۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

انقلاب تحت ویندوز- ابراهيم نبوي

پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۸

اگر فرض کنیم این فاصله سی ساله گذشته است و آیت الله خمینی که روز 12 بهمن آن سخنرانی معروف را کرد، حالا قرار بود آیت الله خامنه ای یک سخنرانی دیگر بکند، چه اتفاقی می افتاد

دولت قانونی، دولت غیرقانونی
خمینی 57: آیت الله خمینی در این سخنرانی در پاسخ به ادعاهای شاپور بختیار که خود را قانونی می‌داند، کلیت رژیم پهلوی را به علت منتخب مردم نبودن، غیر قانونی دانست.
خامنه ای 88: آیت الله خامنه ای در سخنرانی خود در پاسخ به ادعاهای میرحسین موسوی که خود را قانونی می دانست، کلیت طرفداران موسوی و مردم را غیرقانونی دانست.

قبرستانهای ما را آباد کردند
خمینی 57: وی گفت "ما در این مدت مصیبت‌ها دیده‌ایم... مصیبت‌های زن‌های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده... خب، ما حساب بکنیم که این مصیبت‌ها برای چه به این ملت وارد شد؟
خامنه ای 88: وی گفت" می گویند ما در این مدت مصیبت ها دیده ایم.... مصیبت زن های جوانی مثل ندا که مرده اند، مصیبت مردهایی مثل روح الامینی که اولاد از دست داده است... خب، ما اگر حساب کنیم که چرا این مصیبت ها به این ملت وارد شد، می بینیم طبیعی است. باز هم بیایند جلو، باز هم مصیبت وارد می کنیم."

این رژیم خلاف عقل و حقوق بشر است
خمینی 57: وی گفت "رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است."
خامنه ای 88: وی گفت " البته می گویند رژیم ولایت فقیه از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی و خلاف حقوق بشر است، ولی ما که قواعد عقلی و حقوق بشر را قبول نداریم."

چه حقی داشتند پدران ما که حکومت تعیین کنند؟
خمینی 57: "به چه حقی ملت پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملت بعد را معین می‌کند؟... چه حقی داشتند ملت در آن‌زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟ هر کس سرنوشتش با خودش است. مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ "
خامنه ای 88: "دشمنان ما می گویند به چه حقی ملت سی سال پیش از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند؟... دشمنان می گویند چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟ حتی این دشمنان می گویند هر کس سرنوشتش با خودش است. حتی برخی خواص هم گفته اند مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ و ما از طرف این ملت پاسخ می دهیم بله که ولی شما هستند، و می گویند مرگ بر ضد ولایت فقیه."

این مجلس و دولت غیرقانونی است
خمینی 57: "این مجلس غیر قانونی است. از خود وکلا بپرسید: آیا شما را ملت تعیین کرده است؟ هر کدام که ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می‌دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیش، از مردم سوال می‌کنیم که این آقا آیا وکیل شماست؟ شما او را تعیین کرده‌اید؟ حتماً بدانید که جواب آن‌ها منفی است."
خامنه ای 88: "ممکن است دشمنان بگویند این مجلس غیر قانونی است. از خود وکلا بپرسید: آیا شما را ملت تعیین کرده است؟ هر کدام که ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می‌دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیش، از مردم سوال می‌کنیم که این آقا آیا وکیل شماست؟ شما او را تعیین کرده‌اید؟ حتماً بدانید که جواب آن‌ها منفی است. حالا فرض کنیم کسی هم گفت که ما به اینها رای ندادیم، ما طبیعی است که آنها را بازداشت می کنیم و غلط می کند کسی به نماینده ما بگوید که نماینده مردم نیست."

قبرستان درست کردیم
خمینی 57: "آیا حق این ملت است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند؟... و مملکت ما را خراب کرد. قبرستان‌های ما را آباد کرد."
خامنه ای 88: "دشمنان اسلام می گویند که آیا حق این ملت است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند؟.... و مملکت ما را خراب کنند و قبرستانهای ما را آباد کنند؟ البته چنین حرف هایی می زنند، اولا ما یک قبرستان درست نکردیم و چند قبرستان درست کردیم و ثانیا کسانی که علیه ما اعتراض می کنند و بعض آنها کشته می شوند ما آنها را دفن می کنیم و اگر هم کسی بالای قبرشان برود، مامورین حتما با آنها برخورد شدید می کنند."

اقتصادمان را خراب کردیم
خمینی 57: "مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الآن خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال‌های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می‌تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می‌توانند بکنند..."
خامنه ای 88: "دشمنان ما می گویند مملکت ما از ناحیه اقتصاد خراب شده است، حتی می گویند تمام اقتصاد ما الآن خراب است و از هم ریخته است و اگر چنانچه بخواهیم آن را به دوره خاتمی یا هاشمی یا شاه برگردانیم، سالهای طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند...." این حرف دشمنان ماست، صدا و سیما باید دائما تبلیغ کند و بگوید که اقتصاد ما خراب نیست، حتی یکی دوبار هم انتقاداتی از وضع اقتصادی شد که من شدیدا با آن مخالفم و این وضع اقتصاد آمریکا و اسرائیل است که خراب است."

مغزها فرار می کنند، بدرک!
خمینی 57: "فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب افتاده نگه داشته درست کرده است، به طوری که الآن جوان‌های ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از این‌که یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند، آن‌هم با این مصیبت‌ها، آن‌هم با این چیزها باید بروند در خارج تحصیل کنند."
خامنه ای 88: " اینکه دشمنان ما می گویند فرهنگ ما یک فرهنگ عقب نگه داشته است، همه دروغ است، گلایه می کنند که چرا الآن جوان های ما تحصیلاتشان را در اینجا نصفه نیمه رها می کنند و می روند در خارج درس می خوانند. این ها حرف های دشمن است، بگذار بروند، اینها مغز نیستند که می روند، اینها کسانی هستند که به دنبال دشمن می روند، وگرنه امروز ایران جزو برترین کشورهای جهان است."

ما با فحشا مخالف نیستیم، با سینما مخالفیم
خمینی 57: "سینمای ما مرکز فحشاست، ما با سینما مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم..."
خامنه ای 88: "سینمای ما الحمدالله محل مومنین است، من می خواستم بگویم ما اصلا با فحشا مخالف نیستیم، ما با سینما مخالفیم، مثلا سرداران ما، ائمه جمعه ما، اساتید دانشگاه ما خودشان در زمینه فحشا فعالیت های زیادی کردند، مثلا همین سردار زارعی، ولی ما که با فحشا مخالف نیستیم، ما با سینما مخالفیم، ما با گفتن دروغ مخالف نیستیم، ما با اصل رادیو مخالفیم و جلوی اینها را خواهیم گرفت."

تمام نفت ما را دادند به حماس و بولیوی
خمینی 57: "... تمام نفت ما را به غیر دادند. به آمریکا و غیر از آمریکا دادند. آنی که به آمریکا دادند، عوض چه گرفتند؟ عوض اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آمریکا... یعنی اسلحه آورد."
خامنه ای 88: "... دشمنان ما، از جمله ملت می گویند تمام نفت ایران را به غیر دادیم، به حماس و فلسطین و بولیوی دادیم، در عوض چه گرفتیم؟ هیچ! نه تنها نفت مان را به حماس دادیم، بلکه اسلحه هم به او دادیم و هیچ کس هم نمی تواند مانع این سیاست شود. البته در مواردی نفت را به روسیه هم دادیم که هنوز موشک های ما را ندادند، ولی بالاخره می دهند."

روزنامه ها و رادیو را توقیف کردیم
خمینی 57: "پنجاه سال است که در اختناق به سر می‌بریم. نه مطبوعات داشتیم، نه رادیو صحیح داشتیم، نه خطیب می‌توانست حرف بزند، نه اهل منبر می‌توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می‌توانست آزاد کار خودش را ادامه دهد."
خامنه ای 88: "الحمدالله با همت قوه قضائیه و عزیزان دیگر، ما سی سال است که در یک اختناق ملی و اسلامی بسر می بریم، با همت عزیزان قوه قضائیه دویست روزنامه در همین ده سال توقیف شده که واقعا جای تقدیر دارد، و آنها تلاش زیادی کردند که یک رادیوی مستقل یا تلویزیون راه بیاندازند که ما آن را متوقف کردیم و الحمدالله خطبایی که علیه ما حرف بزنند، یا روحانیون یا اهل منبر یا مجتهدین یا مراجع اگر چیزی خلاف اسلام که "من" باشیم بزنند، جلوی آن گرفته می شود و این آرزوی امام راحل بود( تکبیرضربدر سه)"

من توی دهن این ملت می زنم
خمینی 57: "من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم. من به واسطه این‌که ملت مرا قبول دارد (‌حضار تکبیر‌) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد. رفقایش هم قبول ندارند. ملت هم قبولش ندارد.....می‌گوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمی‌شود. خوب واضح است این.... یک مملکت دو تا دولت ندارد، لکن دولت غیر قانونی باید برود. تو غیر قانونی هستی، دولتی که ما می‌گوییم، دولتی است که متکی به آرا ملت است، متکی به حکم خداست. تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را، یا باید سر جایش بنشیند این آدم و یا این‌که به امر آمریکا و این‌ها وادار کند، یک دسته‌ای از اشرار را این ملت را قتل عام کنند..."
خامنه ای 88: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن میرحسین موسوی می زنم. من به پشتیبانی شورای نگهبان و سپاه دولت تعیین می کنم. من به واسطه این که سپاه مرا قبول دارد، توی دهن این ملت می زنم. این آقای احمدی نژاد ممکن است خودش هم خودش را قبول نداشته باشد، رفقای ما هم قبولش نداشته باشند، ملت هم قبولش نداشته باشد... این آقای موسوی می گوید در یک مملکت دو دولت که نمی شود، خوب واضح است این... این مملکت دو دولت ندارد، لکن دولت قانونی باید برود. تو قانونی هستی، و دولتی که من می گویم دولتی است که متکی به نظر من و شورای نگهبان و سپاه است. متکی به نظر آقای مصباح است. تو یا باید من و حکومت را انکار کنی و با ملت باشی، که ما توی سرت می زنیم یا یک دسته از اشرار را می فرستیم که طرفدارانت را قتل عام کنند."

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

داستانی زیبا از بهنود

امامزاده بی چلچراغ

ماجرا از روزی شروع شد که آقای معین المله درگذشت، بزرگ تر محله بود و حق ها به گردن اهالی داشت، برای همین در تشییع جنازه اش مردم سنگ تمام گذاشتند. همه آن هفته مجلس ختم بود. هفتم که آبرومند گذشت از خانواده معین المله خبر رسید که سدصغر را خواسته اند. سدصغر گنده لات محله بود که در عزاداری ها علمدار می شد و جلو دسته حرکت می کرد و در دهه محرم پرده کشی و نظم عزاداری خانه معین المله به عهده او بود.
سدصغر رفت و شنید که آقا معین المله چلچراغ بزرگی را که وسط پنجدری خانه اش هوا بود وقف امامزاده یحیی کرده و او با کمک نوچه هایش باید تا قبل از چهلم چلچراغ را از پنجدری بکنند و ببرند در امامزاده. خانم معین المله هم پیام فرستاد که هر چی هم خرجش هست به عهده ما. سدصغر نگاهی کرد پرسید من. همه گفتند بله خود آقا فرمودند بهتر از همه سدصغرست. پیشنماز مسجد گفت چلچراغی را که آبرو محله بلکه بگو تهران است نمی شود دست هر کس سپرد و اصلا حرکت دادنش کار هر کس نیست.
سدصغر از فردایش دست به کار شد. قرار شد همه محله کمک کنند که کار سر بگیرد. اما یک ماهی گذشت و هنوز چلچراغ در خانه معین المله بود و سدصغر و نوچه هایش مشغول نقشه کشی و به هم زدن وضعیت محله. اول از همه صدای حاج آقا امیر پیش نماز مسجد بلند شد که چرا دیوار سقاخانه را خراب کردین، چرا بچه های مرتضی خان را کتک زدین بابت این که توپ بازی می کردند توپشان افتاد همان جا که داشتند طاق نما می ساختند برای چلچراغ. اما نه تنها صدای پیشنماز مسجد به جائی نرسید که وقتی دو سه بار گفت اول حساب مسجد را از او گرفتند و بعد هم یک پیشنماز تازه علم کردند که محله پشت او نماز بخواند. این پیشنماز را هم سدصغر معین کرده بود. سر همین موضوع مرتضی خان ملک الکتاب هم خانه اش را که اعتبار محله بود فروخت و از محله رفت. اما ماجرای چلچراغ بیش از این طول و تفصیل داشت و وصیت معین المله [که بعدا معلوم شد در آن سدصغر را تعیین نکرده بود بلکه این را گردنش گذاشتند] کار اساسی دست همه محله داده بود.سدصغر از فردای روزی که ماموریت چلچراغ به او محول شد رفت و یک تعداد عمله و بنا گرفت و در جاهای مختلف محله دو تا چینه کشیدند به اندازه یک متر و نیم بلندی، و همین قدر هم عرض. ده تائی از این دیوارک ها در فاصله خانه معین المله کشیدند تا مسجد، و اسمش را گذاشتند قدمگاه. اول کسی نمی دانست منظور از این چینه ها چیست تا بعد معلوم شد برای آن است که وقتی چلچراغ را حرکت می دهند، طبق کش ها بین راه برای خستگی در کردن طبق را بگذارند بالای چینه.
اما خراب کردن سقاخانه بیشتر از این ها حرف و حدیت داشت. سقاخانه ای از زمان شاه شهید سوک خانه سرهنگ بود سر کوچه ابوالقاسم شیرازی، به حرف سدصغر برای این که چلچراغ بتواند وقت عبور بچرخد باید سقاخانه خراب می شد و وقتی حرف شد که این سقاخانه برکت محله بوده و سال ها مردم از آن آب برداشته اند و به آن جا دخیل بسته و درش شمع روشن کرده و نذر و نیازشان را به آن جا برده اند، سدصغر گفت الله و للله خودم بعدا سقاخانه بزرگ تر می سازم بگذارید چلچراغ بگذرد وقت همه کار هست. سرهنگ هم چیزی نگفت. سندی داد که دویست متر از شرق حیاطش را بدهد برای ساخت سقاخانه و آبش را هم تامین کند.
مادر سرهنگ یک بار پیام فرستاد که در همه این سال ها وسائل بزرگ تر از طبق چلچراغ، در همین کوچه ها چرخیده و نیازی به این همه خرابی نبوده. اما رو حرف سدصغر نباید حرفی زده می شد و کسی به حرف پیرزن گوش نداد. در مقابل هر غرغری جواب این بود که کار بزرگی در پیش است این مال نسل هاست و باعث آبروی همه می شود. می خواهید اعتبار اسلام برود. همه ساکت می شدند البته که کسی این را نمی خواست.
برای حرکت دادن چلچراغ دو سه باری زمان تعیین شد و عقب افتاد، با هر تغییر مقداری پول رد و بدل شد، یا خانواده معین المله دادند و یا کسبه زیر بازارچه. دفعه آخر روز جمعه ای تعیین شد که چهارشنبه بعدش چهلم معین المله بود. حالا دیگر برای چلچراغ مقرراتی هم نوشته شده بود که بازارچه را فرش پوش کنند و طاق نصرت بزنند و در مسیر راه میز و عسلی بگذارند و چای و شربت بدهند، خلاصه شده بود عین نیمه شعبان.
بالاخره چلچراغ یک روز صبح قرار گرفت روی یک طبق چوبی بزرگ و سدصغر رفت، همه محله جمع بودند و صلوات می فرستادند. و چه جمعیتی و چه دسته ای. چه زاری و شیونی. چه آواز و شادخوانی ها. در هر کوچه و هر چند قدم فضا تغییر می کرد. دو سه نفر مامور بودند پااندازها را جمع می کردند. اسکناس ها و پول های زرد کیسه کیسه می شد و می بردند. چهار پنج نفر فقط مراقب سدصغر بودند که کمربند علمدار را از مسجد گرفته به کمر بسته بود. در اولین قدمگاه که طبق رفت بالای چینه و سدصغر نشست زیرش الحق که ابهتی داشت و مردم از زن و مرد که همه کار را نهاده و به تماشا آمده بودند دستبوس شدند. سدصغر که حال درستی هم نداشت سرش را پائین انداخته بود مردم صف کشیده دستش را می بوسیدند و او هم دعائی می کرد. اما قضا کار خود کرد. قدر پرده در شد.
همان جا بود که سنگ ریزه ای از آسمان آمد و خورد به یکی از آویزه های چلچراغ و دو تا از آن ها و یکی از مردنگی ها را شکست. مردم هم دیدند که چند تا از بچه های شیطان محله در پشت بام ها هستند و پیدا بود کار آن هاست. وقتی صدا بلند شد که شکست... بچه ها پیدا بود ترسیده اند و لازم نبود فریاد سدصغر بلند شود که خطاب به نوچه هایش گفت بگیرید این خس و خاشاک را. نوچه ها هم ریختند و شروع کردند به بالارفتن از دیوار ها و رساندن خود به پشت بام. اول از همه صدای کربائی عباس ماستبند بلند شد که گفت ناموس و عفت مردم تو خانه اند چیه مردای غریبه را راه انداختین بالای دیوار مشرف به خانه ها، هر کس سخنی به تائید گفت اما این بار هم صدای سدصغر در کوچه پیچید که اگر من باید چلچراغ را برسانم به امامزاده باید نظم باشد و بی ترتیبی نباشد. باید این حرام زاده ها را بگیرند. کربلائی عباس تاب نیاورد و گفت سد صغر دست شما درد نکند حالا یتیم مانده های ما شدند حرام زاده. والله که خیلی سرت میشه. سدصغر هم نه گذاشت و نه برداشت گفت اگر لازم آمد بزرگ تراشان را هم همین جا به تخت می بندم. دیگر گذشت دوره ای که هر که هر کار خواست بکند. نظم و ترتیبی دارد محله. نوچه ها هلهله کنان تصدیق کردند.
داشت غلغله می شد که یکهو یک صدای شیون گوئی زمین و آسمان را پر کرد. صدای زنی بود که می گفت یا زهرا. خبر رسید که عبدالعلی تنها پسر افتخارالملوک که خواهرزاده معین المله می شد به دست یکی از نوچه های سد اصغر از بالای کفترخون پرت شده تو حیاط و در دم خون از دماغ راه افتاده و بی جان افتاده. چند دقیقه ای نگذشته بود که از محل فرماندهی سدصغر خبری پخش شد به این مضمون که عبدالعلی خواهرزاده مرحوم مبرور معین المله را همان ها که سنگ به چلچراغ انداخته بودند کشته اند و همان ها که ایمانی به امام و امامزاده ندارند. همان ها که پریروز هم به سدصغر حافظ محله بدگفتند. برعهده ماست [ما یعنی نوچه های سدصغر] که قاتل را پیدا کنیم و به سزایش برسانیم.
اما مگر به خرج کسی رفت. مگر کسی باور کرد. شب در همه خانه ها عزاداری بود. هم بغ کرده بودند و برای مادر داغدار شیون می کردند. چلچراغ در قدمگاه سوم مانده بود و کسی رغبتی به دنبال کردن ماجرای آن نداشت. سدصغر هم همان طور در زیر چلچراغ نشسته بود و قلیان می کشید و منتظر بود فردا غائله تمام شود و باز مردم بریزند به نذر و نیاز و سینه زنی و بدرقه چلچراغ و پذیرائی از او و نوچه هایش. اتفاقی که نیفتاد. تا عصر هم صبر کردند باز هیچ کس نرسید. نه شربتی نه حلوائی و نه خیرات و مبراتی. سکوت محله را گرفته بود. در آن وسط ها خبر رسید یکی دو تا از نوچه ها از سر عصبانیت به نوه های معین المله هم بدگفته و به در خانه متوفی گل پاشیده بودند که این هم مزید بر علت بود. چنین بود که یک صبح دیوار های زیر بازارچه پر شد از شعار نوشته های ژلاتینی. نوشته بودند امامزاده ما چلچراغ نمی خواد. می گفتند چلچراغی که خون عبدالعلی به گردنش باشه برای قبرستان خوبه. می نوشتند زیر این چلچراغ نماز ندارد.
چکار باید می کردند. حالا که دیگر کار چلچراغ و طبق کشی هم هوادار و دنباله روئی نداشت. کسی هم پاانداز نمی داد، نه که مسیر راه بلکه امامزاده هم از رونق افتاده بود چه باید می کردند. در این حال سدصغر غروبی رفت دم خانه معین المله در زد و از همان پشت در به منزل آقا معین المله عرض کرد چکار کنیم با این چلچراغ. رو دستمان مانده. علمائی که در زاویه امامزاده درس دارند هم پیام کرده اند که این چلچراغ به مسجد روا نیست.سدصغر مدتی همان پشت در معطل شد تا بالاخره یکی آمد و پیام آورد که خانم فرمودند اگر خانم افتخارالملوک مادر عبدالعلی رضایت دادند که هیچ ورنه چلچراغ را بروید و بیندازید در خندق، آقای معین المله هم راضی نیست.
سدصغر در این کار انگشت به دهان حیران مانده بود و نمی دانست چه کند. نگاه کرد و دید مدتی است نوچه ها هم دیگر سر کار نمی آیند. او مانده است بود با طبق چلچراغ. نگاه های بی محبت مردم. دیوارهای پر از شعار.

منطق ماشین دودی - مطهری

به نظر خیلی معنی در این منطق نهفته است.





۶۳ درصد پیدا شد

لطفا این پست را ببینید و به دولت ۶۳ درصدی اطمینان کنید...

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

جاده ابریشم اینترنت - سید ابراهیم نبوی

شاه عباس صفوی، وقتی دولت مرکزی را بنیاد نهاد و ایرانی متمرکز را دوباره ایجاد کرد، برای مسافران بیشماری که هر روز از سراسر جهان به ایران می آمدند تا از آن عبور کنند و کالاهای تجاری شان را به چین و هند ببرند، هزار قلعه عظیم و زیبا ساخت، قلعه هایی که کاروان های تجاری در آن می آسودند و در راههایی امن راه می سپردند. وی صدها کبوترخانه ساخت تا پیام رسان خبرهایی باشند که در ایرانی که مرکز جاده ابریشم بود، خبرها از شرق به غرب برود و ایران مرکز تجارت جهان باشد. چندی نپائید که جاده ابریشم در زیر شنها مدفون شد و کاروان ها نیامدند و قلعه ها فرسوده شد و تاجران اروپا و هند و چین و ماچین، گذرشان به ایران نیفتاد. شاه در اندیشه شد که چرا دیگر بازارهای اصفهان و شیراز دیگر گذرگاه و منزلگاه کاروانیان نیست؟ اندیشه شاه بیهوده نبود. کشتی سازی و یافتن راههای دریایی مسیر تجارت جهان را عوض کرده بود. و همین تغییر ایران باشکوه را بتدریج به انزوا برد. ایران دیگر چهارراه عبور کالا و خبر و فرهنگ نبود.

این واقعیت را ایرانیان بدرستی نفهمیدند، آنان زمانی متوجه شدند که جهان غرب پیش رفته و ایران درجا زده است که در جنگ های ایران و روس، ایرانیان دوبار شکست خوردند و این دو شکست همگان را به اندیشه فرو برد؛ چرا ما هر روز عقب تر می رویم؟ در سال 1286 میرزا یوسف خان مستشارالدوله رساله " یک کلمه" را در پاریس نوشت و همین موضوع را مطرح کرد؛ چرا فرنگ پیشرفت کرده و ما هر روز عقب تر رفته ایم؟ او آن یک کلمه گمشده را " قانون" می دانست. آرزوی او این بود که قانونی درست حاکم شود و راه آهن کشیده شود و کشور به راه ترقی بیافتد.

از آن پس همیشه سووال مردمان ما همین بوده است، چرا جهان پیش می رود و ما عقب می رویم؟ چرا ما سالها پس از تصویب قانون مشروطه، بازهم خواست های مان همان است که در صدر مشروطه بود؟ چرا خواسته های روشنفکران و سیاستمداران ما در طول صد سال گذشته همچنان همان است که بود؟ چرا شصت سال پس از اینکه سازمان برنامه در ایران شکل می گیرد، رئیس جمهور امروز ما را به قبل از برنامه ریزی برمی گرداند؟ چرا سالها پس از آنکه آزادی زنان در کشور آغاز می شود، دوباره به قبل از آزادی زنان بازمی گردیم؟ چرا قانون مطبوعات ما در سال 1388 از شصت سال قبل هم عقب مانده تر است؟ چرا سالها پس از داشتن سابقه حزب در ایران، هنوز هم تفکر حزبی نجس و ناپاک و کثیف است؟ چرا هر سی سال طرحی نو درمی اندازیم و فلک را سقف می شکافیم و دوباره همه آنچه ساخته بودیم را نابود می کنیم؟ چرا وزارت فرهنگ ما در سال 1380 از وزارت فرهنگ ما در سال 1320 عقب مانده تر است؟ چرا و هزار چرا و اما که به نظر می رسد همچنان حکایت شان باقی است.

سووال همیشگی ما همین است؛ چرا غرب و جهان پیش می رود، اما ما دور می زنیم و به عقب برمی گردیم؟ برای پاسخ به این سووال ما یک بار به کلمه معجزه آسای " قانون" رسیدیم، مشروطه ایجاد گشت و بعد از بیست سال بنیاد های مشروطه به هم ریخت، نه اثری از پارلمان ماند و نه قانون اساسی محترم. رضا شاه هر که را که می خواست تمشیت کند، می گفت " بفرستیدش طویله ناصرالدین شاه"، و او را وکیل مجلس می کردند. دوران رضا شاه آمد و شاهی که هیچ نداشت، همه چیزهایی را که نداشت ایجاد کرد. بی سواد بود، دانشگاه ساخت، روستایی بود، شهر ساخت، به عدالت بی اعتنا بود، بنیاد عدلیه را گذاشت. از روستا آمده بود، فرزندش را برای تحصیل به سوئیس فرستاد. و شد آنچه شد. رضاشاه برای پاسخ به آن یک " کلمه"، ترقی را انتخاب کرده بود، اما گوئی پاسخ سووال درست نبود.

رضا شاه با خفت و خواری رفت و شاه جوان با ترس و لرز بر تخت نشست، روشنفکران جمع شدند و این بار پاسخ آن یک کلمه را در " سیاست ورزی و حزب" یافتند، صدها حزب ساخته شد و صدها روزنامه و مجله ایجاد شد و جنبشی بزرگ بپا شد و مصدق آمد و نخست وزیر شاه یکباره هوس جمهوری کرد و وزیر خارجه اش در دربار را قفل زد و شاه هم کودتایی کرد و هر آنچه در سوئیس آموخته بود از یاد برد و این بار، روشنفکران و سیاستمداران کشور، مدرنیسم و غربی گری را به عنوان راه حل برگزیدند، پاسخی به آن " یک کلمه". دامن زنان کوتاه شد و مدهای روز پاریس و لندن و نیویورک رایج گشت و نمایش های آبسورد و سینمای اولترا مدرن و موسیقی جاز و راک کشور را احاطه کرد. کاباره ها و کافه ها و سینماها و کارخانه ها و سدها و اسلحه خانه ها و دیسکوها ساخته شد تا بتوانیم آن فاصله ای که با غرب داشتیم طی کنیم و بشویم آنچه باید بشویم. در این میان یک اتفاق در حال رخ دادن بود، پرتیراژترین مجله روز " اطلاعات بانوان" و " زن روز" بود که 25 هزار تیراژ داشت، در حالی که در قم نشریه " مکتب اسلام" با چهارصد هزار تیراژ منتشر می شد و ساواک هم حواس اش بود که در آن نشریه چیزی ننویسند که به حکومت بربخورد. و برهم نخورد تا سال 1357 که زمین و زمان به هم ریخت.

در سال 57 مردم، و اکثریت مردم، احساس کردند آنچه مانع پیشرفت شان است، دیکتاتوری و سلطنت است و اگر حکومتی دینی و جمهوری ایجاد شود، به آن یک " کلمه" پاسخ می دهند. ما سینماها و بانکها را ویران کردیم و علما و روحانیون و قوانین دینی را پذیرفتیم تا نجات پیدا کنیم. ما، مسلمانان بی سوادی که دین را نمی شناختیم، ما، سیاستمداران سرشناسی که سیاست را درک نکرده بودیم، ما، مهاجرین در آزادی غرب زیسته ای که به جای آزادی، خشم را با خودمان آورده بودیم، ما، روشنفکرانی که به جای آزادی و صلح، فقط مساوات و انتقام می خواستیم. ما، مارکسیست های بی سوادی که حتی از دانش روز مارکسیسم آن دوران هم چیزی نمی دانستیم. در تمام جنبش های اجتماعی صد سال گذشته حتی یک گروه سیاسی نبود که خواسته اش آزادی باشد. سوگمندانه باید بگوئیم که حقیقت آزادی تا زمانی که بطور کامل توسط حکومت انقلاب له نشد، قدرش دانسته نشد و محترم شناخته نشد.

سال 1376 با انتخاب خاتمی، برای نخستین بار در این یکصد سال، کسانی در مورد حق و آزادی گفتند. اما این خاتمی و اصلاحات نبود که راه تنفس را برای مردم باز کرده بود، در حقیقت، خاتمی و اصلاحات حاصل تغییر مردمان بود. اما چه شده بود که مردم این بار به جایی رفته بودند، که صد سال قبل باید می رفتند؟ هوایی که آمده بود، به مردم اجازه نفس کشیدن داده بود. تنفس در هوایی تازه.

خشونت زشت است، اما خشونت جزو لاینفک زندگی ماست. استبداد شیوه ای غیرانسانی است، اما استبداد یکی از جنبه های معمول زندگی ماست، هر کدام از ما، در اولین فرصت که بتوانیم قدرت را در دست های مان انحصاری می کنیم. کدام اکثریت است که حاضر باشد، حقوق اقلیت را رعایت کند. کدام دولت اصلاح طلب است که با هفتاد درصد رای مردم سرکار بیاید و نمایندگان آن سی درصد مخالف طرفدار استبداد را در دولت بپذیرد. کدام یک از ما وقتی خیابان را فتح کردیم، شعار نمی دهیم " می کشم می کشم آنکه برادرم کشت"؟ کدام یک از ما آرزوی مرگ رهبران مخالفان مان را نمی کنیم؟ کدام سبز حاضر است در صورت پیروزی تحمل کند که آیت الله خامنه ای و احمدی نژاد، در جایی بدون ترس از عقوبت زندگی کنند و نه فقط این که حتی سلطنت طلبان هم در امنیت کامل بتوانند جایی برای زیستن داشته باشند؟ کدام یک از ما حاضریم که از انتقامی شیرین چشم بپوشیم تا چرخه نفرت انگیز کشتار، یک بار بالاخره متوقف شود؟

پاسخ من، به این سووالات منفی نیست. راه رستگاری ما همین شاهراه سبزی است که جلوی چشم ماست. جاده ابریشمی که چهارصد سال قبل بسته شده بود، بیست سالی است که آرام آرام باز شده است. اینترنت، راهی را باز کرده است تا ما ایرانیان دوباره در مرکز جهان قرار بگیریم، نادانی و کم سوادی مان را جبران کنیم، دست از قضاوت کلیشه ای برداریم و بتوانیم با هم گفتگو کنیم. ما به اندازه چهارصد سال نیاز به گفتگو داریم. ما باید همدیگر را قانع کنیم که خشونت بد است، اسلحه زشت است، اعدام غیرانسانی است. دریچه ای که بسته شده بود، بازشده است و ما از این دریچه حالا می توانیم حرف بزنیم. شاید بگوئید ما ایرانیان از کشورهای اطرافمان صد سال جلوتریم، وای بر آنها!

جنبش اصلاحات، امکانی را فراهم کرد تا در زیر باران پرشکوه و زیبای کلمات در یک عصر هشت ساله، گفتگویی در بگیرد که صدها هزار ایرانی در آن بیاموزند، خردورزی کنند و با زندگی این جهانی و شکل ایرانی شده آن آشنا شوند. جنبش سبز فرزند جنبش اصلاحات است. رهبران جنبش سبز، همان فرزندان و دانش آموختگان جنبش اصلاحاتند که یاد گرفتند باید ابن خلدون و سروش و هابز و هابرماس و شاملو و خمینی و فوکو و ادوارد سعید و مارکس و اشپنگلر و جلال آل احمد و شریعتی را یک بار دیگر بخوانند، بخوانند و در مورد آن گفتگو کنند. جنبش سبز اگرچه یک جنبش احقاق حقوق مدنی است و بخشی از آن در خیابان اتفاق می افتد، اما بخش اعظم آن در ذهن و روح ما اتفاق می افتد. ما باید یاد بگیریم قانون مهم است، بخشش لازم است، مسالمت جویی ضرورت است، آزادی دینی و فکری حق است و سوسیالیسم چیزهایی دارد که ما به آن نیازمندیم. باید یاد بگیریم که مخالف من حق زندگی کردن دارد.

گفتگوی ما، فقط گفتگوی من و دوستان من نیست، بیش از آن گفتگوی من و کسانی است که خود را دشمن من می پندارند و برای مرگ من نقشه می کشند، در حالی که من می خواهم آنها را به خانه خود دعوت کنم. جاده ابریشم ما باز شده است، از آن سوی غرب تا این سوی شرق، و ما ایرانیان حالا می توانیم به آن " یک کلمه" که دویست سال قبل پرسیده شد و بی پاسخ ماند جواب بدهیم. پاسخ ما " آزادی و گفتگو برای حق و قانون" است. ما برای احقاق حق از دست رفته یک ملت تلاش می کنیم و تنها راه این تلاش یک گفتگوی بزرگ است.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

نقد "ف. م. سخن" بر بیانیه موسوی و نظر من

متاسفانه برای بار چندم مجبور شدم مطلبی بر خلاف نظر دوست نادیده ام ، ف. م. سخن، بنویسم. امیدوار بودم همگی دست در دست هم برای پیشبرد اهداف جنبش بنویسیم. اما لازم است هر از چندی نیز به ابهامات پاسخ گفت ویا برای روشن شدن آنها از یکدیگر سؤال نمود . امیدوارم سخن عزیز حقیر را به بزرگواری خود ببخشد. مقاله سخن را اینجا بخوانید.
---
جناب سخن،
بسیار خوشحالم که میبینم "گویا" مقاله شما را در محل مناسبی کار کرده و بدین شکل خوانندگان را بیش از پیش با شما آشنا نموده.
از مقاله میمالیم و میسابیم بسیار لذت بردم. همانطور که میدانید با نظرات شما در مورد مهندس موسوی موافق نیستم ولی صراحت لهجه شما ستودنی است. در مورد مقاله مطالبی به نظرم آمد که اینجا مختصر و در وبلاگ خود کاملتر به آن میپردازم:

بنده چند روزی به سابیدن و مالیدن بیانیه بر اساس نظرات "بزرگان" و دیگران پرداختم. دیدم حتی در وبلاگ شما هم خوانندگان محترمتان چگونه و با چه دید عمیقی "توجیه" میکنند نظرات مهندس را. خواندم که اکثر دوستان با شما موافق نبودند و این نوشته را نه عقب نشینی بلکه حرکتی هوشمندانه به جلو میدانستند. دیدم که روشنفکران و متفکران جامه این بیانیه را بسیار مثبت یافته اند.
خلاصه ای از نظرات آنان را در وبلاگ خود منتشر کرده ام. نظر شما را هم همچنین. بسیار جالب است خواندن نظرات موافقان و مخالفان مهندس. بسیار عبرت آموز است دیدن تحلیلهای دوست و دشمن. پای چوبین استدلالهای مخالف را نیز مشاهده کردم.
فرموده بودید "همه منتظر بزرگان بودند که در تائید فرمایشات آقای موسوی نظر دهند و توجیه کنند" و شما اینگونه نبودید و پس از یکی دو روز دست به قلم بردید. به نظر همین عدم تامل کافی در خواندن و درک متن به علاوه شتابزدگی برای پیش افتادن از "همه" شرط انصاف را را ازنقد شما دور کرده.
ایکاش شما هم منتظر میماندید، نه منتظر بزرگان، که منتظر فرو نشستن آتش خشمتان، به تعبیر جناب برجیان، آنگاه قلم میزدید. همین عدم تمایل شما به همرنگ جماعت شدن تا بدانجا پیش میرود که از "مقدمه پرسوز و گداز" آن در میگذرید، گو اینکه این مقدمه اصلا جزیی از متن بیانیه نبوده است. تشخیص میدهید که مقدمه بیربط بوده و یکراست سراغ اصل مطلب میروید. خواهشم اینست که لطفآ تکلیف ما را در مورد مقدمه بیانیه نیز روشن فرمایید. آیا با آن موافقید؟ آیا به نظر شما ارزش کنکاش را دارد؟ آیا میتوان متنی را بدون در نظر گرفتن مقدمه آن بررسی نمود؟ آیا میتوان مثلا نوشته شما را بدون دانستن مقدمه آن در رابطه با بازی ۲۱ کشف رمز کرد؟

اما نقد شما بر بیانیه جناب موسوی نه نقد محتویات ونه فرم آن است. شما میفرمایید که چون راه حلهای ارائه شده عملی نیست و این دولت جنایتکارتر و نظام فاسد تر از آن است که به آنها توجه کند، پس اساسا صدور این بیانیه بیهوده بوده است.

بگذارید یک قدم جلوتر برویم، با خواندن نوشته شما میتوان اینگونه فرض کرد که شما با موارد طرح شده مشکلی ندارید و فقط ایرادتان، اجرایی شدن و یا نشدن آنهاست. اگر اینگونه است که بین من و شما و آقای موسوی اختلافی نیست. همه ما بر این باوریم که این موارد باید اجرا شود. باید نظام تغییر ساختاری کند، قانون حاکم شود، احزاب رسمیت بیابند، انتخابات سالم برگزار شود، جریان اطلاع رسانی آزاد برقرار گردد، دولت پاسخگو باشد، دادگستریها مستقل و عادل باشند، زندانیان سیاسی آزاد شوند، حقوق شهروندی مردم به رسمیت شناخته شود و تنها در اینصورت است که مطالبات مردم محقق خواهد شد. ما میپنداریم این است پایه یک دموکراسی ایرانی. تصور نمیکنم شما نیز چیز دیگری بخواهید.
مجددا تکرار میکنم اینها اهداف اولیه و در دسترس جنبش سبز مردم ایران است. اینها آن چیزهایی است که مردم در خرداد ۸۸ به آن رأی داده اند. اینها همان درخواست است که شما نیز به درستی پیگیر آن هستید که "رأی من کجاست؟".

جناب سخن، بر این باورم که شما در توجیه همان تئوری خود که مهندس موسوی را مسؤول قتلها میدانید و نتیجتا وی را فاقد شرایط رهبری میدانید و به بهانه اینکه "رأی خود" را میخواهید، خواسته های به حق اورا، که خواسته های جنبش سبز نیز هستند، غیر عملی و ناکافی میخوانید.

اما اگر با اصول مطرح شده در بیانیه مخالفید نقد را بر دلایل مخالفت خود استوار کنید. یا اگر علاوه بر آنها مطالبات دیگری نیز دارید، با ارائه راه حل آنها را بیان کنید. چرا با کیش شخصیت مهندس رهبری جنبش را هدف گرفته اید؟ این رسم همراهی با حرکت مردمی نیست، گرچه خود اصرار دارید که هشدار میدهید از عواقب پیروی کورکورانه. نمیتوان فقط ساز مخالف زد و در کمین نشست برای نقادی.

برادر ارجمندم آیا شما غیر از چیزی که در بیانیه آمده میخواهید؟ آیا اینگونه قضاوت درباره موسوی، که خواهی نخواهی سمبل جنبش سبز شده است، کل جنبش را در خطر نمیاندازد؟ آیا ناراحتی شما از موسوی تا به این حد است؟

کوتاه سخن اینکه اینجانب معتقدم ناراحتی شما از مهندس موسوی و زهرا رهنورد تحلیلهای شما را در مورد این شخصیت های جنبش تحت تاثیر قرار داده است. نقد شما در مورد دیگران هیچگاه چنین عنان گسیخته نبوده است. چرا؟


با تشکر
دوست فرضی

هر کسی از ظن خود شد یار من - یک بیانیه و چند نگاه

دوستان عزیز،
برای اینکه بتوانم نظرات بخشی از جامعه را در مورد بیانیه مهندس موسوی منعکس کنم تصمیم گرفتم گوشه هایی از نوشته های جریان روزنامه نگاری سبز، مخالفان نحله فکری موسوی و همچنین سخنان وابستگان به دولت را در اینجا بیاورم . قضاوت با شما.
---
میدان نبرد مهندس موسوی همانطور که در بیانیه شماره هفدهم هم بروشنی انعکاس دارد، چهارچوب "قانون اساسی جمهوری اسلامی" است؛ و برای اجرائی کردن اصول مغفول درمورد آزادیهای اجتماعی.
با پذیرش یا عدم پذیرش این "میدان" می توان مسیر حرکت را تعیین کرد، تا کتیک های مناسب را برگزید و دریافت که در "لحظه کنونی" باید به خوشه های خشم میدان داد و نیروهای اجتماعی را بسیج کرد و یا با تحمل و درک واقعیت اجتماعی، گام به گام درسه سمت بالید: ریشه ها را در خاک استوار کرد، به سوی آسمان سرکشید و به سمت هدف رفت.
هوشنگ اسدی
-
میرحسین موسوی با آخرین بیانیه خود نشان داد که یک رهبر عملگرا، دانا، خردمند و شجاع است. او توانایی عبور دادن ما را از شرایط کنونی دارد. مهم نیست که پیشنهاد او فردا توسط حکومت رد بشود، پیشنهادات موسوی اصلی ترین خواسته های ماست، بی آنکه کل حکومت را انکار کند. او یک راه ممکن را عرضه کرده است. باید از او حمایت کرد تا بماند و باید دانست که اپوزیسیون به معنای واقعی آن، فقط وقتی می تواند راههای معقول و ممکن را پیشنهاد کند که پایش بر خاک ایران باشد و خطرات زندگی مردم در ایرانی که گرفتار دیکتاتوری است بفهمد.
بیانیه شماره یازدهم موسوی بیانیه ای برای سبزها بود، بیانیه ای که در آن اهداف و روش های جنبش با دقت ترسیم شده بود و حتی شیوه های اعتراضات مردمی نیز در آن آمده بود. اما، اشتباه نکنیم، بیانیه هفدهم، بیانیه ای برای بدنه جنبش نیست. این بیانیه برای نظرخواهی یافتن یک راه درست برای برخورد با حکومت نیست، پیش از این نیروهای جنبش سبز بارها و بارها به موسوی نمایندگی داده اند که از سوی آنان جنبش را به پیش ببرد. بیانیه هفدهم بیانیه ای برای حکومت است، بیانیه ای هوشمندانه و دقیق و مفید که می تواند بحران موجود را به نفع جنبش سبز حل کند.
محسن رضایی در شرح و توصیف و نقد بیانیه موسوی و تائید تلویحی آن، جز طعن و لعن تندروهای حاکمیت را برای خود نخرید، همه به او ایراد گرفتند که آبشخور نامه او نیز از همان سرمنشاء بیانیه های موسوی است. همین نظرات نشان می دهد، تیری که موسوی رها کرده است، بر هدفی که تعیین کرده بود، نشسته است. میرحسین موسوی تیرانداز ماهری است، اگر چه نقاش خوبی هم هست.
سید ابراهیم نبوی
-
شخص آقای موسوی را باید حد واسط بین شق اعلی جمهوری اصلاح نا/پذیر اسلامی از یک طرف و طیف گسترده ای از آراء و عقاید و خواسته های مخالفان جمهور ی اسلا می که بعضا بکل مخالف وجود جمهوری اسلامی هستند دانست. در این میان باید دید مو اضع آقای موسوی تا چه حد حرارت سنج دقیقی است از میانگین فعلی خرد جمعی که میبایستی به تدریج بین ما مردم به عنوان شهروندان یک جمهوری (هر جمهوری) بوجود بیاید. برای این منظور پرداخت به بعضی مقدمات ضروری است.
ضعیف ترین بخش های بیانیه آقای موسوی را اما من آنجا میدانم که ایشان از مقام ضعف و توضیح وا ضحات صحبت میکنند که "ما نه آمریکایی هستیم و نه انگلیسی"--بعد از گذشتن هفت ماه از این جنبش عظیم مردمی و از دست دادن خون جوانها ی بیگناهی مثلا ندا و سهراب دیگر جای هیچ جوابی به این قبیل وقاحت های حاکمیت دروغگو نیست. ذهن و زبان حسین شریعتمداری و امثال او در کیهان و نظائر آن نباید ادبیات نهضت سبز را تعیین کند. چه در داخل و چه در خارج ایران مردم ما به جانبداری از جنبش سبز از هر تریبونی که در اختیار دارند برای حفظ تمامییت ارضی ایران و مبارزه با تحریم اقتصادی و یا حمله نظامی و حق مسلم ایران به تکنولوژی و انرژی هسته ای استفاده میکنند. دیگر ضرورتی ندارد که ما به ذهن و زبان طاعون زده کیهانی اعتنایی داشته باشیم.
با درایت و شجاعت مهندس میر حسین موسوی همچنان یکی از مهمترین نمایندگان دلیر و معتبر و محترم نهضت سبز است. برای تقویت قوه استدلال و توانمندی هر چه بیشتر مو اضع مترقی و پیشرو ایشان در احقاق حقوق دموکراتیک شهروندی ما، احاطه کامل بر حوزه عمومی و تقویت خرد جمعی وظیفه آجل و خطیر همه ما مردم ایران است.
حمید دباشی
-
البته باید در نظر داشت که خواسته های مهندس موسوی در بیانیۀ هفدهم بسیار فراتر از امتیازاتی است که جنبش همبستگی در 1981 از حکومت کمونیستی لهستان دریافت کرد. قلب جنبش سبز نه مطالبۀ آرای به یغما رفتۀ ملت که نفس حضور توده های عظیم مردم پیرامون این مطالبه است، و میرحسین موسوی نیز به درستی یکی از پیشنهادات خود را به تضمین اصل مربوط به آزادی اجتماعات اختصاص داده است. در حقیقت حضور مردم در خیابان ها و محدود نماندن جنبش به عده ای سیاستمدار، روزنامه نگار، یا فعال مدنی ویژگی و قوت اصلی این جنبش بوده است.
محمدعلی کدیور
-
آقای آرام یک جنبش ناآرام!
آرامش، رخت بربسته است از خانه ها و خیابان های کشوری که گاهی آمار دربندان و کشته شدگان اش با ثانیه های ساعت تغییر می کند. برای همین است که گاهی ما پرتوقع می شویم و از رهبران مان انتظار داریم که گلو به اندازه دردهای ما بدرند و هر آنچه فریادهای نکشیده ی ماست، آنها بر سر یک حاکمیت زور بکشند ولی اینبار فارغ از هرگونه مدیحه سرایی که در مرام معترضان نیست باید گفت چه خوب یادمان دادی میان رهبر مردمی که در خیابان با خون میزبانی می شوند و رهبر مردم دیگری که در خیابان با خنده میزبانی می شوند تفاوت همین جاست. رهبر ما مردم آن دیگری را هم می بیند. رهبر ما مامورانی که بر سر و صورت جوانان، رد خون باقی می گذارند را هم اهل خانه همان خانه می داند و از زیبایی های جنبش حرف می زند تا مشوق آنان باشد در صلح طلبی.
دیگر کسی به ذوق زدگی و شعف محسن رضایی کاری ندارد که برای پایان دادن به فلاکت هم اندیشان خود، بیانیه شما را عقب نشینی از انکار دولت خواند. همین که توانسته اید ولوله ای در دولت و مجلس و نظام ایجاد کنید و از سویی آرامش را به معترضان برگردانید تا چند روزی آرام، نظاره گر سرگردانی رقیب و منتظر پاسخ رسمی حاکمیت به خواسته های شما باشند این یعنی مدیرت بحران. خاصه آنجا که برای نخستین بار از خواسته ملت برای یک نظام جدید، چنین مبادی آداب و به دور از شعار سخن گفته اید: «ما یک دولت و نظام صادق و رئوف و با شفقت مبتنی بر آرای مردم می خواهیم.»
خوب می دانیم که این نامش سازش نیست وقتی کسی در سطوح رهبری و نه در خیابان، از جان مایه می گذارد تا اعلام کند مردم نظام و دولتی که ناصادق و خشونت طلب است را دیگر نمی خواهند.
مسیح علی نژاد
-
آقای موسوی
نمی خواهم مباحثه ی قلمی راه بیندازم. قصد ندارم چیز ناممکن از شما بخواهم. حد و اندازه های شما را نیک می دانم. با این عقب نشینی آشکار هم مطمئن باشید هجوم طرف مقابل کم نخواهد شد بل که مانند عراق که به محض پذیرش قرارداد 598 به طور ناگهانی به خاک ما حمله کرد، طرف مقابل شما، به هجوم خود دامنه ی وسیع تری خواهد داد چرا که پشتیبانان شما با این بیانیه اعتمادشان را به شما از دست خواهند داد.
اکنون فقط یک شانس برای شما و برای ما مانده. شانسی که باید بر همان اساس، بازی را پیش می بُردید ولی متاسفانه با سکوت بیش از حد خود موجب گسترش دامنه ی خواسته ها شدید. آقا! ورق برنده، ورق شماره 9، تنها یک چیز است: "رای من کو؟" ما این رای را پس می خواهیم. این رایی ست که من و میلیون ها ایرانی دیگر به شما داده ایم و آن را از ما دزدیده اند. شما در بیانیه ی خود هیچ اشاره ای به این دزدی و دزد نکرده اید. شما در این بیانیه به کار دزد مشروعیت داده اید. شما گناه دزد را با این بیانیه نادیده گرفته اید. اکنون من به عنوان یک فرد معمولی ایرانی رای خود را از حکومت می خواهم. حرمت کسانی که کشته شده اند و در راه باز پس گرفتن حق و رای خود جان و سلامت خود را از دست داده اند نگه دارید. عقب نشینی شما هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد. قدر اعتماد مردم و بخصوص جوانان را بدانید. این اعتماد اگر از دست برود، حرفِ هیچ کسِ دیگر، که بهره ای از عقل و منطق و مدارا برده باشد شنیده نخواهد شد.
ف . م . سخن
-
شما فرمودید بنده از بلندگوی دولتی صحبت كردم یقینا حدود دومیلیون و 500 هزار مخاطب بنده هم در آن روز به نظر شما جمعیت دولتی بودند وحبذا به دولتی كه این همه جمعیت دارد. شما فرمودید: بنده مردم را به جنگ بایكدیگر دعوت كردم به اینكه یك عده را حزب‌الله و یك عده را حزب الشیطان نامیدم این اشكال شما قبل از اینكه به بنده وارد باشد به خدا وارد است كه در قرآن در زمان پیغمبر امت اسلام را كه به مراتب محدودتر از جمعیت این كشور بوده‌اند به حزب الله و حزب الشیطان تقسیم كرده است....
بزغاله و گوساله خواندن بخشی از جامعه تعبیر قرآن است شما نقد فرموده‌اید كه چرا بنده بخشی از جامعه را بزغاله و گوساله نامیدم این تعبیر را خدواند در قرآن در دو آیه عنوان فرموده است...
محارب بودن اغتشاشگران روز عاشورا مستند به حكم امام رحمت‌الله علیه درباره منافقین در هنگام عملیات مرصاد بوده است طبیعی است آنهائی كه فكر كردید با بنده برخورد كنند باید در حقیقت با خدا در آیه 42 سوره مباركه شورا برخورد كنند و یا با امام راحل بزرگوار در كتاب البیع
خاتمه: تمام سخن در یك كلمه: جناب آقای موسوی (( ان ربك لبالمرصاد))
سید احمد علم الهدی امام جمعه مشهد
-
گرچه تاکنون هم هر چه توپخانه خشونت طلبان و قدرت پرستان به سوی مهندس پرتاب کرده، جز دروغ و بهتان نبوده است، اما بیانیه امروز نشان داد آن کس که مردم رنج دیده ایران برگزیدند، همه ظرفیت های یک رهنما را دارد. خیراندیش است و دردآشناست. غرور و بدخواهی و کینه در او راه نمی جوید. هدف را گم نمی کند. فرزند زمانه خویش است. آن چهره ای از مسلمانی است که سی سال پیش هم تمامی جامعه را قدرت چندان بخشید که از گردنه های سخت بگذرد. ورنه دجالان و چال دهانان اند آنان که هر شب در آرزوی جنگی می خسبد تا مگر نیاز به رجزخوان و توپچی داشته باشد، شمران تعزیه اند که منفعت خود در اشک و آه درآوردن می بینند بی آن که در زیر جلد اندک ارادتی به کسی داشته باشند،حتی به شمر، تنها در اندیشه وظیفه و دستمزد اند که به هر طریق برسد غنیمت است برایشان. بیانیه مهندس انسانی تر و بلند مقام تر از هر سخن دیگر در عین صلح اندیشی و خیرخواهی قدرت سبز را نشانه می زند. این قدرت برگرفته از خواست مردم است که به میرحسین امکان می دهد که شرایط بازی را تعیین کند و خطی بکشد که از این پس هر کس آن سوی خط بماند، حجت بر وی تمام است.
مسعود بهنود
-
میرحسین عزیزم، آقای سبز قبای مهربان و اندیشمند هنرمند مردم ایران. تا همین‌جا هم هرکار کردی و هرطور ماندی، عالی‌ست. ادامه‌ی راه را نه تو دانی و نه من؛ اما به مثابه‌ی شیخ شهاب‌الدین سهرودی که می‌پرسید: «راه از کدام جانب است؟» و پاسخ می‌شنید که: «از هر طرف که روی، چون راه روی، راه‌بری!» راه رو؛ همراهان تو امیدوارند و اینک از همیشه پرتوان‌تر. ماندن نمی‌تواند این موج و رفتن تا آسودگی عدم که آزادی ابدی‌ست این‌بار، مقصد این راه است. تو راهبر نیستی، نبوده‌ای، شان تو والاتر و پرثمرتر از این است؛ حتا نخواسته‌ای راهبر باشی. این باری‌است که تاریخ بر دوش تو نهاده. و چه انتخاب شایسته‌ای دارد تاریخ که برخی را چون تو بر صدر نشاند و برخی را به زباله‌دانی خواهد افگند. تا همین‌جایش هم سرافراز و در پیشگاه تاریخ پیروزی، پایداریت زین پس توانی دیگر می‌طلبد که بر دوش فرد فرد ماست و تا وظیفه‌ی تاریخی خود را بشناسم و به آن عمل کنیم.
میرحسن عزیزم، آه نمی‌کشیم. غم نمی‌خوریم. گریه و زاری نمی‌کنیم. چرا که می‌دانیم یاران ما دریایند؛ می‌خسبند. پرواز می‌کنند. می‌آرامند. اما از یاد نمی‌روند؛ همین اواخر تاریخ را ببین، از هفده شهریور و سی تیر، نوزدهم و بیست و دوم بهمن، سوم خرداد غرورآفرین و …. به یاد آر، عموهایم را می‌گویم. تو وارث عموهای من باش میرحسین عزیزم. باش و بگذار آرام باشیم و بدانیم که می‌توانیم دست در دست هم این نهال سبز را که بنشانده‌ایم برافرازیم و سرافراز به ثمر بنشانیم.
احمد زاهدی روزنامه نگار
-
همانطور که بارها اهل نظر گفته اند وهمه به نیکی به آن رسیدیم ،جنبش سبز رهبر ندارد که هر کس وهر
نفراین روزها رهبر است. اما نماد ، نشانه وشاخص دارد که معتقدم آن شمایید.در روزگاری که هر بلند گو وتریبونی توپخانه ای شده علیه بخش وسیعی از ملت ،در روزگاری که متانت وخویشتنداری نایاب وکیمیا شده در روزگاری که سنگین ترین واژه ها چون اعدام ومجازات، دستگیری وبرخورد انقلابی وخشم ملت چونان نقل ونبات از درودیوار بر سر همه ریزش میکند کلام آرام ومتین شما در عین حال روشنگر وامید بخشتان نعمت است بالاتر حتی، گمشده ملت است..گم شده ای که درآن هم عزت وغرور ملی ایران در دنیا امروز است هم تکریم ومنزلت حقوق شهروندی وآزادی آحاد ملت.شما نماد گمگشته وپیدا شده این ملتید.ملتی که چهره اش به غلط در دنیا با خشونت وطالبان والقاعده یکی شده ،ملتی که هر کس از هر گوشه وکنار دنیا با آن هم سفره میشود به بزرگی جغرافیا ی فرهنگی اش وشوق به زندگی زیبا وانسانی اش، پی میبرد وحیران از آن تصویرها وبرخی گفتارها که ایران و ایرانی را گونه ای دیگر در دنیا نشان میدهد.
یک روزنامه نگار
-
هموطن هشیار شو، بیدار باش - میرحسین موسوی را یار باش
راه خود را خوب رفته موسوی - لیک راهش را تو بیخود میروی!
با شعار "یاحسین" و "میرحسین" - بار دیگر میروی پس، تا خمین!
او در آن محدوده‌ی مانوور خویش - خوش درخشیده‌ست و نیکو رفته پیش
بیش از این از او توقع، نابجاست - سبز او کمرنگ‌تر از سبز ماست
....
در بیانیّه که داده روز پیش - فاش گفته موضع مخصوص خویش
او برای وصل کردن آمده - فرع‌ها را اصل کردن آمده
آنکه با جمعی جنایت‌پیشه زیست - چه‌گوارا نیست، گاندی نیز نیست
گردگیری از سر و روی نظام - انقلاب اوست کلاً، والسلام!
ما ولی آن دوره را رد میکنیم - بر گذشته راه را سد میکنیم
سوی آینده نظر داریم و بس - پس نمی‌بندیم دل بر هیچکس
هادی خرسندی
-
2. اين بيانيه كه حالت ارتدادي آن اظهر‌من‌الشمس است و اگر عمرسعد مي‌خواست در عاشوراي سال 61 اعلان موضع كند، قطعا بهتر از نويسنده، مي‌نوشت، از عصبانيتِ نافرجام ماندن قول و قرار خاتمي، موسوي و كروبي براي انهدام اسلام و نظام اسلامي و فروش وطن به امريكا و انگليس و اسرائيل حكايت مي‌كند.
3. بيانيه موسوي هم دين‌ستيزي است و هم مذهب‌سوزي و آشكارا «نامسلماني» اين عنصر خبيث و مجهول‌الهويه‌اي را كه از حزب منحله جمهوري اسلامي سر برآورد و 30 سال به نظام اسلامي و مردم تحميل شد، بر ملا مي‌كند.
فاطمه رجبي
-
رئيس فراكسيون انقلاب اسلامي مجلس با ابراز تعجب از محسن رضايي كه بيانيه سراسر تهمت، توهين و نيز باطل موسوي را در نامه خود به رهبر انقلاب عقب نشيني مي‌خواند، تصريح كرد: متاسفانه آقاي رضايي عقب نشيني نظام را، پيشنهاد سازنده در نامه سياسي خود مي‌انگارد.
وي به محورهاي مشترك نامه محسن رضايي و بيانيه سراسر توهين موسوي اشاره كرد و اظهار داشت: سخنان مشتركي چون اذعان به وجود بحران، محور قرار دادن اقتصاد، عمل كردن مجلس و قوه قضائيه به وظايف قانوني، محور مشتركي است كه در نامه و بيانيه سياسي محسن رضايي و مير حسين موسوي مشترك است كه اين امر نشان دهنده آن است كه اين گونه خواسته‌هاي غير قانوني و احيانا شعارهاي حقي كه اراده باطل از آنها صادر شده، در يك مركز مشترك برنامه ريزي مي‌شود و از حلقوم افرادي خاص خارج مي‌شود.
روح الله حسينيان
-
در حالی بیانیه میرحسین موسوی در جواب به خروش مردم خشمگین به هتك حرمت به ساحت امام حسین (ع) و روز عاشورا توسط اغتشاشگران منتشر شده كه به نوعی به جای پاسخ و اعلام برائت از بیگانگان، بیشتر به پاسخگویی خودی به خودی شبیه تر است، با نیم نگاهی به این بیانیه در می یابیم كه خروش مردم انقلابی، باعث شده تا موسوی تلاشی برای توجیه اعمال خود و فرقه اش داشته باشد.
با كمی دقت می توان وجوه اشتراك و شباهت های بسیاری در بیانیه باراك اوباما رییس جمهوری آمریكا -از محل گذراندن تعطیلات پایان سال خود در هاوایی -كه برای اغتشاشات و هتك حرمت های انجام گرفته در روز عاشورا داده بود و بیانیه میرحسین موسوی پیدا كرد.
پایگاه خبـری انصارنیوز