیم، نوشتیم، و همه چیز واقعی و پر از زیبایی و هیجان و زندگی بود. برای من که هنوز آن روزها واقعی تر از امروز است.

هشتم، ما معمولا وقتی درباره موسوی و خاتمی و هاشمی حرف می زنیم، نقش تاریخی آنها را در نظر می گیریم ولی نقش تاریخی خودمان را در نظر نمی گیریم. یادمان می رود که معقول ترین آدمها در دانشگاه سال 1359 همان ها بودند که دانشگاه را تعطیل کردند. معقول ترین شان همانها بودند که چماق داشتند، حداقل کلاشینکف نداشتند. یادمان رفته که پانصد هزار نفر با نارنجک و سه راهی در خیابان آمده بودند و یک گروه رسما اعلام جنگ مسلحانه کرده بود و گروههای دیگر اگر از جنگ مسلحانه دفاع نمی کردند، انگار بچه سوسول بودند. انگار یادمان رفته که عملیات فروغ جاودان یا مرصاد، راهپیمایی گروهی از حامیان دموکراسی نبود، بلکه یک ارتش با توپ و تانک و مسلسل و پشتیبانی هوایی دشمن جنگی کشور آمده بودند که حکومتی را تغییر دهند و از قضای روزگار به هر شهری که در غرب رسیدند همه را بغل خیابان اعدام کردند. چنان از شهدای مجاهد حرف می زنیم که انگار یک مشت قدیس بودند و یادمان می رود که قاتل و مقتول، تروریست و ترور شده، اعدام کننده و اعدام شونده همه یک مشت بچه نادان و کتاب نخوانده زیر 25 سال بودند. از میان 200 عضو اصلی دو سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق در سالهای 1348 تا 1354 که همه شان قهرمانان دوران ما بودند، 95 درصد زیر 25 سال بودند. هر دو طرف از کودکان سوء استفاده می کردند. آن هم نه جوان کتاب خوانده 25 ساله، یک مشت جوان روستایی یا تازه از شهرستان آمده که هر را از بر تشخیص نمی دادند. تردیدی نیست که نه قربانی شدن کسی را تقدیس می کند و نه جوانی آدمی را از مسوولیت جنایت مبرا می سازد، اما یادمان نرود که وقتی به زمانه نگاه می کنیم زمینه را هم در نظر بگیریم.

عصر خشونت با زشت ترین شکلی حاصل رفتار ددمنشانه همه ماها بود و اگر هم کسی علیه خشونت موضع می گرفت، مثل مرحوم بازرگان یا مرحوم بختیار، همه آنها را لیبرالیست جاده صاف کن امپریالیسم می خواندیم. یادمان رفته که اگر مخالف خلخالی بودیم، بخاطر این بود که چرا کم آدم می کشد، همه برایش هورا می کشیدند که چرا بیشتر نمی کشد. یادمان رفته که شریف ترین آدمهای اهل سیاست در دادگاه امیرانتظام شهادت دادند که زودتر اعدام شود. بسیاری از رهبران سازمان های اپوزیسیون که قبل از رسیدن به پاریس و برلین و نیویورک راهشان از قرارگاه نجف و مسکو و کابل گذشت، صدای شان بیست سال در سرود " انجز وعده" اول اخبار ساعت هشت در تمام سالهای دهه شصت و هفتاد پخش می شد، سرودی که همه حامیان ضدامپریالیست اشغال سفارت آمریکا در آن حضور داشتند. یادمان نرفته که اگر سپاه در سنندج ملت را بمباران می کرد، کومله هم پاسدار سر می برید. متاسفانه یادمان رفته که این جلوه حیوانی خشونت که امروز در نقدی و طائب و احمدی نژاد است، آن روزها در همه ماها بود. منتهی حق می دهیم به خودمان که تغییر کنیم، و حق نمی دهیم که دیگران تغییر کنند.

دوستی در جایی رفقای مرا از فالانژهای دانشگاه شیراز خوانده بود، و من یادم نمی آید جز آنکه آدمی انقلابی بودم مثل همه آنها که در عکس های میلیونی انقلاب بودند یا صدای شان در انجز وعده آمده بود، نقش خاصی داشته باشم، اما راوی این روایت خودش هوادار مجاهدین خلق بود که لابد اسلحه ای می جست و سیانوری که نقش تاریخی خود را بازی کند و این همه زمانی اتفاق افتاد که سن هیچ کدام ما به بیست و پنج سال نمی رسید.

میرحسین موسوی، برای بسیاری آینه تمام نمای روزهای دهه اول انقلاب است. او نخست وزیری بود که اقتصاد و جنگ را اداره کرد، کشور را در سخت ترین روزها مدیریت کرد و هرگز نگذاشت ایران جنگ زده طعم قحطی و گرسنگی را بچشد. او در سال 1365 پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر را برگزار کرد. بهترین جشنواره تمام جشنواره ها، اکثر کسانی که در سال 65 فیلم ساختند، مثل مهرجویی و بیضایی و تقوایی و کیمیایی و کیارستمی از دویست متری هیچ وزارتخانه ای نمی توانستند رد بشوند.


اول تیرماه 1388

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

فتور در قوه ناطقه( و عاقله؟) نامه ی عبدالکریم سروش به آیت الله خامنه ای

آن قوٌت جوانی وان صورت بهشتی‌ ------ ای بی‌خرد تر از من، از دست چون بهشتی‌؟
تا صورتت نکو بود افعال زشت کردی‌ ------ پس فعل را نکو کن اکنون که زشت گشتی


آقای خامنه ای
نطق چهاردهم خرداد هزار و سیصدو هشتاد و نه شما را همه شنیدیم. خطابه‌ای پر خطا بود. لغزش‌های ذهنی‌و زبانی در آن موج میزد. نشان از فتور در قوه ناطقه داشت. خطیب زبر دست ما که در دوران سی‌ساله پس از انقلاب به چالاکی از همه سخنوران پیشی‌گرفته بود، آن روز سخت آشفته و نا توان مینمود. در سخنش نه سحر بلاغت بود نه شهد عبارت، نه کمال معنا نه جمال صورت. صفرای غضب، پروای ادب را از او ستانده بود. چندان که ذهن آشفته بر زبان خفته اش شلاق میزد مرکب سخن رام نمی‌شد. کلمات سرکش و بی وقار از قفس مغز بیرون میجستند و بر شاخ زبان مینشستند. داوری‌های باژگونه تاریخی‌حفره‌های کلام را افزون تر کرده بود و خطیب از یکی‌بر نیامده در حفره دیگر می‌افتاد. با طلحه و زبیر در می پیچید و به جای علی‌با آنان می جنگید. دل اهل سنت را به دست نیاورده به درد آورد. خود را چون علی‌در محاصره دشمنان میدید و بدین خیال کج و قیاس باطل چنان مبتهج بود که مخالفان سیاست و ریاست خود را غاصبان مسند وصایت و ناقضا ن عهد ولایت پنداشت.
معرکه و مهلکهٔ غریبی بود. تماشاچیان از او انتظار حمله داشتند اما او قوت دفاع هم نداشت. هم نطق خشکیده بود هم منطق. نه خوب سخن میگفت نه سخن خوب میگفت.نه به نقل وفا میکرد نه به عقل. ناطقه و عاقله گویی با هم فرو خفته بودند. کار بدانجا کشید که کورکورانه دست در انبان فرسوده تاریخ کند و شخصیت‌های خفته را بر انگیزد وبیازارد و به آنان نقش‌های مجعول دهد و بر اجتهادشان مهر انحراف نهد و آیین ویژه خود را معیار داوری عمل دیگران سازد و انتقام گذشتگان را از معاصران بگیرد و با کبر تمام ،حق و باطل را در نزدیکی‌و دوری از خود تعریف کند و بدین حیله آب رفته مشروعیت را به جوی خشکیده ولایت باز گرداند.

آقای خامنه ای
وقتی‌بر سر کار آمدید، در خیال، شریعتی‌غرب ندیده‌ای را میدیدم که عنان سیاست را به دست گرفته است. فقه و فلسفه و تفسیر نمیداند، به عوض اهل تاریخ و هنر و بلاغت است. می‌گفتم همین نیکو است. فقیهان و فیلسوفان غالبا تاریخ نمیدانند و لذا به قول ابن خلدون نا اهل‌ترین کسان برای ریا ست اند. زمان که گذشت و استبداد نظری وعملی ،شما را به سؤء تدبیر و ستمگری کشا ند و مداحان و متملقان بر شما جوشیدند و ناصحان و ناقدان به زنجیرو زندان افتادند ونظم ملک پریشان شد وبانگ بینوایان بر آمد ودست تطاول حرامیان در اموال ونفوس بیگناهان گشوده شد، بر من آشکار شد که جامه ریاست و ولایت را بر اندام شما نیک نبریده اند و روح خسته و خواب آلوده تاریخ در نیمه شبی‌تاریک، کلید این ملک را نا سنجیده به دست شما داده است. روزی نبود که از شجره خبیثه استبداد حنظلی فرو نیفتد و سری را نشکند یا کامی‌را تلخ نکند. به دعا با خدا می‌گفتم ایرانی‌را از هلاکت و سلطانی را از سؤء سیاست برهان، اما طناب توحش که سخت تر شد و آتش اختناق که بالاتر گرفت دانستم کار فقط از دعا نمی‌رود. سالها نیک خواهانه نصیحت کردم و امیدوارانه دل به تاثیر بستم، اما "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" و بیمار رنجور تر شد. بیمار ما خیال اندیش شده بود. نصیحت ها را دروغ ودغلبازی ونقدها را توطئه وبراندازی می دید و جرم‌های جاسوسی و ناموسی برای ناقدان میتراشید و آنان را به زجر و زنجیر می کشید. مداحان را می خرید ونقادان را می درید ورقیبان را سر می برید. و چندان که نقد و نصیحتها بالا گرفت مالیخولیای دشمن ستیزی هم در او قوت بیشتر یافت. نه اینکه:
هر درونی که خیال اندیش شد‌‌ ------ چون دلیل آری خیالش بیش شد؟
پس در وعظ و نصیحت بسته شد‌‌ ------ امر "اعرض عنهم" پیوسته شد

پس به حکم خدا و خرد، اعراض کردیم و اعتراض کردیم.
سؤء تدبیر و طغیان ستم وزوال عدالت و بحران مدیریت وتراکم تطاول وتجاوز، کلاه گشاد مشروعیت را عاقبت از سر او برداشت و درماندگی و ناشایستگی او را در تدبیر ملک و تنظیم نظام آشکار کرد.ولایت معنوی که از ابتدا نداشت،ولایت سیاسی را هم در انتها درباخت. اما هنوز جامه جمیل خطابت بر تن داشت، تا نوبت به خطابه اخیر رسید. معلوم شد که نه فقط فقه و فلسفه و تفسیر کم می‌داند، تاریخ را هم کج میخواند. سخن را هم به اسلوب بلاغت نمیراند. از میوه ممنوعه ولایت خورده است و حالا چون آدم در بهشت، برهنه و بی‌پناه ،ایستاده است تا کی‌فرمان "هبوط" در رسد و راهی زمین شود.
و اینک ای "رهبر معظم"! من به شما میگویم که فرمان هبوط صادر شده و از آسمان به زمین رسیده است. بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟
خوش تر آن است که مقام رهبری خود لبیک گویان ردای نا باندام ریاست را از تن بیرون کند‌و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آرد و از بهشت آسمانی ولایت آرام بر زمین رعیت بنشیند و با حوای خود آسوده زندگی‌کند و برادر کشی‌هابیل و قابیل را ببیند‌و راز دان تاریخ شود. بدین سان، دست کم، خطیبی باقی‌میماند تا فارغ از سودای ریاست به ارشاد و موعظت بپردازد و به عهد امانت وفا کند ،مگر دیگر بار با کرامت ورخصت مردم در" مسجد کرامت" تردد کند و به شکرانه سلامت "درویشان بی‌نوا را تفقّد کند".
یا خفتگان مجلس خبرگان سر از خواب غفلت بر آورند و بند اسارت بشکنند و روزگار ولایت جایره را به سر آورند. ولی آیا امید بستن به سرد مزاجان گرمخانه خبرگان ،که مشاطگان قدرت اند و رطب خوردگان ولایت، آب به غربال پیمودن و گره بر باد زدن نیست؟
--------------------------------------------------------------------

اما آن جریده دریده نگون بخت که گوش به فرمان بیت رهبری است وقتی‌جعل خبر کرد و مرا "مرتد" شمرد، دانستم که پا را از گلیم غصبی خویش دراز تر کرده است. منتظر نشستم تا از بیت ولایت اشارتی رود و فرمان " استرداد ارتداد" صادر شود. چون می‌دانستم که رهبری حکم تکفیر و ارتداد را از شوون ولایت می‌داند و بولفضولی دیگران را در این امرولایی حتا اگر فقیهان و مراجع باشند ،نه به خاطر عدالت بل به خاطر ولایت ،تحمل نمیکند. چنین شد و آن نگون بختان وادار به تکذیب شدند و کذب بر کذب انباشتند و پلیدی نخستین را به پلیدی دیگر شستند و بر آن اسکناس هفت صد تومانی که با تقلبی ابلهانه جعل کرده بودند مهر باطله زدند.با خود"حافظانه" میخواندم:

بشکر تهمت تکفیر کز میان برخاست‌‌ ------ بکوش کزگل و مل داد عیش بستانی
جفا نه شیوه دین پروری بود ،حاشا‌‌ ------ همه کرامت ولطف است شرع یزدانی

من از آن نسبت مکرر مجعول ابدا نرنجیدم و بر خود نلرزیدم چون ایمان خود را از عارفان گرفته‌ام نه از فقیهان. فقیهان باید بر خود بلرزند که جمعی‌بی‌فضیلت و بی‌ایمان چنین ریشخند فقاهت میکنند و سرمایه شان را بر سر بازار سیاست آتش میزنند. "ولیٌ امر مسلمین" باید پریشان شود و گریبان چاک کند که بز‌های لنگ پیشاپیش گلٌه میروند و بر تر از سلطان، فرس میرانند و خادمند و مخدومی میکنند. وبداند که دیری نخواهد گذشت که شاخ گستاخ این دشمنان خانگی جامه و عمّامه ولایت را هم بدرد و تاج سلطنت را بشکند و روزگار امارت را تباه کند.هلا تا کار را از دستش بیرون نیاورده اند گریبان خود رااز دستشان بیرون آورد وایرانی را از هلاکت وسلطانی راازسوء سیاست برهاند."صبا گر چاره داری وقت وقت است".

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند‌‌ ------ بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز‌‌ ------ تا به میخانه پناه از همه آفات بریم


ربنا لا تسلٌط علینا من لا یرحمنا :خداوندا حاکمان بی رحم را بر ما چیره مکن.


عبدالکریم سروش
خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی



و تنها سه حرف بود - مسعود بهنود


سالگرد سفرت گذشت ندا. این نوشته هم سهم من است از همزبانی و همزمانی با تو در نخستین سالگرد. در این روزها که به خیال قاتلانت گذشت که کس به فکر تو نیست، و به خیال صحنه آرایان جانشین حاج نقیب [ناظم تکیه دولت] گذشت پولی نثار دخترک ایرلندی کنند که فیلمی بسازد در جست و جوی قاتل، درست مثل خارجکی ها، در این روزها که مادر داغدیده ات هم اذن آن نداشت مجلس برپا کند و حجله بیآراید. اما چه گمانی چه عبث، نه که در نقطه نقطه زمین همه دختران با کفش ورزشی به یادت بودند، نه که همه پسران خشم فروخورده منتظر به یادت بودند، قاتلانت هم از ترس نگاهت مامنی نمی یافتند.


سهم ماست که بگوئیم ندا که یک تن بود و میلیون ها شد در سی ام خرداد، و دیگر یک تن نبود. روز سی ام خرداد نیز یک روز نماند ورنه چرا مامور بخت برگشته ثبت احوال به آقای احسانی، وقتی رفته بود تا برای نوه اش شناسنامه بگیرد، گفت تاریخ تولدش را بیست و نه سه بنویس یا اول ماه چهار. و بعد ملتمس به تاکید پرسیده بود "ندا، آن هم متولد سی ام خرداد 88 می خواهی ما را از زندگی ساقط کنی". ورنه دبیر موتورسیکلت گرفته خبرگزاری تازه ساز که هنوز نام خود درست نمی نویسد، چرا خبرنگاری را با کفش های ورزشی جریمه کرد که عنوان گزارشش را گذاشته بود "ندا از جنوب و شمال برمی خیزد". مگر گزارش از آلودگی هوا نبود چه چیز در آن چهارصد کلمه دبیر را از زندگی می انداخت.جز همین سه حرف.

معلم انشای به نان خود گرفتار مدرسه شکوفه های دانش چرا به شاگردی که اول انشایش نوشته بود این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا گفت نازک دلم آهسته بخوان صدایت به دفتر نرسد. دیر شده بود دخترک خوانده بود: فعل تو کان زاید در جان و تنت/ همچو فرزندی بگیرد دامنت.

و چرا خانم انشاء گریسته بود در این حال.

پس ندا صدها بود و یک تن نبود. از آن روز سفر، نامش بار معنای دیگر گرفت. نام مستعار میلیون ها شد. موجودی تازه که روز سی ام خرداد 88 متولد شد، همان که پر بود از زندگی، زندگی را پر و پیمان می خواست، و این از شلوار جینی که به پا داشت، از موهائی که آراسته بود زیر همان روسری، از کفش راحت دویدن در روزهای فتنه پیدا بود. و آن روزها بود که هر که زندگی می جست، هر کس طمع به آزادی بسته است، هر کس که راست می گوید و راستی می خواهد، هر که جان و دلش در این خاک است، بگو یک نسل بدین هیات در آمد. به هیات ندا. با شلوار جین و کفش ورزشی. و صدا بلند کرد. آمد تا بگوید خس و خاشاک توئی، خرم و چالاک منم. خسته و بیمار توئی، عاشق دلپاک منم

آن روزها نسلی که زندگی می جست و آمده بود به خیابان تا بی اذن ستاد هماهنگی لات ها با جن زدگان قدرت، چهره اصیل ایرانی به چشم جهان بنشاند. آن روز نسلی با کفش های ورزشی شاداب و پروپیمان از زندگی به خیابان ها روان شدند. ندا چشم های بادامی و باز خود گشاد، لبخندی در چهره اش دوید و جاودانه شد. پربینده ترین مرگ تاریخ را عرضه داشت و رفت.

زندگانیش را کس به تماشا نایستاد، کس از او نپرسید چه می خواهی در این خیابان های ترس خورده محتسب زده. چه می جوئی در این شهری که در آن ترسو ها حکم می رانند. اما در ساعت ده و بیست دقیقه سی ام خرداد 88 چندان که روی آسفالت خیابان تن رها کردی با چشمان باز و چهره زیباتر از همیشه، تیرانداز گریخته بود از ترس. و هنوز گریخته است، آمرانش هم، فرماندهانش هم، مقتدایش هم. همه از ترس.

و تنها ترسوها هستند که خشونت می کنند، تنها ترسو ها هستند که از دختری با کفش های ورزشی می هراسند وقتی به خیابان می آید. ترسوها هستند که یا همه مقدسات را گرو گذاشته اند تا هراسان هائی را راضی کنند که دختر با کفش ورزشی را به تیر بزند، و ترسو ها هستند که از خزانه ای که سهم ندا در آن هست بذل می کنند به تک تیراندازان ترسوتر از خود تا صدای مردم را بکشند، ندایشان را به تیر بزنند. نداها نمی ترسند، که اگر می ترسیدند کفش ورزشی نمی پوشیدند آن روز، و چندان نمی ترسند که اگر روزی تیراندازان ترسو به زبان آمدند و آمران ترسو را رسوا کردند بخشوده خواهند شد، چنان که سعید حجاریان حاضر به تقاضای قصاص برای قاتل خود نشد. نداهای با چشمان باز نمی ترسند.

ندا – و سهراب ها و اشکان ها، و همه سفررفتگان سبز که اسم مستعار دختری برگرفته اید با کفش ورزشی -، چیزی برای ترسیدن نداشتید. در آن روزها که هر ندائی را که می جستی با کفش ورزشی سفید در خیابان بود.

اما ترسو ها ندانستند که زندگی ندا و سهراب که خطری نداشت، اینک تصویر آن هاست که ترساننده است که تکرار می شود، بزرگ می شود، نشانه می شود، معنادار می شود. معنادارست که آدمیانی در سراسر جهان تصویرت را روی صورت می گیرند، طلسم باطل الرعب.

و تو چه ماموریت داری که یک سال است بر نمازشان ظاهر می شوی، به خوابشان می آئی، وحشت زده شان از جایشان می پرانی، اگر نماز بخوانند، اگر به خواب روند و اگر در جائی آرام گرفته باشند. تصویرت را که می بینند ترس به جانشان می افتد مبادا نان و دانه مان قطع شود، مبادا دیگر وظیفه نرسد، مبادا پرده از روی آن که قرار بود شفاعتمان کند برافتد. ساده ترینشان و فریب خورده تریشان چندان که تصویرت را می بینند بر خود چو بید می لرزند مبادا جعل باشد حدیثی که شنیده اند و فریب باشد بتی را که پرستیده اند و معجزه ندهد امامزاده ای که بدان سر سپرده اند.

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

"گمان نمیکنم خدا اختیارات ولایت فقیه را برای خودش قائل باشد" - بیانیه مهدی کروبی

بسم الله الرحمن الرحیم


ملّت بزرگ و شریف ایران
یک سال از حضور با شکوه و پرشعور شما در انتخابات ریاست جمهوری دهم گذشت. حضور پرشور شما در آن انتخابات، گواه تمایل تان برای اعمال حق تعیین سرنوشت خود در امور مملکت تان بود که متاسفانه عده ای بر اساس تئوری ای که مردم را ناصر حکومت و ولی فقیه می داند نه ناصب آن، به جای شما تصمیم گرفتند و رای خود را به نام شما خواندند. یکسال از چنین انتخاباتی گذشت و در این یک سال، فراز و نشیب بسیار دیدیم. دیدیم که چگونه اصحاب قدرت پرده حجب و حیا را دریدند، و هزینه این بدنامی را برای حکومت اسلامی خریدند و شهروندان این مملکت را که از رای شان می پرسیدند در خیابان ها به شهادت رساندند و بسیاری را به خاک و خون کشیدند و زندان ها را از فرزندان این نظام و انقلاب پر کردند. آنچه در این یکسال غایب بود “حقوق ملّت مندرج در فصل سوم قانون اساسی” بود و آنچه جای آن را گرفته بود پا فشاری اصحاب قدرت بود بر بکارگیری زبان زور و شکستن تمامی حرمت ها. ما اما به رغم تمامی این تلخی ها و سیاهی ها همچنان امیدواریم که قطار خارج شده از ریل قانون اساسی، انقلاب و امام به راه اصلی خود بازگردد و خطاکاران توبه کنند و راه گفتگو و تعامل هموار شود.

ملّت بزرگ و شریف ایران
یکسال پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم و گذر از مصائب و تلخی های این یکساله بیش از هر چیز لازم می دانم سپاس، تشکر و تقدیر خود را از خانواده های معظم شهدای حوادث یک سال گذشته که در مظلومیت تمام حتی نگذاشتند مراسمی در شأن عزیزانشان برگزار نمایند، اعلام کنم. اینجانب ضمن همدردی با خانواده های شهدای عزیز از خداوند برای شهدای این راه، رحمت و برای بازماندگان آنها نیز طلب صبر و اجر می کنم. به مجروحین عزیز هم که در کنار جراحت ها و آسیب ها حتی حق درمان در آسایش نیز از آنها سلب شد، ادای احترام می کنم و در مقابل این همه استقامت و پایداری آنها سر تعظیم فرود می آورم. و نهایتاً از خیل کسانی که به ناحق و برای خفه کردن ندای حق طلبانه این ملت مظلوم و بزرگ، به جای مجرمین واقعی به زندان افتادند، به نیکی یاد می کنم. این روزها زندان های کشور پر است از یاران انقلاب و امام، و اندیشمندان و فرهیختگان و جوانان و آزادی خواهان و همچنان امیدوارم مقامات قضایی کشور در جهت احیای دستگاه قضا به جای صدور کیفر خواست های سیاسی و ابلاغ احکام دیکته شده، زمینه رهایی و آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی را به زودی فراهم آورند.

ملت حق خواه و آزادی خواه ایران
تا یکسال پیش با وجود اختلافات فراوان در شیوۀ اداره کشور و تعطیل یا تفسیر به رأی قانون اساسی توسط برخی حاکمان، وحدت و انسجامی نسبی میان همه جریان های فکری و فعال سیاسی و آحاد مردم و مسئولان نظام وجود داشت. اگرچه عده ای به حقوق مردم و آزادی های مشروع آنان بی اعتنایی می کرند و حقوق اقوام گوناگون ایرانی و اقلیت های رسمی دینی و مذاهب و فرق مختلف اسلامی را نادیده می گرفتند و از هتک حرمت و توهین و تحقیر اقشاری چون جامعه زنان و جوانان و اعمال خشونت و رعب و وحشت علیه آنان ابایی نداشتند و فضای یأس و سرخوردگی در جامعه ایجاد می کردند و فشارهای سنگین و غیر قابل تحملی بر حوزه های علمیّه و دانشگاه های کشور وارد می آورند تا حوزه و دانشگاه را مطیع خود سازند ولی آنچه در انتخابات ریاست جمهوری گذشته اتفاق افتاد از همه آنچه پیشتر دیده بودیم فراتر بود. به کارگیری تمام امکانات مالی، رسانه ای، نظامی و بسیج جهت مصادره رأی مردم و اعلام نتایج انتخابات به صورت مهندسی شده و ظالمانه و در عین حال ناشیانه، و توهین و تحقیرهایی که از آن پس نسبت به مردم و جریان های حاضر در صحنه به عمل آمد و از همه بدتر بی اعتنایی نسبت به معترضین و اعتراضات، اتفاقات جدیدی بودند که در چنین وسعتی در سه دهه گذشته در این مملکت رخ نداده بود. بدین ترتیب اگر تا یکسال پیش وحدت و انسجامی نسبی در کشور حاکم بود، بعد از غارت رأی مردم به وسیله مجریان و ناظران در سایه زور و سرنیزه، ادامه چنان وحدتی غیر ممکن می نمود، آنچنانکه کاندیداها و هواداران ایشان و آحاد مردم نیز نسبت به این ظلم آشکار و بزرگ اعتراض کردند و آنچنانکه به یاد داریم تمام مطالبه آنان در ابتدا در شعار زنده و جاوید ” رأی من کجاست؟ ” تبلور یافت. متاسفانه اما مسئولان مربوطه به جای توجه و رسیدگی به این مطالبه حداقلی و به کار گیری قانون و عدالت، به خشونت و ایجاد فضای امنیتی و بازداشت و شکنجه و آزار معترضین و تشکیل دادگاه های فرمایشی و صدور آرای کلیشه ای روی آوردند و هزینه ای سخت و جبران ناپذیر را بر نظام، کشور و مردم تحمیل کردند. بسیاری از رجال و شخصیت های با سابقه حوزه دین و سیاست و انقلاب را کافر، ملحد، محارب، اجنبی و خود فروخته معرفی کردند و چوب حراج بر تمام سرمایه های مادی و معنوی این مملکت و انقلاب زدند.

ملت عزیز ایران
همانطور که می دانید و پیشتر هم اشاره کردم در یک سال گذشته پرده حجب و حیا از سوی کسانی که خود را وابسته به مراکز قدرت می دانند دریده شد و پیاده نظام این جریان در رسانه ها و سایت هایی که از پول نفت و بیت المال ارتزاق می کنند چنان آتشی بر خیمه نظام و انقلاب زد که ترکش های آن به همه خدمتگزاران و انقلابیون از جمله بیت معزز حضرت امام و نوه عالم و اندیشمند ایشان حاج سید حسن خمینی و دیگر مراجع بزرگ شیعه نیز اصابت کرد. سامان دهی عده ای از مواجب بگیران در ۱۴ خرداد و شکستن حرمت بیت امام در کنار مرقد ایشان را دیدیم و سیل محکومیت این فعل ابلهانه از سوی مردم و علمای بزرگ و مراجع تقلید را هم به نظاره کردیم. در مقابل واکنش مردم و علما اما یک روزنامه که حریمی اهریمنی دارد و هیچ چارچوب و حد و مرزی برای گستاخی و فحاشی قائل نیست همچون گذشته در دفاع از رفتار اوباش پیاده نظام، به توهین مضاعف به نوه امام پرداخت گویی بدان دلیل که جرم آن عزیز ایستادن در کنار ملت بود. این روزنامه اهریمنی به همین مقدار بسنده نکرد و با ساختار شکنی عجیبی به حریم مراجع نیز وارد شد و آنان را به سبب آنکه توهین به بیت امام را محکوم کرده بودند مورد پرسش و تهدید قرار داد. این روزنامه مراجع را متهم به ملاحظه کاری کرد و از آنان پرسید که ” کدام ملاحظه می تواند با دفاع از حریم اسلام و انقلاب برخاسته از آن برابری کند؟ ” باید تاسف خورد بر کسانی که کمترین درک و فهمی از آموزه های اسلامی و انقلابی امام نداشته اند و ندارند و با این حال می خواهند درک آلوده به قدرت خود را با زور و زندان و تهدید به دیگران از جمله مراجع بزرگ و محترم شیعه تحمیل کنند. حال آنکه مرجعیت شیعه دارای تاریخ و جایگاهی رفیع و حافظ آیین محمدی در ایام غیبت است. آنها اما مراجع را نیز مطیع قدرت خود می خواهند و از همینرو پیاده نظام خود را به بیت مراجع می فرستند تا آنها را به بصیرت دعوت کنند و آنگاهی که دعوت به بصیرت گرهی از کار فروبسته شان نمی گشاید، عده ای را اجیر می کنند تا نیمه شب در کمال توحش به بیت آیت الله العظمی صانعی و دفتر مرحوم آیت الله العظمی منتظری حمله کنند و خواستار خروج آنان از قم شوند. تاملی در اخبار این حوادث و فیلم های این حملات وحشیانه به بیوت مراجع و روایات نزدیکان آیت الله صانعی و بیت آیت الله منتظری از این حملات سبعانه کافی است تا پاسخی به این پرسش بیابیم که آیا جایگاه مرجعیت و علمای دین در طول تاریخ شیعه تا کنون چنین مورد بی حرمتی واقع شده است؟ و آن بسیج مردمی که با رمز یا زهرا(س) به متجاوزین به خاک کشور یورش می برد کارش به کجا رسیده است که ساعت ۵/۳ نیمه شب به بیوت مراجع حمله و به تخریب و غارت اموال و کتب دینی می پردازد؟ به راستی چه کسی مسئول و پاسخگوی این انحراف عظیم است ؟ به یاد داریم که قبل از پیروزی انقلاب اظهار نظر گستاخانه یک نفر در روزنامه اطلاعات نسبت به یک مرجع دینی چه طوفانی در کشور به پا کرد و امروز در روزنامه ای که عنوان نمایندگی رهبری را یدک می کشد چگونه به مراجع دین توهین می شود. شاید حریم اهریمنی و حمایت های مادی و امنیتی بی شمار امروز مانع از پاسخگویی مردم به این حرمت شکنان شود اما این گستاخی ها هرگز از اذهان مردم پاک نخواهد شد. و آیا اگر مردم نیز سکوت کنند خدا در برابر چنین ظلمی به بزرگان دین و اسلام سکوت خواهد کرد؟
از یاوه گویی های آن سرمقاله اگر بگذریم، در سرمقاله آن روزنامه اهریمنی نکته قابل تامل و درستی نیز بیان شده بود و آن، همین سخن امیرالمومنین علی (ع) بود که افراد را باید با معیار ” حق ” سنجید و نه ” حق ” را با معیار افراد. به راستی تعریف حق و عدالت از منظر آقایان چیست و چگونه می توان مطالبه حق رأی مردم را با گلوله پاسخ داد و آنگاه از حق نیز سخن گفت؟ اساس مطالبه مردم در روزهای پس از انتخابات، تنها حق رأی شان بود و به دنبال جنایات بی حد و حصر در کهریزک و سایر بازداشتگاه های غیر قانونی و قانونی بود که مطالباتی دیگر بر مطالبه اولیه مردم افزوده شد، که مگر می شد مردم را به گلوله بست و از آنها خواست که از این خون ریخته شده و مسببان آن نپرسند؟ اما چه کسی طرح این مطالبات حقه و پرسشی حداقلی درباره رای خود را از ابتدا در مخالفت با ولایت فقیه تلقی کرد؟ چرا با توسل به ولایت فقیه تیشه به ریشه قانون اساسی و جهوری اسلامی برخواسته از رأی مردم زده و اختیار و دامنه ولایت فقیه آنقدر توسعه داده شد که بعید می دانم در مواردی این مقدار اختیار از سوی خداوند به پیامبران و ائمه معصومین نیز داده شده باشد و حتی گمان نمی کنم که خدا چنین حقی برای چنین برخوردی با بندگان را برای خودش نیز درنظر گرفته باشد؟ تاریخ شیعه انتقاد از حاکم را نه تنها لازم بلکه واجب شرعی می داند: “النصیحه لائمه المسلمین”. امام صادق می فرمایند که “احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی” اما می بینید که آقایان اظهار نظر و بیان دیدگاه افراد را تقابل با ولایت فقیه تفسیر می کنند. رهبری در مورد انتخابات نظر خود را اعلام کردند اما آنچنانکه دیدیم مردم در کمال احترام به ایشان، نظری دیگر داشتند و آن مطالبه رأیی بود که به صندوق انداخته بودند. مگر می شود با کهریزکی کردن مردم و آباد کردن قبرستان ها درک شعور و حق پرسش را از مردم سلب کرد و به بهانه نظر رهبری به مراجع و بیت و یاران امام با توسل به اوباش حمله کرد و اصول قانون اساسی را زیر پای سرکوبگرانه خود له کرد؟ یاران امام و مردم هوشیار هنوز سنت و سیره عملی آن عزیز سفر کرده را فراموش نکرده اند. ایشان بارها مطالبی فرمودند و مسئولین بنا به درک و نظر خود به گونه ای دیگر عمل کردند و با این حال نه امام ناراحت شدند و نه کسی به آنان اعتراض کرد و نه آن مسئولان که نظری مخالف دیدگاه امام داشتند از حقوق اجتماعی خود مرحوم شدند. آیا اگر اعلم علما و مرجع دینی و ولی فقیه نیزدر پایان رمضان، ماه را ندید و بر اساس معیارها به صدور حکم عید فطر نرسید ولی چوپان یا کارگری ساده و بی سواد دربلندای افق کوه های محل زندگی خود ماه را دید و افطار کرد، او ضد ولایت فقیه، مخالف نظام، مشرک، محارب و وابسته به آمریکا و صهیونیسم است؟ گیریم که آقایان متوجه دزدیدن رای مردم نشده اند اما مردم این اتفاق را به چشم دیده باشند حال آیا می توان آنها را ضد ولایت فقیه و مشرک و محارب خواند؟ به راستی پرسیدن از رای خود چه ربطی به ضدیت با دین و اسلام و ولایت فقیه دارد؟ علاوه بر این در حوزه دین آزادی بخش و جهانی اسلام که مخالف و معاند می توانند در حضور امام معصوم به بحث و مناظره و جدل پرداخته و حتی در خصوص انکار خدا هم صحبت کنند چگونه است که عده ای، درخواست رسیدگی و احقاق حق را جرم و مخالفت با ولایت فقیه می دانند؟

ملت آزادی خواه و شریف ایران
همه ما به یاد داریم که نگاه سیاسی و اجتماعی بنیانگذار جمهوری اسلامی در زمان مرجعیت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی با نگاه سیاسی و اجتماعی آن حضرت تفاوت داشت اما به یاد نداریم که هیچگاه هیچ یک از این دو طرف سخنی در تخطئه طرف مقابل زده و مردم را به مقابله با یکدیگر تحریک و تشویق کرده و فضای جامعه دینی را به نا امنی کشیده باشند. همه به یاد داریم که امام(ره) در واکنش به دیدگاههای اختلافی مراجع شایسته دینی و حوزه های علمیّه از جمله در برخورد با دیدگاه های فقهی و اجتماعی و حتی سیاسی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی چگونه عمل می کردند تا آنجا که اعلام عید فطر برای مسلمین را با تشخیص و اعلام آن به نقل از ایشان در رسانه ها به رسمیت می شناختند. ما به یاد داریم که عده ای یک نوار ضبط شده در حدود یک ربع ساعت از سخنان آیت الله العظمی گلپایگانی در رابطه با ولایت فقیه را که در نقطه مقابل دیدگاه امام قرار داشت برای امام آوردند و امام اما دستور دادند که مشروح سخنان ایشان دو بار از رادیو سراسری پخش شود. همه به یاد داریم که رهبری فعلی در دوره اول ریاست جمهوریشان در خصوص معرفی نخست وزیر نظری غیر از نظر امام و مجلس داشتند و چقدر زیبا بود که ایشان بر تصمیم خود که مخالف نظر امام و ولی فقیه وقت نیز بود پای می فشردند اما پاسخ این مخالفت با نظر رهبری و ولایت فقیه، چنان نبود که برخی امروز در نظر دارند. به یاد داریم که حتی در سال ۶۴ که جناب اقای موسوی برای دور دوم به عنوان نخست وزیرانتخاب شدند و در جریان معروف ۹۹ نفر نماینده ای که به آقای میرحسین موسوی رأی مخالف دادند رهبری فعلی که در مقام ریاست جمهوری قرار داشتند نیز موافق با انتخاب ایشان نبودند و فرمودند که آنان ۹۹ نفر نیستند و با احتساب اینجانب ۱۰۰ نفر هستند و در جریان تحلیف در مجلس و در حضور تماشاچیان و خبرنگاران نیز اظهار داشتند که التزام من به سوگند ریاست جمهوری درحالیست که تمام ابزار اجرائی آن در اختیار من نیست و با این بیان ادامه نا رضایتی خود نسبت به دیدگاه امام را اعلام کردند اما هیچگاه برای ایشان یا آن نمایندگان کمترین تعرض یا مزاحمت یا بی حرمتی پیش نیامد و ایشان هدف تیرهای تهمت قرار نگرفتند و هیچ یک از آن نمایندگان نیز بازداشت یا محکوم به ضدیت با نظام و ولایت فقیه نشدند. همه به یاد داریم که یکی از نمایندگان دور دوم مجلس در جریان یک نطق پیش از دستور در برابر معترضین که محتوای نطق او را خلاف دیدگاه امام می خواندند با صدای بلندی پاسخ داد که «اگر این طور باشد بهتر است حضرت امام ۲۷۰ پوزه بند برای مجلس بفرستند.» آن فرد اما به رغم بیان این موضوع هیچ وقت از طرف امام و بیت ایشان مورد غضب قرار نگرفت و مایه رنج و دردسر او فراهم نشد و مورد اذیت و آزار و شکنجه و بازداشت قرار نگرفت و حتی بعد از آن نطق در مناصب عالی نظام از جمله در سمت عضو حقوقدان شورای نگهبان و معاونت قوه قضائیه نیز انجام وظیفه کرد و مورد توجه مسئولان بالای نظام نیز قرار داشت و به یاد دارم باری که ایشان به ملاقات امام رفته بودند نیز درحالیکه در آن زمان معمول نبود خبر دیدار یک نماینده با امام را از رادیو پخش کنند، خبر آن دیدار از رادیو نیز پخش شد. حال آن ولایت فقیهی که بر اساس آموزه های علمی و عملی بنیانگذار جمهوری اسلامی می توان تصویر کرد را مقایسه کنید با تصویری که امروز از ولایت فقیه ارائه می شود و در سایه دفاع از آن عمل می شود. خدا می داند این خیانت که عده ای به ولایت فقیه و دین مردم روا داشتند چه آسیب هایی به کشور، مردم و باورهای معنوی آنها وارد کرده است.

ملت شریف و آزاده ایران
یک سال پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم و آنچه با رای شما کردند و آن خون هایی که برای احقاق حقوق شما ریخته شد یک بار دیگر با صراحت و صداقت اعلام می کنم که بر سر پیمان خویش با شما تا پایان این راه ایستاده ام و آماده ام تا با هر کس که به نمایندگی از سوی حاکمیت معرفی شود به مناظره بنشینم و نگرش خود نسبت به قانون اساسی، خط امام و انقلاب را بیان کنم تا مردم -همان ها که امام فرمود جان من فدای تک تک آنان- به داوری بنشینند و معین کنند چه کسانی از قانون اساسی، راه و اندیشه و آرمان های انقلاب منحرف شده اند و چه کسانی علیرغم همه فشارها و سختی ها بر آن اصول پایبند مانده اند. تنها در چنین مناظره آزادی در برابر چشم ملت است که می توان اعتماد از دست رفته مردم را بازیافت. که اگر اقناع مردم با این حجم از تبلیغات و در چنین باتلاقی از دروغ و تهمت ممکن بود، نباید احتیاجی به سرکوب می بود و بدون هراس و توسل به قوای مسلح، مجوز راهپیمایی سکوت به معترضین داده می شد. اما مخالفان رای مردم حتی حاضر نشدند سهم ناچیزی از امکانات و ابزار رسانه ای و تبلیغاتی شان را برای توضیح و پاسخگویی یا اعلام مواضع به معترضین واگذار کنند تا به بیان دیدگاه خود و دفاع از تهمت های ناروای وارده بپردازند. آقایان منطق را در گلوله دیدند و به سوی مردم پرتاب کردند. طرفه آنکه آقایان به جای مدیریت کشور و شنیدن صدای مردم، در این ام القرای اسلام، شعار مدیریت جهان و برنامه ریزی برای جهانیان داده می شود. از مردم و سایه خود می هراسند و به جای توسعه و آبادانی کشور، سرکوب و گسترش زندان ها و کهریزک ها، را در برنامه خود قرار داده اند و سودای مدیریت جهان را نیز در سر می پرورانند.

ملت آزاده و حق خواه ایران
آن رایی که از شما دزدیدند و حقی که ظالمانه از شما ستاندند ننگی است که با هیچ رنگی پاک نخواهد شد. آنچنانکه پس از یکسال به رغم تمام فشارها و ارعاب ها نه تنها مطالبه حق خواهانه شما به فراموشی سپرده نشده بلکه این تحول خواهی بر اساس یک شبکه اجتماعی گسترده در لایه های مختلف اجتماعی نیز رسوخ کرده است و این گسترگی اجتماعی چیزی نیست که بتوان با سرکوب و ارعاب و بازداشت و دادگاههای فرمایشی از میان برد. خداوند مومنان را به صبر و استقامت فراخوانده و وعده پیروزی به آنها داده است. راه شما اگرچه سخت و صعب و پر پیچ و خم است اما آینده وعده داده شده خدا متعلق به شما و تقدیر بر نابودی ستم پیشگان است و «الیس الصبح بقریب».



والسلام

مهدی کروبی
۳۰/۳/۱۳۸۹

سبزاللهی، محمداللهی، عیسی اللهی و نهضت ناراضیان به رهبری نیکان - همایون خیری


در سال 1385 ابراهيم اصغرزاده يک تشکيلاتی به راه انداخت که اسمش را گذاشته بود "جنبش شهروندان ناراضی". خوب اين تشکيلات می‌تواند به عدد آدم‌های روی زمين فراکسيون داشته باشد چون معلوم نيست شهروندان بابت چه جور نارضايتی می‌توانند با اين جنبش همراه بشوند. نارضايتی سياسی، خرابی آسفالت خيابان‌ها، درمان بيماری‌های لاعلاج، مشکلات خانوادگی، درس نخواندن بچه‌ها در اثر برنامه‌های تلويزيونی، کار نکردن بموقع قرص ملين. خوب همينطور که ادامه بدهيد شما هم می‌توانيد عضو اين جنبش باشيد چون خوب که بگرديد بلاخره يک نارضايتی از يک چيزی داريد و شهروند يک جايی هم هستيد. همين دو شرط برای ورود به جنبش شهروندان ناراضی آقای اصغرزاده کافی‌ست. جهانی هم که هست چون همه جا می‌شود ناراضی پيدا کرد. منتها خود ايشان پيش از انتخابات اخير در مورد دولت احمدی نژاد اعلام کرده بود که "افرايش معنادار آرای حاميان دولت فعلی به منزله تمايل رای دهندگان جهت پرداخت هزينه ادعاهای دولت براي تغيير مديريت جهان و خريدن تهديدات و تحريم‌های بيشتر به جان است". يعنی ايشان و احمدی نژاد بر سر مديريت جهان کاملن تشريک مساعی دارند فقط نحوه تقسيم شهروندان را يک جوری بايد تنظيم کنند که آدم دو جا عضو نشود.

حالا تازگی‌ها يک موج سومی هم به راه افتاده که حوزه‌ی کاری‌اش در وبلاگستان است و از قرار مديريت اجرايی‌اش هم با نيک آهنگ. مطابق معمول آن دو رهبر قبلی در اين مورد هم نيک آهنگ مايه‌ی دلخوری يک گروهی شده. اصولن دلخور کردن آدم‌ها نشانه‌ی فعال بودن مديريت است. بلاخره همه را که نمی‌شود خوشحال کرد.

خوب واقعن چرا کاريکاتور نيک آهنگ درباره بيانيه ميرحسين مايه دلخوری شده؟ البته اگر جواب نيک‌ آهنگ را ملاک بگيريم که تازگی‌ها واژه‌ی سبزالهی را برای گروهی از سبزها به کار می‌گيرد آنوقت جواب می‌تواند اين باشد که افراطی‌های جنبش سبز حاضر نيستند انتقاد بشنوند. يک گروه ديگری هم ممکن است به اين باور باشند که اين روش می‌تواند به مخالفان سبزها خوراک تبليغاتی بدهد که شروع کنند به کوبيدن کليت جنبش سبز. چند تا احتمال ديگر هم هست که طرفدارانی برای خودش دارد و اگر همه‌ی اين‌ها را کنار هم بگذاريم می‌شود آن را فشار افکار عمومی برای حذف کاريکاتور از نشريه اينترنتی "روز" قلمداد کرد.

البته، به نظر من، پيشزمينه اين مخالفت‌ها يک چيز ديگری‌ست که حالا همه را نسبت به کارهای نيک آهنگ گله‌مند کرده. اين واژه گله‌مند را من می‌نويسم که ممکن است خيلی تندتر از آن را در لابلای مخالفت‌ها پيدا کنيد.

پيشزمينه‌اش چيست؟
نيک آهنگ در رسانه‌های مختلف بارها مخالفت خودش را با کاريکاتورهای پيامبر اسلام که در نشريات دانمارکی منتشر شد اعلام کرده. همينقدر که در منابع اينترنتی جستجو کنيد متوجه می‌شويد غربی‌ها کاريکاتور خدا را هم در نشريات‌شان منتشر می‌کنند، پيامبران که جای خود دارند و در ادبيات و فيلم هم مدام هستند. حالا نيک آهنگ فقط به پيامبر اسلام حساسيت نشان داده. لابد يک تفاوتی ميان پيامبران قائل است، يا مثلن ميان اندازه تحمل پيروان‌شان يک تفاوت‌های جزيی مثل رگ گردن و شمشير کشيدن با يک لبخند روز شنبه صبح توی قهوه‌خانه و خواندن روزنامه آخر هفته را می‌بيند. خوب چرا نيک آهنگ که به پيامبر اسلام حساسيت دارد به کاريکاتورهای عيسی و موسی و نوح اعتراض نمی‌کند؟ پيامبر با پيامبر که فرقی ندارد. با اين همه هيچ جايی نيک آهنگ به اين که اعتراضات نسبت به کاريکاتورهای دانمارکی را به محمدالهی‌ها منتسب کرده باشد پيدا نمی‌کنيد. حساسيت نسبت به کاريکاتورهای دانمارکی را به همه‌ی مسلمان‌ها تعميم دادن هم مبنای منطقی ندارد چون اگر بود بايد همه‌ی اهل بلاد اسلام همين حالا چاقو به دست منتظر سلمان رشدی بوده باشند، که نيستند. در نتيجه در ايران که جمهوری اسلامی به هر زوری که هست می‌خواهد يک حرفی در اعتراض به غرب بزند به جز چند مورد حساسيت به نخوردن محصولات نستله و شيرينی دانمارکی خبر جدی ديگری در اينباره منتشر نشده. سنگ زدن به در و ديوار سفارت‌ها و مقداری از ديوار بالا رفتن هم که موسيقی متن همه‌ی تفرج‌های سياسی اين سی ساله بوده که به مبارکی نصيب سفارت دانمارک هم شد. يعنی به اين ترتيب می‌شد اعلام کرد يک گروهی از مسلمانان با کاريکاتورها مخالف بودند. لابد يک گروه عيسی‌الهی و موسی‌الهی هم هستند که با کاريکاتورهای پيامبران‌شان مخالفند.

اما داستان يک کمی جالب‌تر می‌شود وقتی که نيک آهنگ برای تصويرگری مراجع تقليد هم- که اصولن آدم‌های زمينی هستند- استفتاء می‌کند که کسب تکليف شرعی هم کرده باشد مبادا مقلدان يا مؤمنان را رنجانده باشد. هنوز هم که با احتياط آن‌ها را در کاريکاتورهايش می‌آورد. خوب مراجع فعلی در ايران هم که همگی اهل سياست هستند يا در اين سی سال گذشته بوده‌اند. از رئيس جمهوری و وزير و وکيل گرفته تا آخوند ده که خطبه‌های نماز جمعه را می‌خواند.

با همه‌ی اين‌ها وقتی به مکلاها می‌رسد هيچکدام از اين نگرانی‌ها را ندارد. اگر به مراجع دنيوی و سياسيون حساسيت دارد چرا به همه‌شان ندارد؟ چه فرقی‌ست ميان پاپ با يک آيت‌الله؟ آدمی که از حوزه فارغ التحصيل می‌شود با آدمی که از مدرسه معمولی فارغ التحصيل شده چه تفاوتی با هم دارند؟ چرا بايد برای کاريکاتور کشيدن از يکی از آن‌ها مجوز شرعی گرفت ولی برای آن يکی نه؟ اين چندگانگی در برخورد خودش جای سؤال دارد که اگر به پيامبران حساسيت دارد چرا به همه‌شان ندارد؟ اين سؤال‌ها و خيلی از سؤال‌های مشابه است که کارهای نيک آهنگ را از حوزه‌ی روزنامه نگاری خارج می‌کند و کسانی که نظرات او را دنبال می‌کنند هر بار بايد از خودشان بپرسند آيا حساسيت‌های نيک آهنگ با همديگر سازگاری دارند؟

بد يا خوب، نيک آهنگ تبديل شده است به يک فعال سياسی و اين که روی شيشه عسل يک اسم ديگری بنويسيد ربطی به ماهيت چيزی که توی شيشه هست ندارد. شتر سواری هم دولا دولا نمی‌شود. منتها من به عنوان يکی از علاقمندان نيک آهنگ اميدوارم او به سرنوشت ابراهيم اصغرزاده دچار نشود که اصولن معلوم نيست با چه چيزی موافق است با چه چيزی مخالف و اوج اين بلاتکليفی‌اش شده است "جنبش شهروندان ناراضی".

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

بيانيه شماره ۱۸ ميرحسين موسوی؛ منشوری برای جنبش سبز، کلمه

توده های ميليونی ملت بزرگ امروز می بينند که چه کسانی دشنه در دست به دنبال زنان، مردان، پيران و جوانان می دوند و چه کسانی با برخورداری از فرهنگی نازل، در تظاهرات و جمع‌های عمومی رکيک ترين کلمات و جملات را بر زبان می آورند و مردم به جای اينها، نماهنگ های زيبا ساخته اند و پوسترهای پرمعنا به يکديگر هديه کرده اند و فيلم ها و عکس های بی شماری از زندگی و مبارزه مردم تهيه و پخش کرده اند و غصه ها و درد های خود را جاودانی کرده اند.

کلمه: ميرحسين موسوی به مناسبت سالروز انتخابات رياست جمهوری بيانيه ای صادر کرد. نخست وزير ۸ سال کشور در اين بيانيه منشوری برای جنبش سبز تدوين نموده که شامل اهداف، راهکار ها و هويت جنبش سبز است و آن را به عنوان متنی پيشنهادی برای جنبش سبز در معرض ديد و قضاوت افکار عمومی و صاحبنظران قرار داده است. به گزارش کلمه متن بيانيه ۱۸ و منشور جنبش سبز به شرح زير است :

بسم الله الرحمن الرحيم

در اولين سال انتخابات دوره دهم رياست جمهوری با قامتی سرافراز، گرچه شلاق خورده، مجروح و حبس کشيده ايستاده ايم. با مطالباتی برای نيل به آزادی، عدالت اجتماعی و تحقق حاکميت ملی و مطمئن از پيروزی به ياری حضرت حق، چرا که جز احقاق حق ملت چيزی نخواسته ايم.

“فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمکث فی الارض”

اما کف به کناری رود و از بين رود، اما ‏آنچه به مردم سود می‏رساند در زمين می‏مانَد.

از دروغ، تخلف و تقلب به کار گرفته شده در انتخابات، سوال “رای من کجاست؟” زاده شد و شما مردم، روشن و بی ابهام به شيوه ای مسالمت آميز در راهپيمايی تاريخی و بی نظير ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ اين سوال را پرقدرت و بلند فرياد زديد و جز کسانی که جهل و خرافه و منفعت پرستی و دروغ چشم و گوش آنها را بسته بود، در سطح ملی و جهان همه آن را شنيدند و ديدند. ولی پاسخ چه بود؟ جز داغ و درفش و کشتن و به حبس کردن و زنجير به تن برهنه زندانيان زدن و حمله به خوابگاههای دانشجويی؟

به يقين فجايع کهريزک و آدم کشی های روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و عاشورای حسينی از خاطره جمعی ملت پاک نخواهد شد و نبايد هم پاک شود که خيانت به خون شهدا و بی گناهان است. ما چگونه می توانيم تيرهای مستقيم به مردم و زير کردن آنها توسط ماشين پليس را از ياد ببريم.

خونها و رنجها اما پرده های فريب و ريای تماميت خواهان را دريدند و فساد نهادينه شده پشت پرده های قديس نمايی را نمايان کردند و اين رويدادهای تلخ و نحوه تعامل دولتيان با مردم به همه اقشار ملت ما از کارگران، معلمان، دانشجويان، روزنامه نگاران، استادان، روحانيون، کارآفرينان، بازاريان، زنان، مردان، جوانان و پيران و همه فعالين جنبشهای اجتماعی و اقشار مستضعف و ميانه نشان داد که ريشه مشکلات آنها در کجاست.

اينکه کشور ما بيشترين اعدام ها را نسبت به جمعيتش در جهان دارد، ناشی از بزهکاری گناهکاران نيست، ناشی از رخت بر بستن عدالت و مديريت و حکومت خوب در جامعه ماست. و اينکه حتی مصلحت های روزمره و عاجل حکومت باعث نشده است که تماميت خواهان و دولتيان دست از دروغ و فساد و خرافه و زير پا نهادن قانون اساسی و ساير قوانين بردارند، نشان از نفوذ عميق اين زشتی ها در لايه های درونی نظام دارد، گويا در اين لايه ها ساختی محکم برای دفاع از منافعی شکل گرفته است که از عايدی صدها ميليارد دلار درآمد نفتی و واردات سالانه ۷۰ ميليارد دلار کالا و سلطه بر نهادهای پولی و مالی بدون نظارت های موثر نشات می گيرد.

امروز بيت المال در معرض يغمای يغماگران قديس مآب است و هنوز ملت علیرغم ادعاها و دستورهای شديد از شناسايی و معرفی و محاکمه اين مفسدان چيزی نديده است. کجا رفت آن پرونده بزرگی که در مجلس باز شد و يک شبه در يک معامله پاياپای بسته شد؟

چه کسی جرات دارد پرونده واگذاری های بزرگ را به بهانه اجرای اصل ۴۴ به مراکز قدرت و نفوذ باز کند و پرده از اين غارت بزرگ ملی که منجر به ايجاد انحصارهای بزرگ اقتصادی شده است، برکشد؟ چه کسی آن شجاعت را دارد که از فاجعه نبود کمترين نظارت مالی بر دستگاههای نظامی و امنيتی و نهادهای شبه دولتی که سراسر فضای اقتصادی کشور را تحت تاثير خود قرار داده اند دم برآورد؟ و باز ملت ما سوال می کند که آيا اين بود آن نظام اسلامی و عادلانه که در پی آن بوديم. شفافيت در مقابل ملت چه مشکلی ايجاد می کرد که به پنهانکاری از ملت پناه برديم؟ آيا آن اصل طلايی شفافيت حکومت در مقابل ملت را از زبان پير جماران يادمان رفته است که میگفت: “کاری نکنيد که نتوانيد به مردم توضيح دهيد.”

ياران عزيز راه سبز اميد
يک سال از پيدايش جنبش بی نظير سبز گذشته است و در اين مدت سبزها مسافت بسياری را در اين مسير اميد طی کرده اند. به برکت دل بريدن از مساعدت دولتيان و روی آوردن به خانه های خود و قبله قراردادن آنها و توسعه شبکه های اجتماعی روابط پايدار قابل اتکايی بين آحاد ملت ايجاد شده است و شبکه های پايدار اجتماعی در حيطه آگاهی های سياسی -اجتماعی و فرهنگی معجزه کرده اند. کافی است تنها به توليدات هنری اين شبکه و ميزان تبادل اخبار و اطلاعات و نظر و تحليل که به صورت کاملا دموکراتيک جريان دارد نگاهی انداخته شود.جنبش سبز موجی از گفتگو درباره مسائل مهم و سرنوشت ساز در حوزه عمومی بين مردم ايجاد کرده که در تاريخ معاصر ما بینظير بوده است.

امروز بيش از هميشه تاريخ، مردم متجاوزان به حقوق اساسی ملت را می شناسند و به نقض مکرر حقوق بشر و کرامت انسانی در نظام امنيتی –قضايی کشور آگاهی دارند و می دانند تا چه اندازه تماميت خواهان در پايمال کردن ميثاق مشترک ملی بهويژه در زمينه حقوق اساسی مردم پيش رفته اند. و در عين حال علیرغم حوادث تلخ و گزنده و خونبار، به برکت همين تعامل و گفتگوی جمعی، عقلانيت مردم همواره بر احساسات آنان غلبه کرده است و از اينرو بدخواهان با تمام تلاش هايی که کردند نتوانستند مردم آسيب ديده و کشته داده و حبس ديده را به خشونت وا دارند. مبارزه و ايستادگی از طريق مسالمت آميز کارآمدترين اسلحه ما درمقابل گلوله ها و باتومهای برقی و چماقداران و قداره کشان بیفرهنگ و بد دهان بوده است.

توده های ميليونی ملت بزرگ امروز می بينند که چه کسانی دشنه در دست به دنبال زنان، مردان، پيران و جوانان می دوند و چه کسانی با برخورداری از فرهنگی نازل، در تظاهرات و جمعهای عمومی رکيک ترين کلمات و جملات را بر زبان می آورند و مردم به جای اينها، نماهنگ های زيبا ساخته اند و پوسترهای پرمعنا به يکديگر هديه کرده اند و فيلم ها و عکس های بی شماری از زندگی و مبارزه مردم تهيه و پخش کرده اند و غصه ها و درد های خود را اين چنين جاودانی کرده اند:

طفلی به نام شادی ديریست گم شده ست
با چشم های روشن براق
با گيسويی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
اين هم نشان ما
يک سو خليج فارس
سوی دگر خزر*

ياران سبز راه اميد
در آغاز سال جديد صبر و استقامت، به توصيه دوستان منشوری برای هماهنگی و همدلی بيشتر و تقويت هويت مشترک جنبش سبز تهيه شده که در ادامه اين مقدمه تقديم می شود.

طبيعی است که متن پيشنهادی نتواند پاسخگوی همه سليقه ها و مطالبات باشد. دلگرمی اين همراه کوچک برای اين معضل، راه حلی بود که تعدادی از رای دهندگان در آستانه انتخابات سال گذشته پيدا کردند. در زنجيره سبز ميدان تجريش تا ميدان راه آهن بودند کسانی که می گفتند ميان بد و بدتر، بد را انتخاب می کنند و اين انتخاب پيوستگی آن زنجيره محکم بهياد ماندنی را ممکن ساخت. اصلاح واقعی از همين تميز و مسئوليت پذيری برای انتخاب اين و يا آن شروع می شود.

اين متن قدم اولين است و جنبش سبز در سير تکاملی خود انشاءالله متن کاملتر و زيباتری خواهد آفريد.

“تلک الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين”
و آن سرای آخرت را برای کسانی قرار داديم که خواهان برتریجويی و فساد در زمين نيستند، و فرجام نيکو از آن پرهيزگاران است.

ريشه ها و اهداف
۱- بروز انحرافات گوناگون و موانع بتدريج سازمان يافته در مسير تحقق اهداف و آرمان هايی چون عدالت، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی که مردم به خاطر آنها انقلاب شکوهمند اسلامی را به پا کردند، ظهور گرايشات تماميت خواهانه در ميان برخی از مسوولين حکومتی، نقض حقوق بنيادين شهروندان، بی حرمتی به کرامت انسانی، سوءمديريت دولتی، افزايش فاصله طبقاتی و محروميت های اقتصادی و اجتماعی، قانون گريزی بل قانون ستيزی برخی مجريان قانون، ناديده گرفتن منافع ملی و ماجراجويی های عوامفريبانه در تعاملات بين المللی، فراموشی تدريجی و دردناک اخلاق و معنويت برای قدرت عواملی است که به نضج گيری نگرش های اعتراضی در ميان دلسوختگان، دردمندان و قاطبه مردم ايران در سال های اخير انجاميد که بروز بارز و نيرومند آن در جنبش سبز مردم ايران پس از انتخابات دهم رياست جمهوری در سال ۱۳۸۸ جلوه کرد.

۲- جنبش سبز با پايبندی به اصول و ارزشهای بنيادين انسانی، اخلاقی و دينی و ايرانی، خود را پالايشگر و اصلاحگر روند طی شده در نظام جمهوری اسلامی ايران در سالهای پس از انقلاب می داند و بر اين اساس حرکت در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رای مردم را وجه همت خويش قرار خواهد داد.

۳- جنبش سبز حرکتی در تداوم تلاش مردم ايران برای دستيابی به آزادی و عدالت اجتماعی و تحقق حاکميت ملی است که پيش از اين در برهه هايی چون انقلاب مشروطيت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی خود را جلوه گر ساخته است.

۴- بازخوانی تجربه معاصر در تلاش برای تحقق اهداف والای اجتماعی مردم ايران نشان ميدهد که تنها از طريق تقويت جامعه مدنی، گسترش فضای گفتگوی اجتماعی، ارتقاءسطح آگاهی و جريان آزاد اطلاعات، مشارکت موثر احزاب و تشکل ها وهمچنين زمينه پردازی برای فعاليت آزاد روشنفکران و فعالان اجتماعی- سياسی وفادار به منافع ملی در چارچوب تحول خواهی و ايجاد تغيير در وضعيت موجود می توان اهداف جنبش سبز را عملی کرد و اين امر مستلزم توافق و تاکيد بر اصول حداقلی و مطالبات مشترک و ايجاد تعامل و هماهنگی ميان همه نيروهايی است که علی رغم داشتن هويت مستقل با پذيرش تکثر در درون جنبش، زير چتر فراگير جنبش درکنار يکديگر قرار می گيرند.

راهکارهای بنيادين
۱- جنبش سبز، يک حرکت اجتماعی فراگير است که هرگز خود را مبری از خطا نمی انگارد و با نفی هرگونه مطلق نگری شرک آلود، بر گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بيرون جنبش تاکيد دارد. ديده بانی سير حرکت و تحول جنبش از سوی همه فعالان و به خصوص صاحبان انديشه و عمل امری حياتی است که می تواند جنبش را از لغزش به ورطه تماميت خواهی و فساد بر حذر دارد.

۲- در نگاه فعالان جنبش سبز، مردم ايران همه خواهان ايرانی آباد سرفراز و سربلند هستند. جنبش سبز موافق تکثر ومخالف انحصارطلبی است. در نتيجه، دشمنی و کينه توزی با بدنه اجتماعی هيچ بخشی از جامعه جايی در جنبش ندارد. تلاش برای گفتگو و تعامل با رقبا و مخالفان در فضايی سالم و آگاهی بخشی درباره اهداف و اصول جنبش وظيفه همه افرادی است که خود را آگاهانه در زمره فعالان جنبش سبز می انگارند. ما همه ايرانی هستيم و ايران متعلق به همه ماست

۳- گسترش و فعال سازی شبکه های اجتماعی –واقعی و مجازی- و تعميق فضای گفتگو بر سر اهداف و بنيان های هويتی جنبش از جمله راهکارهای محوری است که مستلزم توجه ويژه کليه فعالان سبز است.

۴- جنبش سبز در عين تاکيد مصرانه بر حفظ استقلال و مرزبندی با نيروهای غيرملی وخارجی، در جستجوی راهی منزوی همراه با دگر ستيزی نبوده و اسير گرايشات تعصب آلود نميشود. عدالت، آزادی، استقلال، کرامت انسانی و معنويت ارزشهای جهانی هستند و تجربه آموزی از ملتهايی که برای دستيابی به اين ارزشها تلاش کرده اند و همچنين استقبال از نقد و نظر مشفقانه همه آزديخواهان و صلح طلبانی که برای رهايی نوع بشر و کرامت انسانها تلاش می کنند از ديگر راه کارهای جنبش است.

هويت سبز

گنجينه ايرانی- اسلامی:
۱- جنبش سبز با پذيرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دين رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنويت، اخلاق و تکريم انسان تاکيد دارد و راه تقويت ارزش های دينی در جامعه را تحکيم وجه اخلاقی و رحمانی دين مبين اسلام و نظام جمهوری اسلامی ايران می داند. ايجاد پيوند ميان ميراث ايرانی-اسلامی و شوق به توسعه و پيشرفت در جامعه، پرهيز از اکراه مردم به تقيد به مرام، مسلک و رويه خاص و همچنين مبارزه با استفاده ابزاری از دين و حفظ استقلال نهادهای دينی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جايگاه والای دين و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ايران است که به عنوان يکی از اصول بنيادين جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گيرند.

۲- رمز بقای تمدن ايرانی- اسلامی همانا همزيستی و همگرايی ارزش های دينی و ملی در طول تاريخ اين سرزمين است. در اين راستا، جنبش سبز بر حفظ و تقويت ارزش های والای فرهنگ ايرانی و سرمايه های غنی انباشته شده در رسوم و مناسبتهای ملی تاکيد می ورزد و در اين راه تقدسزدايی از تعصبات نابجا و آگاهیبخشی درباره ويژگی های هويت آفرين آيين های ملی و مذهبی را وجه همت خويش قرار می دهد.

۳- ملت ايران در تاريخ مبارزات خويش برای کسب آزادی و استقلال، بارها خودباوری و اتحاد بر سر اصول را به نمايش گذاشته است. جنبش سبز ملت ايران با اتکا به اين ميراث گرانبها و با تکيه بر خرد جمعی و نفی هرگونه خودمداری و خودخواهی در تلاش برای تحقق اهداف خويش، دستيابی به اجماع آگاهانه بر خصيصه های هويت آفرين و کنار گذاشتن عناصر تشتت زا را مورد نظر دارد و اين امر را تنها با تکا به عقلانيتی ميسر می داند که حاصل جمع خردهای مختلف و مبتنی بر نظام عقلانيت توحيدی باشد.

۴- جنبش سبز جنبشی ايرانی- اسلامی است که در جستجوی دستيابی به ايرانی آباد، آزاد و پيشرفته است. بر اين اساس، هر فرد ايرانی که توسل به خرد جمعی توحيدی را به عنوان مبنای تلاش برای ايجاد فردای بهتر برای ميهن خويش بپذيرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آيد. جنبش “ايران را متعلق به همه ايرانيان می داند”.

حق حاکميت مردم
۱- حاکميت مردم بر سرنوشت خويش از جمله اصول خدشه ناپذير جنبش سبز است و نهاد انتخابات به عنوان مناسب ترين شيوه تحقق اين اصل مدنظر اين جنبش قرار می گيرد. براين اساس، جنبش سبز تلاش های خود برای صيانت از آرای مردم را تا زمان استقرار نظام انتخاباتی آزاد، رقابتی، غيرگزينشی و منصفانه که شفافيت و سلامت آن کاملاقابل تضمين باشد، ادامه خواهد داد.

رای و خواست مردم منشا مشروعيت قدرت سياسی است و جنبش سبز اعمال هر گونه صلاحيت خودسرانه و گزينشی تحت عنوان نظارت استصوابی را مغاير با قانون اساسی، حق تعيين سرنوشت مردم وحقوق بنيادين آانها دانسته و با آن مبارزه ميکند.

۲- دستيابی به اهدافی چون آزادی و عدالت تنها بر پايه توجه به منافع ملی و حفظ استقلال ميسر است. جنبش سبز با آگاهی از اين امر، نسبت به هر اقدامی که برخلاف منافع ملی و ناقض اصل استقلال باشد مبارزه می کند و اين مسئله را در زمره موازين محوری خويش می داند.

ارزش های جنبش سبز

کرامت انسان ها و پرهيز از خشونت
۱- نخستين ارزش اجتماعی مدنظر جنبش سبز دفاع از کرامت انسانی وحقوق بنيادين بشر فارغ از ايدئولوژی، مذهب، جنسيت، قوميت و موقعيت اجتماعی است. استقرار و تضمين موازين حقوق بشر به عنوان يکی از مهمترين دستاوردهای بشری و حاصل خرد جمعی همه انسانها مورد تاييد و تاکيد جنبش سبز است. اين حقوق خدادادی است و هيج فرمانروا، دولت، مجلس يا قدرتی نمی تواند آنها را لغو يا به صورت ناموجه و خودسرانه محدود کند. تحقق اين امر مستلزم احترام به اصولی چون برابری، مدارا، گفتگو، حل مسالمت آميز مناقشات و صلح طلبی است که خود در پرتو ايجاد زمينه های لازم برای فعاليت آزاد رسانه های مستقل، جلوگيری از سانسور، دسترسی آزاد به اطلاعات، گسترش و تعميق جامعه مدنی، احترام به حريم خصوصی افراد، فعاليت آزادانه شبکه های اجتماعی غير دولتی و اصلاح قواعد و مقررات در جهت حذف هرگونه تبعيض ميان شهروندان امکان پذير است.

۲- جنبش سبز يک جنبش مدنی است که پرهيز از خشونت و حرکت در چارچوب موازين مبارزه مدنی را سرلوحه خويش قرار می دهد. اين جنبش با اعتقاد به اينکه “مردم” تنها قربانی خشونت در هر زمينه ای خواهند بود، گفتگو، مبارزه مسالمت آميز و توسل به راهکارهای غير خشونت آميز را ارزشی خدشه ناپذير می داند. جنبش سبز با توجه به شرايط و مقتضيات، از کليه ظرفيتهای مبارزه مسالمت آميز استفاده خواهد کرد.

عدالت، آزادی و برابری
۳- عدالت جايگاه والايی در ميان ارزش ها و آرمان های جنبش سبز به خود اختصاص می دهد. توزيع عادلانه امکانات، چه در بعد اقتصادی، سياسی، اجتماعی و چه در ابعاد ديگر حيات انسانی از جمله اهداف خدشه ناپذير جنبش سبز است که لازم است برای دستيابی به آن، تمامی تلاش های ممکن انجام شود.

گسترش عدالت در جامعه تنها در صورتی امکان پذير است که نظام حاکم بر کشور – در عرصه داخلی و خارجی- کاملا مستقل و فارغ از وابستگی به نهادها و قدرت های سياسی، طبقاتی و اقتصادی عمل کند و بتواند توسعه اقتصادی و ترقی کشور را به نحوی که رفاه و عدالت اجتماعی برای همه مردم ايران فراهم شود، تضمين کند.

۴- جنبش سبز با عنايت به لزوم تامين خواست ها و مطالبات به حق تمامی اقشار و طبقات اجتماع، بر پيوند با اقشار متوسط و کم درآمد اجتماع -که در برابر فشارهای اجتماعی/سياسی ضعيفتر هستند- تاکيد دارد. اين جنبش با الهام از اصل نهم قانون اساسی، با سلب حقوق اساسی مردم به نام حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور مخالف است و با تاکيد بر استقلال سياسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی، يگانه راه حفظ منافع ملی و دفاع از مرزهای ميهن را “حاکميت مردم بر سرنوشت خويش” در تمامی ابعاد می داند.

۵- برقراری آزادی و برابری از اهداف انکارناپذير انقلاب اسلامی است که جنبش سبز نيز بر ضرورت دستيابی به آن تاکيد دارد. نفی هرگونه انحصار فکری، رسانه ای و سياسی و همچنين مبارزه با حذف فيزيکی هر انديشه و ديدگاه در سرلوحه اهداف جنبش سبز قرار دارد. ضروری است در اين جهت، برای رهايی مردم از هرگونه سلطه سياسی (استبداد و انحصار طلبی)، اجتماعی (تبعيض و نابرابری های اجتماعی) و فرهنگی (وابستگی و تقيد فکری) تلاش شود. جنبش سبز بر حمايت از حقوق زنان، نفی هر گونه تبعيض جنسيتی و حمايت از حقوق اقليتها و اقوام تاکيد ويژه دارد.

۶- جنبش سبز بر اين باور است که امنيت تنها امنيت دولت نيست، امنيت انسانی تک تک شهروندان ايرانی است. امنيت برای آحاد مردم بايد برقرار شود تا آزاد از ترس و رها از نياز تحت حمايت قانون زندگی کنند. مداخله نيروهای نظامی و انتظامی در امور سياسی، هر گونه دخالت افراد غير مسول در امور انتظامی و سلطه نيروهای امنيتی و انتظامی بر مقامات قضايی مخل امنيت دولت و ملت است. استقلال قوه قضاييه، عدم مداخله نيروهای نظامی در امور سياسی و اقتصادی و برخورد با سازمان دهندگان و اعضاء گروههای موسوم به لباس شخصی از خواستهای جدی جنبش سبز است.

۷- اجرای تمامی اصول قانون اساسی و به ويژه اصول ناظر بر حقوق ملت (فصل سوم) هدف و خواست تجديدناپذير و حتمی جنبش سبز است.

۸- آزادی زندانيان سياسی، رفع محدوديت های غير قانونی و نگاه امنيتی عليه فعاليت احزاب و گروهها و جنبش های اجتماعی چون جنبش زنان، جنبش دانشجويی، جنبش های کارگری، جنبش های اجتماعی و امثال آن، و همچنين محاکمه عادلانه آمران و عاملان تقلب در انتخابات، شکنجه و کشتن معترضان به نتيجه انتخابات، و افشاء و محاکمه نظريه پردازان و حاميان خشونت در لايه های مختلف حکومت از راهکارهای روشنی است که در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد.

اخلاق مداری و احترام به خلاقيت های فردی و اجتماعی
۱- با کمال تاسف بايد اذعان کرد که اتخاذ سياست های نادرست سياسی، اجتماعی، اقتصادی از سوی حاکمان به افول اخلاق و تنزل سطح سرمايه اجتماعی در جامعه منجر شده است. جنبش سبز با تاکيد بر ضرورت احيای اخلاق به مثابه فصل مشترک و پيوند دهنده حيات اجتماعی مردم ايران، در مبارزات خود برای اجرای حقوق ملت، کاملا نسبت به اصول اخلاقی پايبند خواهد بود.

۲- جنبش سبز را نه می توان يک حزب متمرکز دانست و نه مجموعه ای از افراد سازمان نايافته و بی هدف. مرور تجربه تاريخی مردم ايران نشان می دهد که آنها همواره و در بزنگاههای تاريخی، هوشياری، توانايی و درک والای خويش را به منصه ظهور رسانده اند و با تکيه بر قوای خلاقه خويش، راه را برای دستيابی به اهداف خود هموار ساخته اند.

جنبش سبز بر پايه اصول و مبادی بنيادين خود، با تکيه بر شبکه های اجتماعی بر فهم، انديشه و نوآوری های مدنی ملت ايران تکيه دارد و دستيابی به آرمان هايی چون عدالت و آزادی را به شکوفايی اين خلاقيت ها منوط می داند. شعار “هر ايرانی، يک ستاد” اينک می تواند به شعار “هر ايرانی، يک جنبش” تبديل شود.

قانون گرايی و مذاکره
۱- جنبش سبز با پيگيری اهداف و آرمان های هميشگی انقلاب اسلامی و با اتکا به بازخوانی انتقادی تحولات صورت گرفته پس از انقلاب – به خصوص در عرصه روابط ملت و دولت- برپايه ميثاق مشترک مردم ايران يعنی قانون اساسی، در پی دستيابی به آينده ای روشن برای ملت ايران است.

۲- در اين راستا، “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” راهکار اصلی و بنيادين جنبش سبز است. اين جنبش بر اين باور است که تنها با بازگشت به قانون و الزام نهادهای مختلف به رعايت آن و برخورد با متخلفان از قانون در هر موقعيت و جايگاه، می توان از بحران های مختلفی که دامنگير شده است رهايی يافت و در راه ترقی و توسعه ميهن گام برداشت. جنبش سبز در عين حال کاملا توجه دارد که قانونگرايی به معنای استفاده ابزاری از قانون توسط حاکمان نيست. بايد شرايطی فراهم آورد تا قانون وسيله اعمال خشونت های ناروا و موهن، نقض حقوق بنيادين شهروندان قرار نگيرد و خشونت، بی عدالتی و تبعيض قانونی نشود.

۳- قوانين کشوری و از جمله قانون اساسی متونی هميشگی و تغيير ناپذير نيستند. هر ملتی اين حق را داراست که با تصحيح سير حرکتی خويش، به اصلاح در قوانين جاری اقدام کند. اما بايد توجه داشت که تنها تغيير و اصلاحی در قانون اساسی مورد پذيرش است که در فرايند مذاکره و گفتگوی اجتماعی و با مشارکت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهيز از تصلب و انحصارگرايی و زورگويی صورت پذيرد.

۴- گسترش جامعه مدنی و تقويت حوزه عمومی در زمره اصول اساسی جنبش سبز است. اين جنبش بر اين باور است که حفظ منافع ملی و دستيابی به اهداف انقلاب اسلامی و همچنين کاستن از تبعات ناخوشايند بحران موجود مستلزم مذاکره و گفتگو ميان نمايندگان گروههای مختلف فکری و سياسی است و در اين راستا از هرگونه دعوت به مذاکره و گفتگوی شفاف به منظور دفاع از حقوق مردم و حل منازعات اجتماعی استقبال می کند.

۵- اين جنبش خواهان قدرت بخشی به اقتصاد کشور در صحنه بينالمللی و سرمايه گذاری و افزايش قدرت خريد مردم ايران است. جنبش سبز خواهان سياست خارجی عقلانی و عزتمند مبتنی بر تعامل شفاف و سازنده با دنيا و طرد ديپلماسی ماجراجويانه و عوام فريبانه و ارتقاء شان ملت بزرگ و تاريخی ايران در جهان است.

همراه کوچک جنبش سبز

ميرحسين موسوی

_______________

* استاد شفيعی کدکنی





۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

مهاجرانی: از این همه دروغ، عرق شرم بر سیمایتان نمی نشیند؟‬

جرس: " در سیمای ایشان که می توان آن را سیمای ولایت نامید؛ سیمایی که توسط پاسداری اداره می شود که درطراز افراد محبوب رهبریست؛ دستبوس و پا به رکاب. سلطان اشاره کند برایش کلاهی را بیاورند، سر می آورد. کار مقام ولایت و ملک که از سیب خوردن گذشته است تا:" برآورند غلامان او درخت از بیخ...".

اینها بخشی از پاسخ سید عطاءالله مهاجرانی به رهبر جمهوری اسلامی به عنوان مسئول اصلی صدا و سیما است. متن کامل سخنان مهاجرانی در پی می آید:
از دید اینجانب مسوول صدا و سیما شخص مقام محترم رهبریست. از این رو در این نوشته روی سخنم با ایشان نیزهست. البته ایشان در این سال های دراز حکومت و ولایت، نه به نامه ای پاسخ داده اند و نه با نشریه ای گفتگو کرده اند. یکسره متکلم وحده بوده اند و اگر هم پاسخی داده اند، پاسخ شان همان برهان قاطع به روایت فداییان اسماعیلی بوده است. فداییان با مخالفان خود سخن نمی گفتند، بلکه تیغ تیز بر گلویشان می کشیدند تا مفهوم برهان قاطع را به درستی درک کنند؛ مثل درک محمد نوری زاد در زندان اوین...
در سیمای ایشان که می توان آن را سیمای ولایت نامید. سیمایی که توسط پاسداری اداره می شود که درطراز افراد محبوب رهبریست؛ دستبوس و پا به رکاب. سلطان اشاره کند برایش کلاهی را بیاورند، سر می آورد...کار مقام ولایت و ملک که از سیب خوردن گذشته است تا:" برآورند غلامان او درخت از بیخ"...وقتی ملک خود درخت را از ریشه بر می کند غلامان او باغ را می سوزانند.
در سیمای ولایت فیلم به ظاهر مستندی در باره اندیشه و منش و رفتار اینجانب منتشر شده است. این فیلم در سایت های وابسته به حکومت و سپاه نیز در دسترس است.
چند نکته را در باره این فیلم از باب نمونه برای مقام رهبری و مسوول اول صدا و سیما نقل می کنم، بقیه موارد نیز از همین مقوله اند.

یکم: در فیلم ادعا شده است که اینجانب با منافقان همراه هستم.
سند؟ فیلمی را نشان می دهند که بنده و آقای بهنود داریم در کنار خیابانی گفتگو می کنیم و در سوی دیگر مخالفان دارند علیه جمهوری اسلامی شعار می دهند.
این فیلم در روز ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ گرفته شده است. بنده و آقای بهنود در صف رای دهندگان در جلو کنسولگری ایران در کنزینگتون بودیم،طولانی ترین صفی که لندن در تاریخ انتخابات ایران دیده بود. عده ای هم در برابر کنسولگری شعار می دادند. اتفاقا علیه بنده هم شعار دادند! آن ها مردم را به عدم مشارکت در انتخابات دعوت می کردند. کسی اعتنایی نمی کرد. جهت اطلاع مقام رهبری بیش از ده هزار نفر از ایرانیان در انگلستان در انتخابات شرکت کردند. بیش از هشت هزار نفر به مهندس موسوی رای داده بودند. همان نسبتی که در صندوق سیار صدا و سیما مهندس موسوی احراز کرده بود؛ یعنی هشتاد در صد آرا. البته این نسبت به روایت شاعری که به رهبری در سرکوب ملت نمره بیست داد، در هند نود در صد آرا به نفع مهندس موسوی بوده است. فیلمی که نشانه حضور ما در انتخابات است و اساسا ربطی هم به مخالفان یا منافقان ندارد، به گونه ای مونتاژ شده است که گویی ما در جمع منافقان و مخالفان حضور داریم.

دوم: سه قول از اینجانب در باره آقایان سروش و سازگارا و گنجی نقل شده است. ظاهرا تیتر روزنامه ها را نشان می دهند.
هر سه نقل قول جعلی است. این که من گفته ام:« دکتر سروش ایدیولوگ دوم خرداد است» و یا «سازگارا پدر معنوی روزنامه های اصلاح طلب است » و «تاثیر انقلابی گنجی از انقلابیون بیشتر است » تماما دروغ و جعلی ست. اگر تهیه کنندگان مدعی درستی سخن و ادعای خویشند تاریخ انتشار روزنامه ها را اعلام کنند. در واقع همان آقایانی که روزنامه های جعلی برای زندانیان تدارک می بینند همان تیتر ها را جعل کرده اند. جنابعالی دستور دهید همان تیتر ها را بررسی کنند و روزنامه را از آرشیو بیرون بیاورند. اینجانب مطلقا چنان اظهاراتی را در باره افراد مذکور نداشته ام و اساسا این گونه سخن گفتن سبک و سیاق من نبوده و نیست.

سوم: بخشی از فیلم در باره شرکت من در اجلاس واشنگتن انستیتیو است. با قرار دادن تصویر من در کنار ایهود باراک وانمود شده است که ایشان هم در اجلاس حضور داشته اند و من برای خوشامد ایشان سخن گفته ام. جهت اطلاع شما ایهود باراک مطلقا در اجلاس حضور نداشتند. در همان سخنرانی برای اولین بار آن هم در واشنگتن انستیتیو در باره سفر شیمون پرز به ایران و قرار داد اسراییل با ایران صحبت کردم.آیا این سخنان برای استقبال اسراییلی ها زده شده است؟! درباره پرونده هسته ای گفتم:

"همه کشورهایی که طرف گفتگو با ایران در مورد مسأله هسته ای هستند غیر از آلمان همه سلاح هسته ای دارند و در واقع آن هیأت هایی که به ایران توصیه می کنند که بایستی غنی سازی اورانیوم را محدود کنید، همه کشورهای اتمی هستند که سلاح هسته ای خود را سال به سال مدرن می کنند و برای این کار بودجه دارند و این هزینه ها در بودجه های آنها قابل شناسایی است...به رژیم شاه شما کمک می کردید که به سلاح هسته ای برسد و در سال 1975 آقای شیمون پرز،وزیر دفاع اسراییل و رییس جمهور فعلی، به ایران آمدند و سفرشان بیش از 10 روز طول کشید. البته پیش از انقلاب تمام سفرهایی که مقامات اسراییلی به ایران انجام می دادند، مثل شیمون پرز، مناخیم بگین، اسحاق رابین، گلدا مایر، بن گوریون و دیگران، سفرهایی بودند که ساواک، دستگاه اطلاعاتی امنیتی ایران سازماندهی می کرد که انجام می شد. در سال 1975 پیمانی بین شیمون پرز و شاه امضاء شده که ایران 1.2 میلیارد دلار به اسراییل بدهد و اسراییل در مقابل، در ساخت سلاح هسته ای به ایران کمک کند. در واقع این پیمانی بود که امضاء شد و اسنادش در اختیار حکومت ایران هست. همکاری فرانسه در مورد نیروگاه ها و دیگران هم درجای خودش مطرح بود."
( از متن سخنرانی بر گرفته شده است. گزارش سخنرانی در روز آنلاین منتشر شده است که در جرس نیز نقل گردید.)

چهارم: با نقل جمله ای وانمود شده است که اینجانب طرفدار استفاده امریکا از زور علیه جمهوری اسلامی بوده ام. درست برعکس در سخنرانی ام در باره حمله به ایران و محاصره اقتصادی صحبت کردم و تمام صحبت علیه این دو تصمیم است. آن جمله - استفاده آمریکا از زور برعلیه ایران را من نقل کردم و به نقد و رد آن پرداختم. به همین خاطر سخنرانی ام نه تنها مورد استقبال قرار نگرفت بلکه افراطی های سوی دیگرگفتند؛ سخنان من همان مواضع سنتی انقلاب و حرف های احمدی نژاد بود با ادبیاتی دیگر!

پنجم: در فیلم با نشان دادن سایت واشنگتن انستیتیوت وانمود می شود که اینجانب از جمله پژوهشگران این موسسه هستم.
این مطلب هم مثل تمام مطالب مذکور در این مستند جعلی، مطلقا دروغ است. اینجانب غیر از یک سخنرانی در آن موسسه، آن هم کاملا بر خلاف مواضع سنتی آنان هیچگونه نسبت و همکاری با آن موسسه نداشته و ندارم. این مطلب درست مثل این است که گفته شود چون آقای احمدی نژاد در شورای روابط خارجی آمریکا سخنرانی کرده اند، بگوییم که ایشان وابسته یا عضو همان شورا هستند.

ششم: در فیلم می گویند من ادعا می کنم که کتابی در رد سلمان رشدی نوشته ام و اکنون در لندن همشهری سلمان رشدی هستم!
انصافا چنین استدلالی تنها از عهده ذوب شدگان در حضرتعالی بر می آید. کتاب نقد آیات شیطانی اینجانب تا سال 1384 بیست و پنج بار به فارسی و بارها به زبان عربی و انگلیسی چاپ شده است.چند سالیست که تمام کتابهای من در ارشاد متوقفند.

شما این کتاب را ملاحظه کرده اید. وقتی من به لندن آمدم که سلمان رشدی جند سالی بود دیگر در لندن زندگی نمی کرد! این هم شد استدلال که من حالا همشهری سلمان رشدی هستم مثل این که گفته شود جنابعالی هم همشهری سران به زعم خودتان "فتنه" هستید!و یا با سرکرده مجاهدین خلق همشهری هستید! و یا نماینده جنابعالی و نماینده سایر آیات عظام در لندن همشهری سلمان رشدی هستند؟

هفتم: در این فیلم در باره مسوولیتم در وزارت فرهنگ و ارشاد بسیار سخن به میان آمده است.
منتها به این نکته مهم اشاره نکردند که اینجانب با پیشنهاد شما وزیر ارشاد شدم و خود شما به صراحت این موضوع را در نخستین نشست رییس جمهور و هیات وزیران مطرح کردید . البته ماه عسل وزارت اینجانب وقتی تمام شد که از من خواستید روزنامه ها را تعطیل کنم و صراحتا از روزنامه سلام نام بردید، من کناره گیری از ارشاد را ترجیح دادم . البته همیشه گمان می کردم امکان گفتگو با شما وجود دارد. چنان که وقتی آقای مسجد جامعی به عنوان معاون فرهنگی و مسوول برگزاری بیست سال ادبیات داستانی به من گفتند جنابعالی با جشنواره مخالفید و ظاهرا بر اساس نامه آقای رضا رهگذر فرموده بودید جشنواره متوقف شود؛ با شما به تفصیل در باره نویسندگان صحبت کردم؛ در باره تک تک نویسندگان و کارشان بحث کردیم. مشخصا در باره محمود دولت آبادی که شما نسبت به « کلیدر» حساس هستید و یک بار آن را در نماز جمعه تهران دروغ خواندید! در باره سیمین دانشور و منیرو روانی پور و ...به تفصیل حرف زدم. خوشبختانه در باره ۱۹ نفر راضی شدید و پذیرفتید که جایزه بدهیم . تنها نقطه مقاومت شما رمان « مدار صفر درجه» احمد محمود بود که از قضا به عنوان رمان برگزیده بیست سال ادبیات داستانی انتخاب شده بود و من هیچگاه نگاه بهت زده و غم آلود احمد محمود را از یاد نمی برم. همه هیات داوران می دانستند که مدار صفر درجه ستاره جشنواره ادبیات داستانی است.

حتما به یاد دارید فرمودید این رمان ضد جنگ است. گفتم مگر شما ضد جنگ نیستید؟! جنگ یک شر ناگزیر است و نه یک خیر لازم...
اکنون زمانه تغییر کرده است. جنابعالی در یک کلام اراذل را بر کشور حاکم کرده اید و افاضل را رانده اید. همان که در باره نشانه های زوال حکومت توسط امام علی علیه السلام نقل شده است:
یستدل علی ادبار الدول باربع تضییع الاصول و التمسک بالغرور و تقدیم الاراذل و تاخیر الافاضل ( غرر الکلم شماره ۷۸۳۵)

هاشمی رفسنجانی را رانده اید و احمدی نژاد را بر کشیده اید. موسوی خامنه ای و کروبی و خاتمی را طلحه و زبیر می دانید و مالک اشترتان فیروزآبادی ست.
همین فیلمی که سیمای شما در باره بنده منتشر کرده است، نمونه خوبی است . شما که از تقوا و عدالت سخن می گویید، به همین مورد که درست در حوزه وطایف شماست رسیدگی کنید. ببینید از این همه دروغ عرق شرم بر سیمایتان نمی نشیند ؟

اگر دیدید آن چه که در باره اندیشه و منش اینجانب در سیمای شما منتشر شده است، که گوشه هایی از آنها را برشمردم و بقیه نیز مشابه همین موارد دروغ و جعل و افتراست، بر اساس عدالت و انصاف خودتان داوری کنید و دست کم همان فرصت در اختیار اینجانب قرار گیرد تا به برخی از این بی رسمی ها اشاره کنم.

هشتم: ببینید سیمای جمهوری اسلامی و جنابعالی با این همه دروغ و جعل و افترا می خواهد اعتماد مردم را جلب کند؛ تا باور کنند در انتخابات ۲۲ خرداد تقلبی اتفاق نیفتاده است؟
این رنگ رخساره سیمای شماست و در یک کلام:

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

خامنه ای = احمدی نژاد - نوشابه امیری

یکی از آنان که با آقای خامنه ای، در سال های قبل از اصلاحات حشر و نشر داشت می گفت: "آقا" همیشه توصیه می کرد همکاران تان را از میان کسانی برگزینید که از خودتان بلندتر باشند. بهتر؛ آگاه تر؛ غیر از این اگر باشد قد متوسط همکاران نظام، پایین و پایین تر می آید. آن وقت قد نظام کوتاه می شود. نترسید از آدم های بلند.


دلم می خواست امروز آن شخص را می دیدم و می گفتم: "آقا"، خود به توصیه اش عمل نکرد؛ که اگر کرده بود، عاقبت هم اندازه و هم قد محمود احمدی نژاد نمی شد. نمی شد رئیس کابینه کوتوله های سیاسی. کابینه کودتا.

از یک زاویه کلی که بنگریم غم انگیزست که آدمیانی بابزرگ ترین آرزوها بیایند و در راه حقیرترین آنها، بدنام شوند؛ اما از زاویه آنچه امروز در میهن مامی گذرد، خوبست که بدانیم آخرین سخنرانی سید علی خامنه ای، تیر خلاصی بود بر "مقام معظم رهبری" ، بر"ولی مطلق فقیه". تیری که چون رها شد، آخرین تردید ها برطرف کرد، آخرین پرده ها برکشید و مردی پیش رو گذاشت که در اندازه های بساطی ست که به راه انداخته. بساط حکومتی که دیگر بی شکنجه گاه و بی شکنجه گر، بی سردارنقدی و قاضی مقیسه، بی اسلحه و بی قساوت، ماندنش متصور نیست. تمام شد حکومت "رهبر فرزانه".

آخرین سخنرانی آقای خامنه ای، پرونده ای را بست که در آن به دقت روشن شده سپاه به فرماندهی چه کسی کودتا کرد؛ احمدی نژاد به کدام پشتوانه، اینگونه دهان به زشتی می گشاید؛ عاملان کشتار فرزندان ایران، به اشارت کدام آمر، دست بر ماشه نهاده اند؛ "عالیجناب" کیست.

سخنان روز 14 خرداد و آن خشم و نفرت و "ادبی" که در کلام ولی مطلق فقیه بود، نشان داد مسئولیت مستقیم آنچه در زندان های کشور و در شکنجه گاه های رنگ و وارنگ ایران می گذرد، بر عهده "آقا" ست. هم او که از رئیس قوه قضاییه تا ضابط دادگستری، منصوبش اند. هم او که مرتضوی، "مدیرنمونه"اش است؛ هم او که توانست اندوه کلام پدر محسن روح الامینی را از چند متری بشنود و خم برابرو نیاورد تا مامورانش بدانندمادر سهراب و ندا و امیر و کیارش و فرزاد و شیرین و. . . . . حق ندارند در سوگ فرزند، حتی گریه به صدای بلند کنند. هم او که بغض مجید مجیدی، کارگردان دردانه اش، درفردای انتخابات بدید و آن تعبیر به "احساساتی بودن" کرد تاضابطش بداند جعفر پناهی را باید گرفت. و. . . .

شاه، روزگاری می گفت: حکومت بر مشتی پا برهنه افتخار نیست. امروز چه؟ولی مطلق مشتی کوتوله بودن، افتخار دارد؟دستان آغشته به خون بهترین فرزندان این مرز بوم، بالا بردن دارد؟کلام آلوده به زشتی و پلیدی، گفتن دارد؟ آقای خامنه ای شدن، احمدی نژاد شدن، سردار نقدی شدن، مرتضوی شدن، "آقاسید" شدن، . . . آینده دارد؟

پاسخ، بی تردید منفی ست، به ویژه آنکه وابستگان دسته و باندی چنین، هیچ راهی ندارند جز آنکه یک به یک، حکم به مقطوع النسلی و کوری یکدیگر بدهند. پادشاهان، که عمر سلسله هاشان به صدها سال می رسید چنین می کردند، وای به اینان که دیر آمده و، زودرفتن شان آرزوست؛ و دیرنیست آن روز که سخن "مجتبی" ببرند و حریم خانه "عادل" بدرند.

آقای خامنه ای! گفتیم. نشنیدید. خلایق هر چه لایق.

پدیده‌ی احمدی‌نژاد

این مقاله ای است که دوستی فرستاده و نوشته یک افغان همزبان است. نگاه دقیقش بنگرید.


احمدی‌نژاد پدیده‌ی غریب و هم هنگام آشنایی است. رفتار او در چشم بسیار کسان یادآور برخورد خشن و توهین‌آمیز یک جوانک بسیجی تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمی است که چنان تحقیر می‌شوند که دیگر جهان را نمی‌فهمند. شأن اجتماعی‌شان، ارج فرهنگی‌شان و منش و سلیقه‌ی‌شان لگدکوب می‌شود، به زندگی خصوصی‌شان تجاوز می‌شود، و دستگاه تبلیغاتی مدام از در و دیوار جار می‌زند که باید شکرگزار باشند که در کشورشان این «معجزه‌ی هزاره‌ی سوم» رخ داده است.

احمدی‌نژاد حاشیه را بسیج می‌کند تا مرکز قدرت را تقویت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشین خود می‌دواند و آنان می‌دوند، در حالی که به عابران دیگر تنه می‌زنند و هیاهو و گرد و خاک می‌کنند. محمود احمدی‌نژاد از تبار آن سلاطینی است که مدام در حال جهاد بوده‌اند. او خزانه‌ی مرکز را تهی می‌کند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقه‌ی ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندسانی که در ابتدای حکومت اسلامی در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگی کنند و معجزه‌ی پیوند ایمان و تکنیک را به نمایش بگذارند. در ابتدا تکنیک در خدمت ایمان بود. در مورد احمدی‌نژاد، ایمان خود امری تکنیکی است. او رمالی است که داکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتوم، معجزه و سانتریفوژ، معراج و موشک در کنار هم ردیف شده‌اند. احمدی‌نژاد به همه درس می‌دهد. او ختم روزگار است... در مجلس آخوندی هم درس دین می‌دهد. پیش لوطی هم عنتربازی می‌کند.

احمدی‌نژاد ترکیبی از رذالت و ساده‌لوحی است. او مجموعه‌ای از بدترین خصلت‌های فرهنگی ما را در خود جمع کرده، به این جهت بسی خودمانی جلوه می‌کند: دروغ می‌گوید و ای بسا صادقانه. غلو می‌کند، زرنگ است و تصور می‌کند هر جا کم آوردی، می‌توانی از زرنگی‌ات مایه بگذاری و جبران کنی.. در وجود همه‌ی ما قدری احمدی‌نژاد وجود دارد و درست این آن بخشی است که وقتی با آزردگی از عقب‌ماند‌گی‌مان حرف می‌زنیم، از آن ابراز نفرت می‌کنیم. اما آن هنگام نیز که لاف می‌زنیم و خودشیفته‌ایم، باز این وجه احمدی‌نژادی وجود ماست که نمود می‌یابد. احمدی‌نژاد تحقیر شد‌ه‌ای است که خود تحقیر می‌کند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد.. به موضوع نفرت اش که می‌نگرد، می‌پندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.

احمدی‌نژاد نماینده‌ی سنتی است جهش‌کرده به مدرنیت. او مظهر عقب‌ماندگی مدرن ما و مدرنیت عقب‌مانده‌ی ماست. او اعلام ورشکستگی فرهنگ است. احمدی‌نژاد نشان فقدان جدیت ماست. آن زمان که در قم گفت، هاله‌ی نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام این حجت را جدی گیرند، عمامه بر زمین کوبند، سینه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکه‌ای به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستیابی به انرژی هسته‌ای در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مكتب ‌ها و دانشگاه‌ها تعطیل می‌شدند، حق بود بر سر در آموزش و پرورش می‌نوشتند «این خراب‌شده تا اطلاع ثانوی تعطیل است» و آموزگاران از شرم رو نهان می‌کردند. احمدی‌نژاد از ماست. طرفداران او نیز هم ولایتیهای ما هستند. میان احمدی‌نژاد با گروهی از رهبران اپوزیسیون فرق چندانی نیست. در روشنفکری ایرانی هم نوعی احمدی‌نژادیسم وجود دارد، آن جایی که یاوه می‌گوید و در عین غیر جدی بودن، سخت جدی می‌شود. در وجود چپ افراطی ایران، از دیرباز احمدی‌نژادی رخنه کرده است منهای مذهب، یا با مذهبی که گفتار و مناسک دیگری دارد.

احمدی‌نژاد نشان‌دهنده‌ی جنبه‌ی «مردمی» جمهوری اسلامی ایران است، جنبه‌ای که اکثر منتقدان آن نمی‌بینند، زیرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسیده‌اند و از همدستی‌ها و همسویی‌های دولت و جامعه غافل‌اند. اکنون همه چیز با تقلب و کودتا توضیح داده می‌شود. تقلبی صورت گرفته، که ابعاد آن را نمی‌دانیم. برای این که نیروی پوپولیسم فاشیستی دینی را نادیده نگیریم، لازم است همه‌ی تحلیل‌ها را بر تقلب و کودتا بنا نکنیم. رای احمدی‌نژاد یک میلیون هم باشد، بایستی ریشه‌ی اجتماعی فاشیسم دینی را جدی بگیریم.
 
برگرفته از وبلاگ مسعود بهنود

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

جنبش سبز، راهبردهای ناکام یا چه نباید کردها؟ - تقی رحمانی

جامعه ای که بارها از شیوه های مشخصی گزیده شده اگر این شیوه ها را به کارنگیرد راه موفقیت را هموار خواهد کرد. ترک عادت چندان دشوار نیست اما ساده و سهل هم نیست جنبش سبز تا کنون پالایش یافته و مرحله ترویج برای مخاطبان جدید و آموزش مدنی برای حامیان را طی می کند. امتیاز نخست جنبش سبز چه باید کردها نیست بلکه چه نباید کردهاست.


واقعیت این است که به جنبش سبز توصیه های تکراری و آزمون پس داده شده می شود که انجام هر کدام از آنها در بهترین حالت جنبش را خوشنام اما ناکام می کند و احتمال کامیابی جنبش را منتفی می کند. توصیه های اعتقادی راهبردی و تاکتیکی برای جنبش کم نبو ده اند. توصیه هایی که هر کدام در جامعه ما آزمون نامناسب پس داده اند. شاه بیت این توصیه ها بر ناخود آگاهی ایرانی سوار است. عنصر ایرانی سازگار است. اما در حالت متعادل این سازگاری خلاق است ولی در جامعه نابسامان سازگاری منفعل ایجاد می شود. در طرح و زمینه اصلی سازگاری منفعل حاشیه ای انفجاری بروز و نمود پیدا می کندد. در نتیجه طوفان درست مانند حوادث سال 1360 ه ش. فرزندان ناهمگون می زاید. اما زمانی که عنصر ایرانی به سوی سازگاری خلاق می رود عجله و شتاب رفتارهای ناهماهنگ سازگاری خلاق را متوقف می کند مانند سال 1356 که این سازگاری خلاق متوقف شد. در نتیجه انقلاب مردمی بهمن 57 با موج انحصارطلبی برخورد کرد و متوقف ماند.

توصیه های اعتقادی و باوری یا ایدئولوژیک
جنبش سبز جنبش مطالبه محور و شهر وندی است در نتیجه در عین همراهی با باورهای جامعه مذهبی ایران وارد منازعه سکولاریسم و مذهبی نشد. در حالی که بسیاری از جنبش سبز را با ماهیت اعتقادی و مرامبی تبیین می کنند. به خصوص تلاش عده ای در راه سکولار نشان دادن جنبش باعث شد که عده ای دیگر بر جنبه ایدئولوژی مذهبی جنبش تاکید کنند. این نوع کشمکش طراوت جنبش سبز را از بین می برد و آن را دچار مسائل فرعی می کند. جنبش بر پایه نمادهای ملی و مذهبی خود را نشان داده اما بر ماهیت مطالباتی و شهروندی خود تاکید کرده و می کند.
چنین ویژگی از جنبش را باید حفظ کرد. جامعه ایران مذهبی است اما به دنبال هژمونی کردن برداشت خاص و انحصاری از مذهب نیست.

توصیه دولت محوری
جنبش سبز از اعتراض به نتایج انتخابات پا گرفت اما به مرور زمان از تسخیر دولت یا دولت محوری فاصله گرفت.
مواضع شجاعانه کروبی و بیانیه شماره 17 موسوی مبتنی بر اینکه دولت دهم مشروعیت ندارد اما مسئولیت دارد صحنه قابل تاملی را در جامعه به وجود آورد. این برخورد مدنی و جامعه محور بود.

رهبران جنبش در عین تاکید بر روی خواست های جنبش فقط خود را تنها و یگانه عامل اجرایی خواسته های جنبش نمی دانند.

جنبش جامعه محور بیشتر از اینکه بخواهد قدرت گرفتن را هدف قرار دهد تلاش می کند موفقیتش را نهادینه کند. تلاش برای جایگزین شدن برای دولت امری مذموم نیست اما نقد عملکرد دولت و مطالبه محوری از آن هر دولتی را در معرض آزمون شدید قرار می دهد و انگ قدرت طلبی جنبش سبز را از مخالفان می گیرد. توصیه نگارنده این است که در هیچ شرایطی به خصوص موسوی و کروبی نامزد هیچ مقامی نشوند. اما همیشه سیاسی در جامعه مدنی بمانند و بر حاکمیت تاثیرگذار باشند. با این وصف همین مطالبه محوری ایشان قدم رو به جلو بوده است که جنبش سبز را به دام دولت محوری نینداخته است. جریان اصلاح طلب دولت محور و قدرت محور بود از همین روی بسیار ملاحظه کار بود. اما در عمل ناچار از فراموشی منافع مردم بود.

سازمان های کلیشه ای:
جنبش سبز به صورت مداوم مورد توصیه های خوب اما کلیشه های راهبردی قرار گرفته است. محور این مدل ها بر روی نوع رهبری و سازمان جنبش سبز استوار است.
بارها به رهبران جنبش سبز ایجاد جبهه، تشکیل حزب و برپایی پارلمان توصیه شده است. اما این توصیه ها به دلایل داخلی و امنیتی عملی نیست. هیچ تشکیلات متمرکزی در جامعه از زیر فشار امنیتی جان سالم به در نبرده است. پرداختن به این موضوع زمانی مفصل می طلبد اما فقط کافی است به سرنوشت جبهه ها، سازمان ها و نهادهای سیاسی و مدنی توجه کنید.
اما مشکل جامعه ما تنها عامل امنیتی نیست. شرایط امنیتی باعث می شود که زمان مناسب برای کارجمعی در ایران کوتاه باشد و همچنین امکان انتقال تجربه گذشته در عمل به داوطلبان جدید غیرممکن شود. در نتیجه دور تکراری و حلزونی در جامعه ما تکرار می شود.
به عبارتی تاسیس جبهه در جامعه باعث جنگ طولانی بر سر رهبری آن می شود و بعد از آن اختلاف میان جریان های جبهه با نیروهای بیرون از آن می گیرد که این دعوا برای هر جریان سیاسی بلای بزرگی است. تجربه جبهه ملی حتی در دوران مصدق شاهدی بر مدعای ماست. در جامعه ما همه می خواهند رهبر یا نفر اول باشند و پست معاونت برای آنها در یک شهر بزرگ ارزش ندارد اما اگر کدخدای یک ده باشند چون مقام نخست را دارند مهم تر است.

در حال حاضر در جامعه ما تورم رهبری و رهبران وجود دارد. بسیاری مترصد هستند تا موسوی و کروبی از قطار پیاده شوند تا به تصور خود رهبر شوند در حالی که هرگونه عقب گرد موسوی و کروبی به معنای ناامیدی و یاس بسیاری از نیروهای جنبش است. این روحیه تنزه طلبی ایرانی مساله بسیار مهمی است که حل آن هم زمانبر است.در ایجا قصد بازکردن این مساله را ندارم. بی گمان تشکیل سازمان سیاسی رهنمودی خوب اما غیر مفید است چرا که سازمان سیاسی جدید بر تورم احزاب اصلاح طلب می افزاید و همچنین شرایط سازمانی برای حامیان موسوی مهیا نیست. هر اقدام عجولانه در این مورد به تشتت کامل میان آنها منجر می شود. همراهان موسوی آماده انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل تیم های وزارت یا مشاورت وزارت مدیریت نبودند و بیشتر چهرههای دانشگاهی بودند و نه نیروهای سازمانی و حزبی که توان آموزش و کادرسازی داشته باشند. نیروهایی که در نهاد رسمی یا حکومتی با یکدیگر همکار می شوند به راحتی در یک حزب و سازمان سیاسی مخالف دولت نمی توانند هماهنگ شوند. بی گمان جبهه و تشکیل سازمان سیاسی توصیه خوب اما غیرمفید و البته غیر عملی است.

شبکه های افقی و اجتماعی بی گمان مدل ابتکاری نیست اما مدلی تحمیلی است که مشکلات خاص خود را دارد. نقاط منفی این شبکه ها هم زیاد است. اما مدلی است که قابلیت عملی دارد و باید از آفات این مدل کاست. این مدل سازمانی مزیت دوران ساز ندارد بلکه شرایط حاکمیت، نوع رهبری و شرایط جامعه است که مزیت ساز آن می شود. شبکه های افقی تا حدودی به روحیه تفردطلب و گریز از مرکز ایرانی که البته روحیه خوبی هم نیست قرابت بیشتری دارد. اما این ضعف را باید از طریق رهبری و امر رسانه ای و هدف گذاری مشترک راهبردی در جنبش حل نمود. البته با کمی شانس و اقبال که به سراغ جنبش خواهد آمد.
همچنین حضور و نقش افراد، شخصیتها و جریان های سیاسی-مدنی تا حدودی ضعف تجربه ای شبکه ها را حل خواهد کرد. این جریان ها این نقش را ایفا کرده اند.

رهبری جنبش
این شعار که جنبش رهبر ندارد یا نقد رهبری به قصد نفی کامل آن ریشه در همان آفت تفردطلبی و رهبری طلبی عنصر ایرانی می دهد. جنبش بی رهبر در جهان وجود ندارد. جنبش اعتراضی باید رهبر داشته باشد. مشکل رهبری نیست بلکه مشکل جامعه در اوج تفرد طلبی و هژمونی طلبی عده ای از افراد است که نتیجه آن پیدایش رهبری غیردمکراتیک است. چون رهبرهای دموکرات را خودخواهی های روشنفکرانه و قدرتمندانه از میدان به در می کند. بلایی که بر سر مصدق دموکرات و بازرگان و.. در تاریخ سرزمین ما آورده شده نمونه ی این ادعاست.
جنبش سبز رهبر دارد منتها این رهبری توافقی و غیرکاریزماتیک است. این رهبری بی ایراد نیست اما رهبری لباس نیست که آن را عوض کنیم و اتفاقی رخ ندهد.
در این مورد برخورد مهندس سحابی، پیمان، میثمی، ملی مذهبی ها و برخی جریانات خارج از کشور با رهبری جنبش سبز می تواند الگو باشد. مهندس سحابی به لحاظ سابقه و زجر و سختی جایگاه خود در تاریخ ایران با کسی قابل مقایسه نیست اما وی در مقام حمایت از جنبش سبز با حفظ هویت خود وارد عمل شد.
جنبش سبز به رهبری، اعتماد مردم به رهبری، به حمایت از رهبری و انتقاد از رهبری نیازدارد. همچنین رهبری جنبش به معنی بهتر بودن آن افراد نیست. نشان ابوذر غفاری یا عمار یاسر از ابوبکر صدیق و عمر رضی الله عنه کمتر نیست. در حالی که ابوذر هیچ گاه رهبر نبود. عجیب این است که روشنفکران و فعالان سیاسی به خصوص مذهبی های ما به ظرافت های تارخی کمتر توجه دارند.

توصیه های راهبردی
توصیه های راهبردی متداول در جامعه ما ناکام بوده اند. این توصیه ها عبارتند از "اتمام حجت با حاکمان" "موسوی و کروبی باید گذشته شان را محکوم کنند و قانون اساسی را رد و یا اعلام انتخابات آزاد یا نظام سکولار کنند" "ظرفیت های قانون اساسی قابل اجرا نیست باید قاطعانه ایستاد و مردم را به خیابان دعوت کرد. فرصت از دست می رود. نباید سازشکار بود و نباید مصلحت اندیش بود" "مسالمت آمیز بودن به معنای دفاع نکردن از خود نیست بلکه باید در مقابل خشونت از خود دفاع کرد".
این جملات فراوان نقل شده اند. نتیجه این جملات راهبردی به معنای قهرمان همراه با سرکوب است. نگاه دولت محور، اقدام سریع و عجولانه، دید شتاب زده در این جملات و توصیه ها مشهود است. در حالی که عجله، شتاب و مرزبندی در رفتار مدنی امری مقبول نیست. سروب سال های 1360 و حتی برخی از مواضع اصلاح طلبان در دوران اصلاحات نشان داد که این رفتارها و اینگونه ابراز نظرها حتی اگر خوب باشند مفید وکارساز نیستند. حال می توان آن روی سکه را بررسی کرد. آیا از طریق اقدامات سریع، شتاب زده پیروزی حاصل می شود و دموکراسی به دست می آید؟
تجربه مشروطیت، انقلاب اسلامی و حتی پیروزی غیرمنتظره خالتمی پیش روی ماست. موقعیت فعلی به ما می گوید که موقعیت جنبش سبز به دلیل همه گیر نبودن، در آمد نفتی و توان سازماندهی و بسیج نیروهای وفادار به حکومت و نیاز اکثر اقشار جنبش سبز به مستمری های دولت و عدم آمادگی اعتصاب بازاریان و کارگران شرکت نفت به هیچ وجه امکان حرکت سریع و شتاب زده را به جنبش نمی دهد. اگر جنبش به دنبال مرزبندی، ابراز نظر قاطع، شتاب و عجله بود تجربه ای تلخ تر از سال 1360 به دست می آورد.

مسئله دیگر ارائه راهبردهای قاطعانه، مرزبندی با گذشته و اعلام نظام سکولار و برپایی رفراندوم است. این اهداف و راهبردها بیشتر تحکم است و باور طرف محور قرارمی گیرد و باور دیگری رد می شود. باید توجه داشت که نقد اعمال گذشته محور همکاری با یکدگر نیست. تجربه به ما می گوید که بهتر از نقد گذشته شیوه نقد و رسیدن عملی به نقد خود است. در این مورد مثالی می زنم. کسی به لحاظ نظری همه ابعاد دموکراسی را می پذیرد منتها این پذیرش در سخنرانی ها و مقاله هاست اما در عرصه عمل به بهانه محدودیت همچنان خودی و غیرخودی عمل می کند. اصلاح طلبان در دوره اصلاحات چنین بودند. اما اگر به مرور زمان نسبتی میان نظر و عمل خود در جهت دموکراسی خواهی برقرار کند و بر سر بنیانها و اعتقادات خود باقی بماند تجربه نشان داده چنین تغییری کارساز، پایدار و موثرتر است.
به عنوان نمونه مقایسه مل اصلاح طلبان و رابطه با جریانات غیرخودی و نحوه برخورد کروبی و موسوی با نیروهای دگراندیش نشان می دهد که این دو با وجود نداشتن یا عدم اعتقاد به تئوری های آزادیخواهانه غربی در عمل از اصلاح طلبان و همراهان خاتمی در نفی مراحل خودی و غیرخودی جلوترند. پس در عرصه سیاست و عمل باید عمل را سنجید نه حرف ها و نظرات و البته نظرات و تئوری های باید در عرصه آکادمی و بنگاههای تولید فکر مورد بررسی قرار گیرند.

حامیان
جنبش سبز به تعبیر همگان متعلق به همه مردم و جریان هاست. اکنون باید دید آنهایی که جبهه یا اقدام واحد با موضع گیری قاطع می خواهند برای جنبش چه کرده اند. به عنوان نمونه فعالان جنبش که به رهبری فعلی نقد دارند می توانند یک رسانه تصویری سبز خلق کنند. و آن را در خدمت جنبش قرار دهند. آیا جریان ها و و افرادی که رسانه در اختیار دارند حاضرند در روز یک ساعت فقط در خدمت اخبار جنبش سبز باشند بدون اینکه نام جریان خود را مطرح کنند. اگر چنین نمی کنند چگونه می توانند جبهه مشترک خلق کنند؟
باید پذیرفت که جنبش سبز توانست جهت مشترکی در میان ایرانیان ایجاد کند. آیا مدعیان منتقد جنبش سبز توانستند مقبولیت دیدگاه خود را در جنبش جا بیندازند تا بر توان آن بیفزایند؟

چندن دلیل می توان مطرح کرد که برخی از منتقدان از سر توهم همان راه حل های خوب اما غیرعملی را مطرح می کنند که البته با نیت های گوناگون و با اهداف متفاوت نقدهای خود را وارد می کنند چون میان منتقدان جنبش تفاوت های زیادی وجود دارد. اما باید پذیرفت اگر این توصیه ها به کار گرفته می شد چیزی به نام جنبش باقی نمی ماند.
اما نقدها همه از یک جنس نیستند برخی از نقدها به جنبش قابل اعتنا هستند. اگر جنبش مدنی و مطالبه محور است باید به نکات زیر توجه کرد:
- ارایه منشور حداقلی برای جنبش
- خلق رسانه تصویری مستقل
- دادن افق و چشم انداز
- تعیین مسیر مراحل آن
- توضیح هر مرحله جنبش
- توضیح توان و مرحله جنبش
- شناخت جریان مخالف جنبش و توان آن
- رابطه منطقی، انتقادی، حقوقی و محترمانه جنبش با سران نظام
- توصیه عملی و ارایه راهکار های غیر متمرکز برای استمرار جنبش سبز
- طرح نقاط ضعف رابطه شبکه ای و نقدهای وارد بر آن
چنین نقدهایی به رهبری و حتی مدیران و روشنفکران جنبش وارد است. در برخی از این موارد کم کاری و در مورادی بی توجهی شده است.
نقدهای دولت محور یا هژمونی محور بر چند ویژگی استوار است. ماهیت جنبش مذهبی است یا سکولار؟ چه کسی رهبر است و چه کسی باید رهبر شود؟ سرنوشت جنبش سبز چه بهره ای برای جریانات دارد؟
این نقدها بخش وسیعی از مقالات درباره جنبش را شامل می شود ک نتیجه آن بحث های فرعی یا غیرضروری است که باید در حد معقولی مورد توجه قرار بگیرد. اما نقدهایی که ویژگی های چشم انداز دادن، عمق دادن، جهت دادن و امکانات خلق کردن را دارند باید مورد توجه جدی قرار بگیرند.
این نقدها وقتی عمیق می شود که سطح و مرحله جنبش حامیان و مخاطبان و امکانات جنبش را شناخت و بعد برای آن راه حل، چشم انداز و افق ارائه کرد. جنبش سبز به تبیین افق پیش رو، چشم انداز حرکت، تعیین مرحله فعلی و مرحله بعدی نیاز دارد.


خاتمه
باید توجه داشت که اگر جنبش چند راه رفته را دوباره می رفت از جنبش نامی بیش باقی نمی ماند.

راههای نرفته را هم باید با تامل و احتیاط پیمود.

باید پذیرفت که بسیاری از راه حل های پیشنهادی آزمون پس داده اند.

راههای جدید با نگاه ماندگاری، حوصله و کامیاب باید مورد ارزیابی قرار بگیرد و به عبارتی دستاوردمحور باشند.