۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

سفر کاسپین ماکان ربطی به سبزها ندارد - سید ابراهیم نبوی

سفر کاسپین ماکان، نامزد نداآقاسلطان به اسرائیل نمونه روشن و مشخص سوء استفاده از جنبش سبز برای حل مشکلات شخصی است. او یک آدم معمولی است که می تواند هر موضعی در زندگی شخصی اش بگیرد و هر کاری دلش می خواهد بکند. اما رفتارهای جنبش سبز توسط رهبران مشخص و معینی تعریف می شود که همین رفتارها آن رهبران را در موقعیت رهبری تثبیت می کند. این سفر یک اقدام غیرمسوولانه فردی است که به عواقب رفتارش فکر نمی کند و قدرت تشخیص مصالح عمومی جنبش را ندارد و اصولا به آن فکر نمی کند.

طبیعی است که هر کسی در هر جای جهان می تواند به عنوان سفیر یا رهبر جنبش سبز هر حرفی را بزند، اما مسوولیت رفتار و کردار او با جنبش سبز نیست. حتی اگر یکی از رهبران سبز در داخل هم چنین کاری کرده بود، جنبش سبز او را از موقعیتی که داشته کنار می گذاشت و اجازه نمی داد که افراد بدون در نظر گرفتن مصالح عمومی که مهم ترین آن توجه به آسیب پذیری سبزها در موقعیت کنونی کشور است،عمل کند و از سوی جنبش حذف می شد و رفتارش غیرمسوولانه و نادرست شناخته می شد. کاسپین ماکان نه سفیر جنبش است و نه هیچ مرتبه و موقعیت تعریف شده ای در جنبش دارد. بارها و بارها دیده ایم و شنیده ایم که بسیاری از کسانی که به نحوی در فضای سیاسی کشور دچار آسیبی شده اند، یا حتی دچار آسیبی هم نشده اند، بخاطر حل مشکلات شخصی خود، سخنی گفته اند یا رفتاری کرده اند که آن سخن و رفتار به جنبش آسیب زده است. اگر بناست کسی مشکل شخصی اش را حل کند، اما هزاران تن دیگر را دچار مشکل کند، جایی در جنبش مردم ایران نخواهد داشت.

جنبش سبز، به عنوان یک جنبش ملی و فراگیر از رهبری مشخص و روشنی برخوردار است که مواضع جنبش را تعیین می کند. این رهبری نمی تواند از نظر عموم مردمی که به جنبش سبز قدرت می دهند فاصله بگیرد. میرحسین موسوی بارها و بارها اعلام کرده است که نقش او در حقیقت به عنوان برآیند نظرات سبزهای کشور تعریف می شود. وقتی موسوی و کروبی نیز برای رفتار خود مصالح جنبش را تعریف می کنند، رفتارهای غیرمسوولانه افرادی که هیچ تعریف روشنی از نظر جامعه ندارند، نمی تواند به معنای رفتار جنبش سبز تعریف شود.

حکومت بارها و بارها بسیاری از نیروهای جنبش سبز را عامل صهیونیسم نامیده و ما را عنصر اسرائیل معرفی کرده است، این حکومت نیاز به بهانه ندارد. آنها در هر حال تهمت خودشان را می زنند، اما دادن بهانه به این حکومت و این دولت کاری بسیار غیرعقلانی است. اگر افراد و نیروهای حامی جنبش دموکراسی ایران، از نظر عموم مردم اهمیت و ارزش پیدا می کنند، بخاطر نقش و موقعیتی است که در پیشبرد اهداف جنبش و نزدیک کردن جنبش به پیروزی انجام می دهند. طبیعی است که اگر کسی در این وضع رفتاری برخلاف خواست عمومی مردم بکند و باعث آسیب رساندن به نیروهای جنبش و اعتبار بشود، جامعه ایران او را کنار می گذارند.

سوء استفاده افراد از نام و هویت افراد، دقیقا با تعریف سوء استفاده می تواند تعبیر و توصیف شود. کاسپین ماکان یک فرد عادی و معمولی است و اشتباهات او ربطی به جنبش سبز ندارد. پیش از این پدر شهید محسن روح الامینی، با آیت الله خامنه ای ملاقات کرد و تلویحا از سرکوب جنبش حمایت کرد. اینکه موضع گیری پدر شهیدی گرانقدر از شهدای جنبش سبز، در کنار کسی قرار بگیرد که دستور سرکوب جنبش را داده است، نه از شخصیت و ارزش محسن روح الامینی می کاهد و نه ایجاد حقی برای پدرش می کند. ندا آقاسلطان، شهید بزرگ جنبش سبز، قربانی بیرحمی حکومت در مقابل مردم است. سوء استفاده از نام او توسط نامزدش، به همان اندازه زشت و غیرانسانی است که تبلیغات حکومتی علیه ندا در جریان مرگ وی.

جنبش سبز، جنبشی مسوول در قبال پیشبرد مبارزه مردم ایران برای احقاق حقوق آنهاست. کسی حق ندارد سفیر خودخوانده جنبش شود و از سوی جنبش نظری را اعلام کند. من به عنوان یکی از حامیان جنبش سبز، سفر کاسپین ماکان به اسرائیل و رفتار وی را در بازی تبلیغاتی و سوء استفاده از شخصیت ندا را عملی زشت و مخالف منافع جنبش می دانم. جنبش سبز به آسانی تا به اینجا نرسیده است. ما در نه ماه گذشته هر روز قربانی داده ایم و بهترین فرزندان این کشور زیر ضرب خشونت حکومت آسیب های فراوانی دیده اند. ما از حیثیت و جان جنبش دفاع می کنیم و اجازه سوء استفاده به افرادی که برای حل مشکلات شخصی شان دیگران را قربانی می کنند، نمی دهیم.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

چند رباعی بهاری از رضا مقصدی

ا ز سبزترين جای وطن آمده‌ام
با خاطره‌ی چای و چمن آمده‌ام

مضمون زلال روزگارم عشق‌ست
در بازکن ای سپيده! من آمده‌ام

***

من آمدم از چراغ‌ها بنويسم
از درد بلند داغ‌ها بنويسم

تا شادی هر جوانه، جان تازه کند
يک‌بار دگر ز باغ‌ها بنويسم

***

برخيز و بيا بهار را مهمان کن
موسيقی بی‌قرار را مهمان کن

بگشا! بگشا! پنجره‌هايت را، باز
آواز دل انار را مهمان کن

***

در خانه، صدای پای گندم سبزست
در سينه، سروده‌های گندم سبزست

شادا ز پس زردترين حادثه‌ها
شعر من و ماجرای گندم سبزست

***

اينجايم و ريشه‌های جانم آنجاست
شادابی باغ ارغوانم آنجاست

ديريست در اين قفس، نفس می‌شکنم
گر خاک شود تنم، روانم آن‌جاست.

بهار آمد و از سیم خادار گذشت - ابراهیم نبوی

سرآمد زمستان و بهاران شکفت. ترانه ای که سی سال زیر لب های خاموش موسیقی خاموش یک نسل و یک ملت بود، صدایی شد شگفت، آوازی بلند، سرودی در تمام شهر، در تمام ایران، فریادی بلند و روشن که هیچ گوشی را یارای نشنیدن و انکارش نبود. آواز خواندیم ما، سرودی کهنه را، که سی سال ترانه کوهستان بود. کوهستانی که باران امید سبزش کرده بود و جوانه جوانه از زیر سخت ترین سنگ های کوه نیز سبزه رسته بود. قانون رستن، قدیمی ترین قانون زمین است. سبزه محکوم به جوانه است و جوانه ناچار به سبز شدن است و سبز که می شود آسمان آغوش باز می کند و آفتاب بخشنده ترین می شود و خاک میهنم، سبز سبز سبز. انکار آفتاب را نه با پوتین های سیاه قدرت می توان کرد و نه با ابرهای خاکستری تردید. حتی اگر ماهی، فصلی نیز آفتاب در محاصره ابر بماند، حاشا که زورمندترین قدرت های جهان نیز توانسته باشند نور را و آفتاب را در بند کشند. نمی توانند.




زمستان رفت و بهار آمد. تردیدی نبود. خبرش را آفتاب داده بود. آفتاب گفته بود که وقتی زمین توانایی رستن دارد، وقتی که باران دانایی بر کویر هم ببارد، سبز شدن قانون زندگی است. و ما سبز شدیم. از لابلای سنگ های سخت سر بی باور، از لابلای صخره های خشونت، اما خاک، وقتی که دلش بخواهد هرجا جوانه می زند. و جوانه زد و به بار نشست و حالا دیگر تنومند درختی است که نازش را آسمان هم می کشد. و مائیم آن درخت که جوانه ای بود، دانه ای. حالا چنان ریشه در خاک داریم که هیچ توفانی جز به بی آبرویی نمی تواند حکومت درخت را با قانون جنگل نیز ممنوع کند. جنگل مائیم، درختانی سبز در آسمان، ریشه در زمین، شاخه در شاخه و سایه مان سنگین و خنک برای آرامیدن مردمان.



سالی دشوار گذشت و صبر، از این همه دشواری و خشونت و تلخی، ما را به بهار رساند. زمستان که حکومت نظامی تبرها را اعلام کرده بود، رفت و روسیاهی به ذغال سیاه زمستان ماند و فردا تازه می کنیم نوروز را، و پشت سر می گذاریم امروز و دیروز و پریروز را. حالا مائیم و نفس های تازه بهار، حالا مائیم و بارش رگبارهای تند و مهربان بهاری، حالا مائیم و آفتاب روشنی که ابر را باور نکرده است، حالا مائیم و سبز در سبز زندگی و زیبایی و مهربانی. می دانم که زمستان صدها سال است بهار را فتنه سبز نامیده است، شاید که بتواند اقتدار سرما را قانونی کند و حتی شده برای یک سال، سبز شدن را غیرقانونی اعلام کند. اما، چه می کنی پیرمرد؟ بهار سرنوشت زمین است. سه ماه بودی و مردم از سرمای نامردمی به خود لرزیدند، حالا که آفتاب و درخت حکم به بهار داده اند، نامشروع خواندن امید و آفتاب، جز توفان خنده چیزی را برای تو نخواهد آورد. پیرمرد دندان به هم فشرد، از دیدن جوانه های سبز قلبش هراس را باور کرد و تبرها را حکمی دوباره داد.


امسال گذشت، سالی که گوئی هزار سال بود. در 365 روز زندگی، به اندازه صد سال به خیابان آمدند، به اندازه صد سال برای آزادی جنگیدند، به اندازه صد سال رنج کشیدند، به اندازه صد سال رشد کردند، به اندازه صد سال آگاه شدند و آگاهی بزرگترین محصول سال گذشته بود. آگاهی یعنی بزرگ شدن، آگاهی یعنی توانستن، آگاهی یعنی دل را به تسخیر دانایی آوردن. ما یک سال چشم در چشم خردمندی و دانایی، استاد را نگاه کردیم و آموختیم تمام آنچه را که بازیگوشی های جوانی، یا کوچه گردی های عصر سرگردانی از ما دریغ کرده بود. اگر چه تقویم گفته بود که یک سال بیشتر نگذشته است، اما خیابان گواهی می داد که بیش از سی سال در کوچه و خیابان شهر حاضر بودیم. پوست مان می گفت یک سال بیشتر پیر نشده، اما چشمان مان نه خیابان را که انگار تاریخ را به تماشا نشسته است. سالی که گذشت آبروی مردم ما بود در تاریخ میهن مان. خاک به مردم افتخار کرد. کلمه به کلمه تاریخ پارسال را با رنج هایمان سطر به سطر نوشتیم و سکوت مان نیز چون سپیدی باشکوه کاغذ گواهی کرد که حتی دهان های بسته ما نیز به کلمه در آمده است.



سالی که گذشت سال تصمیم بزرگ یک ملت برای بازپس گرفتن زندگی از قداره بندهای قلدر و عجوزگان اوباشی بود که زندگی مردم را سالها مصادره کرده بودند. جمع شدیم در خیابان، با ترانه و شوخی و سرخوشی حرف مان را زدیم و شیرین ترین و شوخ ترین شعارها را دادیم. آرام و متمدن و شریف رای مان را به بهترین مردمانی که ممکن بودند دادیم، و وقتی که حق مان را دزدیدند، به خیابان آمدیم تا بگوئیم که قلب مان و ذهن مان و روح مان در رایی است که به صندوق انداخته ایم و " رای مان را باید پس بدهید." این آغاز داستانی بود که بی آنکه بدانیم تا کجا پیش خواهد رفت، روایت کردیم.


دستی به زیر چانه، نگاهی به خیابان از پنجره، پرشی کوچک زیر چشم که خشم را نشان می داد، گلویی که صاف می شد بی آنکه کلمه ای به زبان آمده باشد، دستی که می لرزید تا تصمیم بگیرد، پایی که در تردید پوشیدن کفش و رفتن به خیابان پابپا می شد. گفته بود که ما " خس و خاشاکیم" و ما می دانستیم که خس و خاشاک نیستیم، ما مردمانیم، ولینعمت شما. تردید را کنار گذاشتیم و به خیابان رفتیم، روز 27 خرداد 1388 درهای خانه ها بازشد، کفش ها آسفالت شهر را لمس کرد، شانه ها به شانه همسایه ها سائید، چشم در چشم شدیم و باور کردیم که بسیاریم که بی شماریم که مردمیم که می خواهیم آنچه را که حق ماست. و این داستان که آغازش را گفتم هنوز پایان نیافته است و هر روز به گونه ای مکرر شده است و ما هنوز یک قدم هم از حق مان عقب نکشیدیم. سال 1388 سال حضور مردم ایران در خیابان بود. سالی که افتخار تاریخ یک ملت است. هرگز نخواهم گفت " انشاء الله این سال برود و برنگردد." سال 1388 سال زندگی بود، سال مردمی زنده بود که زندگی را دوست می داشتند و دوست می دارند و با چنگ و دندان نگاهش می دارند.


رسیدن نوروز را به مادران " ندا" و " سهراب" و دهها شهید بزرگ جنبش سبز ملت ایران تبریک می گویم. آنان بزرگترین شهدای سرزمین مان بودند، اگر بپذیریم که شهید یعنی شاهد، یعنی آنکه گواهی می دهد بر مظلومیت مردم و وقوع ظلم. یعنی آنکه رفته است تا با رفتنش گواهی بدهد و شهادت بدهد که ستمگران حقی را به ناحق بدل کردند. از همین است که می گویم " ندا" ی ما شهید ترین شهیدان این سرزمین بود و " سهراب" ما گوئی که از شاهنامه آمده بود، از دل اسطوره ها، تا با آن لبخند دلنشین و آن معصومیت بی بدیل بگوید که ایران زنده است، چون سهراب و ندا فرزندان ایران هستند. خانواده سهراب و ندا و دهها شهید دیگر امسال بر سر سفره عکس فرزندشان را می گذارند، آنان می دانند که فرزندان شان برای بزرگترین خواسته شان تلاش کردند و اگر هم مرگ پایان شان بود، هرگز بیهوده نمردند، " بی چرا زندگان" نبودند و " به مرگ خود آگاه" رفتند.



رسیدن نوروز را به فخرالسادات محتشمی تبریک می گویم که قلبش را هر روز نوشت و مثل کوه در کنار مصطفی تاج زاده ایستاد تا مصطفی که خشم و نفرت را در چشمانش در دادگاه ستم نثار قاضی فاسد شهر کرده بود، پشت درهای بسته زندان طاقت بیاورد و راوی همسر زندانی اش و همه زندانیان شد. کم نبودند کسانی مانند فخرالسادات محتشمی که ایستادند چون درختانی که باد هرگز کمرشان را خم نمی کند و هیچ توفانی نتوانست مغلوب شان کند. سالی که گذشت سال زنان بزرگ میهن ما بود. زنانی که برای آزادی خود و مردم جنگیدند، برای آزادی همراه و همسرشان و آزادی همه مردمان رنج کشیدند، به زندان رفتند و دیوارهای زندان را از مقاومت شان شرمنده کردند. زنانی که خبررسان مردم شدند، زنانی که اگر پیش تر از مردان نبودند، حداقل شانه به شانه شان بودند. نوروز بر همه زنان میهن مان مبارک باد.




رسیدن نوروز را به همه مادرانی که پشت درهای اوین ایستادند و منتظر آزادی فرزندان آزاداندیش شان شدند، تبریک می گویم. فرزندانی که " بی نام" بودند و بسیاری از آنان جز آزادی مردمان و زندگی چیزی نمی خواستند و نمی خواهند. همه زندانیان گمنامی که حتی خبررسانان جنبش نام شان را نمی دانستند و مظلوم ترین اسرای جنبش آزادی ایران بودند. آنان که همچون کوهیار کوهوار ایستادند و تنها جرم شان این بود که از حق بشر برای زندگی و انسان بودن دفاع می کردند و آزادی و رفاه را برای همگان می خواستند. نام شان را نمی دانیم، اما می دانیم که نام شان به بزرگی در کتاب سرنوشت ایران نوشته خواهد شد. نوروز بر مادر کوهیار مبارک باد و بر تمام آنان که روزهای دشوار و سخت زندان را تحمل می کنند، بی آنکه از بامی بر بامی جسته باشند و دندان طلای مردگان را شکسته باشند و جز مهربانی دل به چیزی دیگر بسته باشند.




رسیدن نوروز را به پیام رسانان جنبش سبز که یک سال تمام فریاد شدند تا صدایی را که دست های خشونت در گلو خفه کرده بود، به گوش مردم برسانند. همه آنها که در روزنامه های زیر تیغ سانسور نوشتند، همه آنها که با نام و بی نام شعر سرودند، همه ترانه خوانان جنبش آزادی ایران، آن هزاران فیلمبرداری که پرشور ترین جنگ آزادی و استبداد را با دوربین های کوچک شان ثبت کردند، تمام آنهایی که از هر رسانه ای استفاده کردند و بی آنکه خسته شده باشند، هر روز با کاری سنگین و خطرناک فریادرسان جنبش آزادی ایران شدند. دست شان را باید بوسید و چشمان شان را باید آفرین گفت که خستگی را فرصت ندادند که حاصل اش خواب شود و فرصتی برای استبداد.



رسیدن نوروز را به همه بچه های شهر تبریک می گویم. جوانانی که زیر دست و پای لباس شخصی های گشتاپوی پیشوا بدن های نازنین شان زخمی شد و با هر بار که کتک خوردند، قدرتمند تر و قوی تر و بالغ تر به خیابان برگشتند، آنها که در آغاز سال جوانانی سرخوش بودند و نه پیراهن تجربه ای را پاره کرده بودند، نه تن شان زخم رنجی را به یادگار داشت، اما در پایان سال گوئی که پیرانی تجربه دیده و زمان گذشته، هوشمند و آگاه بودند و می دانستند که آزادی را بی پرداخت هزینه نمی دهند و هزینه آزادی هزار هزار زخم شد بر تن های جوانان شهر ما. بهار بر آنان مبارک که زمستان بی کوشش آنان به سر نمی آمد.


رسیدن نوروز را به همه رهبران جنبش سبز تبریک می گویم، به میرحسین که نامش حالا دیگر نام مستعار آزادی است و سرودی بر لب مردمان کشور. به کروبی که بارها در خیابان نشان داد که اعتماد مردم را هرگز با چیزی مبادله نمی کند. به زهرا رهنورد که خردمندانه و هنرمندانه در کنار مردم ایستاد. به خاتمی که هوشیارانه موقعیت درست را درک کرد و به جای اینکه به مصلحت خود بیاندیشد به مصلحت جنبش و مردم اندیشید. به تمام اعضای خانواده موسوی و کروبی و هاشمی که در خیابان ها کتک خوردند و زندان رفتند و کشته شدند تا بگویند که رهبران جنبش نیز همان رنج هایی را می کشند که عموم مردمان. شاید هنر بزرگ رهبران جنبش سبز این بود که به گفتگویی بی کلمه با مردم نشستند و در مدتی کوتاه به جای آنکه کلام شان را به دهان مردم بگذارند، زبان مردم شدند. در سال گذشته موسوی از یک نامزد مورد تائید حکومت تبدیل به سخنگوی جنبش ملی ایران شد. بلوغ او یکی از بزرگترین سرمایه های جنبش سبز است. شاید تولید رهبران مردمی در کوره حوادث دشوار سال گذشته بزرگترین دستاورد جنبش دموکراتیک ایران بود. امتحاناتی دشوار سره از ناسره جدا کرد و دهها و صدها زن و مرد را که شاید دهها سال باید طول می کشید تا مردم آنان را بشناسند، به ملت معرفی کرد. حالا دیگر افسانه قدیمی قحط الرجال، فارغ از بار مذکر آن، بسرآمده است. صدها مرد و زن سرمایه های کشف شده امسال ماست تا نشان بدهیم که سال آینده و سالهای بعد می توانیم روی چه کسانی حساب کنیم و روی چه کسانی نباید حساب کنیم. معدودی از آنها که پشت نقاب هنر و اندیشه نامردمی را پنهان می کردند، در جنگ بزرگ آزادی و دموکراسی ایران، حقارت و حسادت و کوته فکری شان را نشان دادند و صدها نفر شانس برابر جنبش سبز را برای حضور در امتحان به دست آوردند تا معلوم شود چه کسی با مردم زندگی می کند و چه کسی خاک به چشم مردم می پاشد. نوروز را به همه رهبران جنبش سبز ایران تبریک می گویم.



نوروز را تبریک می گویم به همه ایرانیانی که در همه جای جهان، جوانه زدند و سبز شدند و همدیگر را یافتند و زبان مردمان داخل ایران شدند. به بسیاری از ایرانیانی که سالها بود به ایرانی بودن خود افتخار نکرده بودند و حالا سر بالا می گیرند و می گویند ما از سرزمین ندا و سهرابیم، ما از سرزمین سبزپوشان آزاداندیشیم، ما آزادی و دانایی را می خواهیم و پیام رسان مردمی هستیم که می خواهند آرام آرام، همچون قالی ایرانی زندگی آینده شان را خوش نقش و ماندگار ببافند. ایرانیان خارج از کشور، فارغ از دائی جان ناپلئون های توهم زده مزمن که ایران شان هر روز کوچک تر و کوچک تر می شد، صدای مردم شدند، آینه ای در برابر آینه مردم درون ایران گذاشتند تا از آنان ابدیتی بسازند و ساختند. نوروز بر همه ایرانیانی که آرزوی زیبایی و بزرگی ایران را دارند مبارک باد.


اما و هزار اما که باید بیش از همه نوروز را به مردم بزرگ ایران تبریک گفت. اگر رهبرانی شجاع کنار مردم ایستاده اند به این دلیل است که می دانند مردم از شجاعت آنان با تمام وجودشان قدردانی می کنند، اگر زندانیان جنبش سبز استوار و بی هراس مقاومت می کنند به پشتیبانی آن مردم است که پشت درهای زندان ایستاده اند، اگر ایرانیان در سراسر جهان پیام رسان مردم می شوند و بسیاری از آنان که سالها رخت سیاست را از اندام شان برکنده بودند، دوباره لباس مبارزه می پوشند، بخاطر تصویر زیبایی است که از مردم ایران در تمام جهان دیده شده است. اگر استبداد مجبور است گام به گام عقب بنشیند بخاطر معجزه حضور ملتی است که زندگی را می خواهند و راه بازگرفتن زندگی شان را از حکومت افسردگان عزادار یاد گرفته اند. بیش و پیش از هر چیز سال نو به همه مردم ایران مبارک باد. آنان که کاتبان اصلی کتاب سرنوشت ایران هستند. نوروز 88 بر همه مردم ایران مبارک باد

اول فروردین 1389


۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

با اجازه از سهراب سپهری

با عرض معذرت از محضر تمام دوستان گرمساری.
-----------------------------------------------

اهل گرمسارم

روزگارم بد نیست
چاه نفتی دارم
پول گازی
سر سوزن عقلی
دوستانی ،دستشان داغ ودرفش
و سخنگویی که همین نزدیکیست
لای این شب بوها
گوییا می {…}
پای آن کاج بلند

اهل گرمسارم
ازهمان روزکه خوردم پپسی
توی میدان ولیعصر
شدم تهرانی
 ………… ……… ……… ……....

اهل گرمسارم
پیشه ام حرافیست
گاه گاهی قفسی میسازم توی اوین
تا به آواز جوانی که در آن
زندانیست
غم بدبختیتان تازه شود
چه خیالی،،،،چه خیالی میدانم
همشون بیجانند
خوب میدانم
حاصل دولت من بی نانیست
………… ……… ……… …

من مسلمانم
برسرم هالهءنور
جانمازم پرچم
مهرم زور
قصر سجاده من
من وضو باخون
مردم پیروجوان میگیرم

من نمازم را پی تکبیرةالاحرام فقیه
پی قدقامت شورای نگهبان خواندم

کعبه ام بر لب چاه
کعبه ام درتوی
جمکران
افتادست

کعبه من مث یک زندانی
میرود راه براه
میرود بند ببند
حجرالاسود من
کلهء تاروسیاه اوباماست

اهل گرمسارم
نسبم شاید
برسد
به یه هندونهءکالی در چین

نسب من شاید
به پسر عمه چاوز برسد
رهبرم بیخبر از خواب پرید
جنّتی زیبا شد
مرد بقال از من پرسید
چند مثقال کراک میخواهی
من ازاو پرسیدم
رأی مفت سیری چند؟




متاسفانه شاعر را نمیشناسم

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

عکسی که از خبر گزاری ایسنا حذف شد - وبلاگ آینه

یادگار آنان که مقصدشان سال صفر بود - مسعود بهنود

خبر کوتاه است و می توان گفت در نگاه اول بی اهمیت. اما ارزش آن دارد که به یادها آورد آن چه را از یاد رفتنی است. حکومت کامبوج تصمیم گرفته است خانه، محل زندگی و مرگ، و گور رهبران خمرهای سرخ را همچنان که بود در برابر نگاه ها بگذارد و به یک محل توریستی تبدیل کند. و این یادآور گروهی است که در سی سال آخر قرن بیستم نام و آوازه اش در فضای سیاسی جهان حضوری مدام داشت. همان ها که در فرهنگ سیاسی عالم مظهر پلیدی و تباهی حکومتداری شدند.


خمرهای سرخ در اوایل دهه هفتاد به عنوان یک گروه مسلح مخالف حکومت سلطه جهانی کار خود را آغاز کردند و بزودی در میان جوانان جهان – حتی اروپا – هوادارانی یافتند. پول پت رهبر این گروه از سوی همان هواداران به اسم قهرمان انساندوست ضد سلطه و ضد امپریالیسم، چه گوارای این بخش از جهان لقب گرفت. چنان رفتار می کرد که هم پکن مائو و هم ویت نام هوشی مین وی را از آن خود می دانستند. گرچه گهگاه در روزنامه خود و در سخنرانی هایش به هر دو قدرت همسایه بد می گفت اما در پنهان ادعا داشت که این ها را برای سرگرم کردن مردم می گوید.

پول پت برای حرکات غیرمعقول خود دلایل گنگ و مبهمی بیان می کرد. کس تا پایان کار ندانست او واقعا ایدئولوژی مارکسیسم و یا مائوئیسم اعتقادی دارد یا نه. سخنانی در ظاهر به سبک کتاب سرخ مائو اما عرفانی می گفت، از انتظاری دور و از بهشتی گمشده لاف می زد. معتقد بود باید نسخه کامبوجی و بومی هر ایدئولوژی را پیدا و بدان عمل کرد.

هدف جنبش خود را رسیدن به تمدنی که از "باز یافت انهدام پلیدی ها" معین کرده و از سال صفر به عنوان مقصد راه سخن می گفت. اما عاقلان نوشته اند خمرهای سرخ از هم آمیختن بودائیسم با کمونیزم ساخته شد و یک جریان نامعمول از آن بنیان گرفت که بعد هم نشان داد که نه از جهت فلسفی و نه عقلائی ریشه ای ندارد.

پول پت چه زمانی که برای قدرت می جنگید و چه سال هائی که در قدرت نشست علاقه ویژه ای به طرح های بدیع داشت طرح هائی که کسی از آن ها نشنیده باشد. چنان که همان ابتدا قرار گرفتن در راس دولت اداره برنامه ریزی کشور را تعطیل کرد و همه کار را چنان خلاصه کرد که در سه کمیته بگنجد. در این سه کمیته تخلیه شهرها و بردن همه مردم شهرنشین به روستاها، انتشار پول و پخش آن بین مردم، و حذف و کشتار مخالفان جمع شده بود. هیات دولتی که وی رییس آن شد بعدها گزارش دادند که هیچ اختیاری از خود نداشتند و همواره با طلسم ها و گفته هائی خاص او سرگردم و مجذوب می شدند و آن طرح به عنوان مصوبه دولت تعیین می شد.


ابتدای کار دولتش پول پت خود را برادر اول [به مفهوم کامبوجی نوکر اول] خواند اما بعدها او را دکتر صدا می کردند و جهانیان هم که به او پول پت لقب داده بودند [خلاصه شده دو کلمه فرانسوی پولیتیک پتانسیل].


در واقع مهم ترین برنامه اش این ها بودند: دشمن شماری گروه های بودائی، مسلمان، متفکرین تحصیل کرده غرب، تحصیل کرده های دانشگاه های کامبوج [که به گفته وی تا قبل از او همه فاسد بودند] و کسانی که با کشورهای غربی و ویت نام رابطه داشتند، معلولان و چاق ها [که عنوان مرفهان رنج ناکشیده به آنان داده بود].

خمرهای سرخ، فقط چهار سال دولت را بلامنازع در دست داشتند اما با با شعارهای فریبنده چنان آتشی به جان کشور سبز کامبوج زدند و چنان فقری پدید آوردند و چنان اختناقی را پایه گذاشتند که در تاریخ معاصر جهان شبیه نداشت. جوانان تحریک شده و شبه نظامی را واداشتند در چهارراه ها دست های عابران را معاینه کنند. کسانی که دست نرم داشتند نشانه آن که کار فیزیکی نکرده اند به اردوگاه ها برده شدند. در ورودی دانشگاه ها، استادان را دستگیر کردند، حتی در بیمارستان ها پزشکان را با روپوش سپیدشان بردند و جراحان را از اتاق های عمل بیرون کشیدند.

خمرهای سرخ مطابق آمار تائید نشده دو میلیون و هشتصدهزار نفر و بنا به آمار رسمی دومیلیون نفر یعنی بیست و یک در صد جمعیت کشور و 90 در صد تحصیل کردگان و نخبگان را کشتند. در گورهای جمعی نهادند که گاه خودشان کنده بودند. از نازی ها که آن همه بدشان را گفتند بدتر شدند و کاری کردند که ویت نام حامی اولیه شان حمله آورد تا آنان را برکند و خمرهای سرخ از حکومت و از پایتخت رانده شدند. هسته ای از آنان که چند هزار نفر بودند به جنگل پناه بردند، نزدیک دو دهه در آن جا در انتظار بازگشت به قدرت بودند. پول پت در همان جا بیمار شد اما پزشکی را زنده نگذاشته بود پس خود به مداوا برخاستند و او را "دکتر" لقب دادند. در همین حال تا سال 1998 در همان جنگل ها ماندند.

دشمن اصلی پول پت، صدای آمریکا، در شب پانزده آوریل 1998 اعلام داشت اعضای مانده خمرهای سرخ با تحویل پول پت به دادگاه بین المللی جنایت علیه بشریت موافقت کرده اند . اما فردای آن روز همسرش خبر داد که او را وقتی در جلو پناهگاهش منتظر انتقال به نقطه ای دیگر بود, در رختخواب مرده یافتند. گفتند "دکتر" بر اثر سکته قلبی درگذشته است. پیش از آن سال ها بود خبر می رسید که از سرطانی جانگاه در رنج است و با گیاهان جنگلی خود را مداوا می کند.

جهانیان می خواستند کالبد این پدیده جنایت بار قرن بیستم را بررسی کنند و علت مرگش آگاه شوند اما خبر رسید که وی را در همان جنگل بنا به وصیتش سوزانده اند.

قصه تمام. یکی از وزیرانش که در دادگاه بین المللی علیه جنایت بشریت محاکمه شد، می گفت امروز هیچ نمی دانم چطور ما فکر کردیم او درمان همه دردهای ماست، دشمن همه بدی هاست و راه حل تمامی بغرنج ها. امروز که فکر می کنم ما خود درد بودیم، خود دشمن بودیم و بی اطلاعیمان دشمن بزرگمان بود.

چه خوب که حکومت کامبوج قصد کرده است که بناهای زادگاه و محل زندگی آخرین و محل مرگش را برپا دارد و به منطقه ای توریستی تبدیل کند. کمتر فایده اش این است که آدمیانی خواهند رسید و راهنما برایشان خواهد شد که خمرهای سرخ که بودند، پول پت چه بود. و چنین است که از یاد تاریخ نمی رود. اگر همه مردم جهان چنین کنند و چنین کرده بودند گویا وضعمان بهتر بود.


۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

می خواهیم، اما شرم داریم - سید مجتبی واحدی

آیت اله خامنه ای درجمع رایزنان فرهنگی ایران ، اظهار داشته است :«بايد در كنار معرفي عمق فرهنگ و تمدن كشور، ايران امروز هم براي جهانيان معرفي شود.»


از جهت اعتراف به افتخارات تاریخی ایران ، بخش اول این سخن را می توان یک گام به جلو دانست زیرا پیش از این ، برخی سخن گویان رهبری همچون علی و جواد لاریجانی به گونه ای سخن گفته بودند که گویی تاریخ گذشته ایران ، مملو از ننگ وعار بوده است! اما در خصوص بخش دوم از اظهارات اخیر ، بایستی قدری تأمل کرد. آقای خامنه ای در حالی از لزوم « معرفی چهره امروز ایران » سخن میگوید که از یک سو ، برخی «سانسور» های رسمـــــی مانع اجرای این توصیه می شود و از سوی دیگر ، احساس شرمندگی از برخی اقدامات و اظهارات کسانی که به ناحق خود را نماینده ملت ایران معرفی می کنند نوعی «خود سانسوری» اجـــــــتناب ناپذیر بر سخن گویان واقعی مـــــلت ، تحمیل نموده است. حـــــاکمیت « سانسور » در ایران آنقدر واضح است که برای اثبات آن ، نیازی به ارائه مدرک وجود ندارد. آیت اله خامنه ای هم اگر باور ندارد می تواند حسن روحانی را احضار نماید تا او برای رهبر خود توضیح دهد که «انعکاس اظهارات نماینده رهبری در شورای امنیت ملی ، موجب توبیخ همز مان ۱۵ روزنامه توسط وزارت ارشاد شده است !» اما بدون تردید ، خودسانسوری های الزامی ، بیش از سانسورهای رسمی بر فضای رسانه ای ایران سایه افکنده است. حضرت آیت اله بیش از هر کس اشتیاق ما به انعکاس واقعیات امروز ایران رامی داند. مثلا همه ایرانیان آزادی خواه مایلند عمق ماجرای کهریزک را به عنوان نشانه ای از « تفکر » و « عملکرد » حاکمان فعلی جمهوری اسلامی ، افشا نمایند اما شرم از امام علی (ع) مانع این افشاگری ـ یا به تعبیر آقای خامنه ای معرفی چهره امروز ایران ـ است، زیرا کسانی که خود را « مفسر نهج البلاغه » می نامند با وقاحت فراوان می گویند « مردن چند نفر در کهریزک ، مسئله مهمی نیست » در حالی که صاحب نهج البلاغه به خاطر در آوردن خلخال از پای دخترکی « غیر هم کیش » آرزوی مرگ می کرد.همه ما می خواهیم چهره تحمیل شده توسط کودتاگران به ایران را ترسیم نماییم اما برخی جنایات در ماههای اخیر ، آنقدر شنیع است که بازگویی آنها موجب شرمندگی از« تاریخ سراسر افتخار ایران» است.اگر بخواهیم « ایرانِ اسیرِکودتاگران » و مدیرانٍ بی کفایت آنها را معرفی کنیم نمی توانیم چشم خود را بر سرنوشت دخترکان مظلومی ببندیم که نیاز به نان ، آنان را به دام عده ای شیاد درداخل یا خارج کشور می اندازد. در ایران امروز، در حالی که عوامل آیت اله ، پس از ۲۱ سال از آغاز رهبری او ، به قدرت اطلاعاتی خود مباهات می کنند عده ای از خدا بی خبر از مرزهای رسمی کشور ، دختران مظـــلوم ایرانی را به کشورهای خلیج فارس می برند تا بساط عیاشی شیوخ بی خاصیت را رونق ببخشند. آیا در معرفی « ایـــــــرانٍ آیت اله » می توان چهره مظلوم این قربانیان را نادیده گرفت ودر برابر بذل وبخشش های ماجراجویانه عوامل آیت اله در خارج از کشور ـ علیرغم نیازهای شدید داخلی ـ سکوت کرد؟ راستی ، آیا آیت اله ،سخن سال قبل فرمانده نیروی انتظامی ایران را به یاد نمی آورد که با همه بی رحمی ها، دلش به رحم آمد و اعلام کرد « عده ای از دختران ایرانی به خاطر نیاز مالی و به امید دریافت ماهیانه ۷۰-۸۰ هزار تومان ، به دام برخی شیادان ِسوء استفاده چی می افتند»؟ ترسیم چهره امروزین ایران ، برای ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت نیز مایه شرمندگی است زیرا از ده سال پیش تا کنون ، هر از چند گاه یکبار ، عده ای مزدور با رمز « یا زهرا »‌ به خوابگاه های دانشجویی حمله ور می شوند و کسانی که به ناحق ، خود را ملبس به لباس رسول اله ( ص ) معرفی می کنند مخالفان خویش را «بزغاله » و « گوساله » می نامند. ما می خواهیم چهره فعلی ایران را به همه جهانیان معرفی کنیم اما از پدران خود که نواهای زیبای قرآنی را در گوش ما زمزمه کردند خجالت می کشیم زیرا پایگاههای ترویج اسلام ، هم اکنون به شکنجه گاه مخالفان دولت تبدیل شده وفرزندان غیور ملت را در مساجد به « تجاوز » تهدید می کنند! آیت اله خامنـــــــه ای ، بخواهد یا نخواهد بخشی از چهــــــــــره امروز ایران ، توسط « دولتمردانِ کودتایی » ترسیم می شود؛ همان دولتمردانی که معاون اول آنها ، عنوان « دکترا » سرقت می کند(به ادعای نماینده اصولگرای مجلس ) ودزدی مقالات علمی ، به امری عادی در میان آنها تبدیل شده است. آیــــــــا افشای گسترده تر این چهره ، موجب شرمندگی نخواهد بود؟چگونه می توان چهره تغییر یافته ایران توسط کودتا گران وحامیان آنها را ترسیم نمود ودر عین حال احساس شرمندگی نکرد که عده ای برای جلب «حمایت نیم بند کمونیست ها» در عرصه های بین المللی ، از کشتار مسلمانان چچن و ترکستان شرقی توسط چین و روسیه ، حمایت می کنند؟ آیا تریسم چهره امروز ایران ، بدون توجه به « خاکستر نشینی » کشاورزان مظلوم ایران به خاطر تامین منافع عده ای از وارد کنندگان وابسته به دولت ، امکان پذیر است؟ آیا موجب شرمندگی نیست که برای باج دهی به چینی ها ، حتی تسبیح وسجاده از آن کشور وارد می کنند؟ آیا در معرفی چهره امروز ایران ، می توان گزارش های رسمی در کاهش سن روسپی گری های ناخواسته در ایران را نادیده گرفت؟ آیا تلاش عمدتا ناموفق بعضی نهادهای حمایتی برای سوء استفاده انتخاباتی از نیازمندی اقشار ضعیف ، موجب شرمندگی نیست ؟ کسانی که می خواهند چهره فعلی ایران را ترسیم کنند در برابر مرگ مظلومانه ۱۶ دانشجوی ایرانی در ساختمان مخروبه سعادت آباد ، چه وظیفه ای دارند؟ این جوانان ، به اذعان دادستان وقت تهران ، برای تامین هزینه تحصیل خود ، در آن ساختمان نیمه کاره ، کار می کردند وبه خاطر ناتوانی در تأمین هزینه خوابگاه ، در همان جا می خوابیدنددر حالی که در همان روزها دولت شهرت طلب احمدی تژاد ، هزینه سفردانشجویان کشور ناشناخته « جزایر سلیمان» به کشور کمونیستی کوبا را از جیب ملت ایران پرداخت می کرد.


حضرت آیت اله !
باور کنید ما هم می خواهیم چهره امروز ایران را معرفی کنیم اما از نسل های آینده ، خجالت می کشیم که به آنها بگوییم اعضای مجلس خــــــبرگان به جای انجام وظایف نظارتی خـــــــود در مورد رهـــــــبری، سالی یکبار دور هم جمع می شوند وبا بی اعتنایی به مشکلات روزافزون مردم در عرصه های اقتصادی ، سیـــــــــــاسی ، فرهنگی و حیثیتی ، اعلام می کنند که « صلاحیت های رهبری ، روز به روز افزایش یافته است»‌! ما خجالت می کشیم چهره امروز که بر ایران تحمیل شده است را ترسیم کنیم اما شما می توانید از منسوبان و منتصبان خود بخواهید با ادعاهایی همچون « وجود آزادی مطلق در ایران » و « تکذیب زندانی شدن افراد به خاطر مخالفت با دولت » چهره دلخواه شما را برای خودشان ونه برای مخاطبان ، ترسیم نمایند.