۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

سبز می مانیم - سید ابراهیم نبوی

یک نظر سیاسی که عمدتا از سوی نیروهای سیاسی بیرون ایران مطرح می شود، و گاه در داخل کشور به وسیله حامیان کودتای خرداد 88 تکرار می گردد، این است که " جنبش سبز مرده است." این نظر گاه توسط افرادی تکرار می شود، که جزو حامیان جنبش هستند و بسیاری از آنان با نهایت تاسف و با آه و ناله و غم این خبر را به دیگران می دهند یا با خود تکرار می کنند. اما به نظرم بد نیست که به جای گفتار منتقدان جنبش سبز، از رفتار و کردار آنان تلاش کنیم به حقیقت این نظر یا نادرستی آن پی ببریم.

نخستین گروه کودتاچیانی هستند که دائما تکرار می کنند جنبش سبز مرده است، وزیر ارشاد و معاون رئیس جمهور و عضو اکثریت مجلس و روزنامه کیهان دائما این نکته را تکرار می کنند، آنها میلیونها تومان خرج می کنند تا با راه انداختن نمایشگاهی خیابانی بگویند که جنبش سبز شبیه حرکت مجاهدین خلق بوده، یا بسیار خرج می کنند تا مانووری برپا کنند و زن پوش هایی را به خیابان بیاورند تا برای مردمی که یک سال قبل واقعیتی را برای مدتی طولانی دیده اند، واقعیت را قلب کنند. تقریبا بخش اعظم صفحه دوم روزنامه کیهان، بخش مهمی از خبرهای سیاسی صدا و سیما، بخش اصلی خبرهای وب سایت های حامی دولت، بخش مهمی از کتابهای منتشر شده و شعرهای گفته شده توسط شاعران دولتی، همه و همه در نقد و نفی جنبشی است که مرده است.

واقعیت این است که این جنبش اگر مرده بود هم با این همه ذکر خیری که از آن مرحوم می شود، حتما از گور برمی خاست و متوجه می شد خبر مرگش شایعه است. اگر واقعا جنبش سبز از نگاه دولت دهم و مخالفان اصولگرای آن مرده است، این همه هزینه برای مخالفت با یک مرده برای چیست، این همه زندانی را برای چه می گیرند؟ و چرا بخاطر یک خبر که فقط در اینترنت و در سطحی محدود منتشر شده تا مردم در فلان روز الله اکبر بگویند، یکباره یک ارتش به خیابان می آید. کسی که برای تشییع جنازه لشگرکشی نمی کند؟

دومین گروهی که خبر از مردن جنبش سبز می دهند، کسانی هستند که از ابتدای جنبش سبز وجود آن را انکار می کردند و حتی در روزهایی که جنبش خیابانی بود، علیرغم دیدن مردم در خیابان یا آن را انکار می کردند یا آن را بیهوده می دانستند. همین دوستان که غالبا تمام آنان در بیرون ایران زندگی می کنند، پس از تغییر رفتار جنبش از حرکت خیابانی به حرکت های دیگر، مدافع حرکتی شدند که مخالف آن بودند. بسیاری از این گروه نه در مورد جنبش سبز، بلکه در مورد جنبش اصلاحات، یا جنبش های اجتماعی دیگر نیز هرگز نظر موافقی نداشتند. برخی به زندگی در فرنگ عادت کرده اند و برخی دیگر نان شان را از این می خورند که اثبات شود که وضع ایران بسیار بدتر از چیزی است که گفته می شود و کسی هم در داخل نیست که چیزی بگوید.

این گروه به نوعی دچار شرمساری از وجود خود در فرنگ اند، آنان پهلوانان شجاعی هستند که مدعی اند اگر در وطن می بودند، همه چیز را تغییر می دادند، ولی آه و افسوس که کسی نیست تا با آنان همراهی کند و خیانت رهبران همه جنبش ها همه فرصت ها را از آنان گرفته است. از همین روست که می بینیم کسی که سالها در فرنگ است، اما دلش می خواهد سرنوشت ایران تغییر کند، تا به خانه بازگردد، بسیار محتاطانه و با دقت در مورد جنبش نظر می دهد، اما یکی دیگر که سه چهار سال یا حتی شش ماه است که تنش با هوای فرنگ عادت کرده، چنان با قاطعیت در مورد چیزی که نمی داند، نظر می دهد، انگار که سرنوشت ایران را با سرانگشتان مقتدر خود می نویسد. این گروه همیشه بوده اند و خواهند بود، همیشه تندترین برنامه را پیشنهاد می کنند، چون می دانند که نمی شود. این گروه که معمولا معتقد به براندازی حکومت اند، از هر ده نوشته شان، هشت نوشته علیه جنبش سبز و زندانیان و فعالان داخل و خارج جنبش است، و معمولا شهامت ندارند که علیه آنان که بر سر موضع قدرت اند چیزی بگویند.

سومین گروه نیز معدود مردمانی هستند که شیوه سبزها را برای مبارزه در داخل نمی پسندند و معمولا با معیارهای جهانی و غیر منطبق با شرایط داخل کشور، منتقد جنبش سبز اند. اکثر این افراد نه تنها زیانی به جنبش نمی رسانند بلکه با نقدهای خود جنبش را به سوی درست تر رفتار کردن راهنمایی می کنند. اگرچه این اشکال برآنان وارد است که با تعریف انتظارات غیرممکن و غیرمنطبق با شرایط داخل کشور، خودشان و دیگران را نومید می کنند. بسیاری از آنها حوصله تغییرات کوچک را ندارند، دوست دارند اتفاق بزرگی بسرعت بیافتد و سوگمندانه چنین چیزی بصورت گسترده و سریع ممکن نیست.

از اینها گذشته، تغییر روش و منش جنبش سبز در میان مردم داخل کشور و بیرون ایران، نوعی آشفتگی را ایجاد کرده است، این آشفتگی در داخل ایران کمتر است، چرا که آنهایی که در داخل هستند، بهتر می فهمند که اطراف شان چه می گذرد. به نظر می رسد جنبش باید برای حرکت دقیق تر و درست تر، راههایی را که همین حالا هم انجام می دهد، بصورتی منظم تر در بیاورد. شاید توجه به شیوه های زیر مفید باشد.

اول، جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است، باید حوزه اجتماعی آن گسترش یابد. گسترش دامنه رفتارهای صنفی، تشکیل گروههای رسمی و غیررسمی غیردولتی برای فعالیت اجتماعی در میان گروههایی مانند معلمان و کارگران و زنان و جوانان و دانشجویان و غیره قطعا نقش مهمی در متشکل شدن نیروها خواهد داشت. طبیعی است که هیچ لزومی ندارد که چنین فعالیت هایی با پرچم و علم و کتل صورت بگیرد. آنچه مهم است توسعه شبکه روابط اجتماعی بیرون از حوزه دولتی است.

دوم، جنبش سبز درگیر یک جنگ روانی است، نه یک جنگ شهری، به همین دلیل باید تولید محتوای رسانه ای بکند. مهم نیست که تولید محتوای رسانه ای ما که بصورت مقاله و شعر و تصویر و کار گرافیکی و موسیقی و فیلم و فایل صداست از چه رسانه ای منتشر می شود، تولید این محتوا بسیار مهم تر از انتشار آن است، محتوا وقتی تولید شد راه انتشارش یافته می شود. در حال حاضر نیز رسانه های جنبش سبز کم نیستند.

سوم، جنبش سبز یک جنبش مربوط به داخل کشور است. تاکید بر این موضوع و تمرکز تولیدات با توجه به وضعیت داخل کشور و انتشار آن برای داخل ایران، موضوعی مهم است. طبیعی است که ما باید زبان داخل ایران را و موضوعات مهم جنبش در داخل را در نظر بگیریم. وقت گذاشتن برای مسائلی که در بیرون ایران مطرح است و پاسخ دادن به پرسشهای بیهوده کسانی که حتی اگر قانع هم بشوند کاری نمی کنند، وقت هدر دادن است. ما هر کار کوچک و ساده ای که در داخل کشور اثر دارد، را باید به کارهای بنیادین بیرون ایران ترجیح بدهیم.

چهارم، جنبش سبز یک جنبش جهانی است، باید حضورش را در حوزه دیپلماسی عمومی تقویت کند. ممکن است چنین به نظر برسد که این موضوع با داخلی بودن جنبش تضاد دارد، اما چنین نیست. آنچه واقعیت دارد این است که بخش اعظم کشورهای منطقه و کشورهای جهان اسلام، با مشکل دموکراسی مواجهند. شیوه ایرانی دموکراسی خواهی با نگرانی توسط اکثر این کشورها تعقیب می شود. توجه به این موضوع، هم در داخل ایران و هم در خارج از کشور اهمیت دارد. اتفاقا نیروهای جنبش سبز در بیرون ایران در این حوزه می توانند بخوبی عمل کنند.

پنجم، جنبش سبز یک جنبش ایرانی است، باید محتوای فارسی تولید کند. به نظر می رسد سازمان دادن بسیاری از نیروهای حامی جنبش سبز به تسخیر اینترنت توسط سبزهای ایرانی و تولید محتوای فارسی در همه جای اینترنت، هم به عنوان یک وظیفه ملی و هم یک شیوه ارتباط تشکیلاتی میان کسانی که بیشتر به فعالیت های فرهنگی تمایل دارند، است. حکومت ایران به دلیل بی مسوولیتی در قبال تاریخ و فرهنگ ایران، با وجود صرف هزینه های بسیار در اینترنت، از وظایف ملی خود شانه خالی می کند، ما موظفیم این فعالیت ها را انجام دهیم. حضور در شبکه های مجازی اینترنتی، ایجاد کتابخانه و مرکز اطلاعات برای حفظ آثار فرهنگی فارسی، ایجاد آرشیوهای دقیق و مناسب و علمی برای حفظ آثار هنری و موسیقی و سینمای ایران، حضور در ویکیپدیا برای تولید محتوا در این وب سایت بسیار پراهمیت می تواند بخشی از وظیفه ما در قبال فرهنگ ایرانی باشد.

ششم، جنبش سبز متکی به نافرمانی مدنی است، باید راههای ارتباط کم هزینه در داخل را پیدا کند. ما باید تلاش کنیم تا راههای ارتباط رسانه ای در داخل را گسترش دهیم. ایجاد روزنامه هایی که بتواند بصورت مخفی و فراگیر در تمام کشور، خبرها را به مردم برساند، با حداقل آسیب پذیری، می تواند به یک جنبش موثر و همگانی تبدیل شود. یادمان نرود که در دهه وحشتناک شصت در شوروی که تازه از زیر دست استالین درآمده بود، یک روزنامه " وقایع روز" تمام سیستم کمونیستی را مختل کرد.

هفتم، جنبش سبز یک جنبش فراگیر است، باید در همه حوزه ها عمل کند، باید حوزه های بوروکراسی و تکنوکراسی و ارتباطات صنفی را گسترش دهد. بهترین دوستان ما در سازمان ها و موسسات دولتی هستند و مجبورند خود را حفظ کنند و باید هم همین کار را بکنند، ما نیاز داریم که هر چه ممکن است سبزهای بیشتری در داخل سیستم اجرایی باشند، تا فشار کمتری به مردم وارد شود. هم باید این نکته را بفهمیم، هم باید از آنان بخواهیم که تا ممکن است روابط شان را سازمان بدهند، بی آنکه به خطر بیافتند.

هشتم، جنبش سبز برای این به نام سبز و نشانه سبز شناخته شد که بتواند نیروی بیشتری را متمرکز کند و امکان اتحاد را بهتر فراهم کند، اگر بناباشد که سبز بودن خود عامل اختلاف میان مخالفان واقعی حکومت شود، این نقض غرض خواهد بود. به نظر می رسد باید تلاش کنیم تا فضای تنش سبزها و مخالفان حکومت را بطور جدی کاهش دهیم.

سبزها و سایر حامیان دموکراسی و آزادی در ایران، مهم ترین راه نجات کشور از چنبره خطرناک فقر و استبداد و بی عدالتی و جنگ هستند. حکومت مجبور است بزودی درهای سیاست را باز کند تا بیش از این ریزش نیرو پیدا نکند، باید با استفاده از فعالیت های فرهنگی، هنری، اجتماعی و علمی نیروهای مان را متمرکز کنیم و برای زمان عمل سیاسی آماده باشیم



۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

تله پاتی و تله قاطی - ابراهيم نبوي

البته که گاهی اوقات دوری و دوستی ممکن است و اتفاقا خیلی هم چیز خوبی است، مثلا خیلی ها در توگو یا بولیوی یا جزایر بالی ممکن است احمدی نژاد را دوست داشته باشند، بعید نیست، همین الآن هم عده ای در دنیا استالین را با وجود اینکه می دانند میلیونها نفر را به قتل رسانده، دوست دارند. مگر مشنگ بودن، محدودیت تاریخی و جغرافیایی دارد؟ مگر حتما باید متعلق به فرهنگ خاصی باشی که از یک چیز احمقانه خوش ات بیاید؟ مگر هیتلر که این همه آدم کشت هنوز در خیلی کشورهای دنیا طرفدار ندارد. من که خودم ندیدم، ولی شنیدم که خیلی از آدمها از اینکه گه به سرشان بمالند حال می کنند. خب، طبیعی است که اگر همه این کار را می کردند، خیلی زندگی قهوه ای می شد، ولی خوشبختانه تعدادشان هنوز زیاد نشده.


یک بار رفتم فروشگاه یک پاکستانی که عاشق جمهوری اسلامی و احمدی نژاد بود، به او گفتم تو که اینقدر ایران را دوست داری، چرا نمی روی آنجا زندگی کنی؟ اتفاقا خیلی هم بهت خوش می گذرد. گفت، نه، من دوست دارم در بلژیک پول در بیاورم، بروم پاکستان و ایران تفریح کنم. گفتم پاکستان چه تفریحی می کنی؟ خنده ای کرد و گفت " زن دارم، تفریح ما این طوری است." گفتم، خب زنت را بیاور اینجا تفریح کن. گفت، اینجا هم دارم، ولی آنجا فرق می کند. اینجا زن و بچه آدم امنیت ندارند. گفتم، یعنی در پاکستان امنیت برای زن و بچه تو بیشتر است تا اینجا؟ گفت، اینجا دولت با اسلام مخالف است. گفتم، خوب! چرا نمی روی پاکستان یا ایران یا سودان که دولت با اسلام مخالف نیست؟ گفت، آنجا بروم پول از کجا بیاورم؟ اینجا دولت پول می دهد، ما هم خودمان مغازه داریم، زندگی مان می گذرد. گفتم، چقدر خوب، خوش به حالت، حالا یک بطر شراب بوردو بده. گفت، تو مسلمانی چرا شراب می خوری؟ گفتم، تو مسلمانی، چرا شراب می فروشی؟ بعد به او گفتم، راستش را بخواهی آمده بودم نان بخرم، ولی برای هضم کردن این چیزهایی که تو می گویی حتما یک بطر شراب لازم است.

حالا داستان " دوری و دوستی" ما شده با این امت شهیدپرور پاریس، هر دفعه رفقای پاریسی احمدی نژاد مقادیری کور و کچل چپ لوچ پاریس را پیدا می کنند و یک دعوتی از طرف می کنند و یک خرج سفری هم به او می دهند و طرف هم می رود تهران و دو تا کلمه در حمایت احمدی نژاد می گوید و آخرش هم یک پولی می گیرد و برمی گردد پاریس، به ریش همه می خندد. یک موجودی که هر چه اسمش را سرچ کردم یافت می نشد و هر چه وب سایت اش را به اسم ولترنت سرچ کردم کشف نشد، به اسم " تیری میسان" از روزنامه نگاران آن قدر معروف فرانسه، که هیچ کس او را نمی شناسد، در مصاحبه با فارس گفته است " در انقلاب های مخملی همیشه تک تیراندازانی وجود دارند که فردی را می کشند و همدستان آنها این قتل را به پلیس نسبت داده در رسانه ها بزرگنمایی می کنند." بعد هم برای مثال نمونه می آورد از چاوز که عکاسان در ونزوئلا یک عکسی گرفتند که سربازهای طرفدار چاوز انگار به طرف مردم نشانه رفته اند.

بگو برادر من! اولا که مخالفت مردم ونزوئلا با چاوز که ربطی به انقلاب مخملی ندارد.

ثانیا، اصلا در ونزوئلا نه تک تیراندازی وجود داشت نه کسی کشته شد و نه چیزی گردن چاوز افتاد.

ثالثا، فرض کن ندا آقاسلطان توسط تک تیراندازان انقلاب مخملی کشته شده باشد، عکس آن صد تیراندازی که اسم و رسم شان معلوم است و حتی معلوم است چه کسی به کی تیراندازی کرده را چکار کنیم.

رابعا، حالا ندا را یک جوری ماست مالی کردی رفت، سهراب اعرابی و محسن روح الامینی که دستگیر شده، شکنجه شده، مورد تجاوز قرار گرفته و دادگاه جمهوری اسلامی خودش رسما اعلام کرده قاتلین محکوم شدند، تو یک کاره از پاریس پاشدی آمدی تهران، بگویی کهریزک یکی از روستاهای تابعه کاراکاس است؟

خامسا، چطور یک میلیون نفر آدم، که فرمانده سپاه گفته سه میلیون نفر بودند، از حال خودشان خبر ندارند، ولی شما بعد از یکسال وارد یک کشور می شوید و حقیقت را ایکی ثانیه کشف می کنید؟ واقعا چپ های فرانسه موجودات غیرقابل تحملی هستند. به نظر عصبانی می رسم؟



این هم دارد به یک پدیده تبدیل می شود که یک دفعه یک کارشناس آمریکایی که تصادفا رفیق شخصی داداش قدرت مان است، پیدا می شود و نظریه صادر می کند درباره زندگی مردم قم. یا یک دفعه آدمی مثل اکبر گنجی، از نیویورک اختلافات میان خاتمی و موسوی را می فهمد، ولی خود موسوی و خاتمی می گویند با هم اختلاف نداریم. حالا فرض کن اختلاف هم داشته باشند، وقتی می گویند اختلاف نداریم، یعنی نمی خواهند اختلاف شان را کسی بفهمد، غیر از اینکه حضرتعالی سیاه کنی یک جنبش ضداستبدادی را چه لطفی داری می کنی؟ شد مثل همان آزادی از زندان که آقای گنجی یک هفته از زندان آمد بیرون، درست زمانی که حکومت دوست داشت با تحریم انتخابات بازی را به دست بگیرد، یک جمله در تائید تحریم انتخابات گفت و رسالت تاریخی خودش را برای ضایع کردن جنبش انجام داد و بعد از اینکه بقول اصفهانی ها " واهشت" و بقول همدانی ها " نشت" رفت زندان. داداش جان! شما که کمکی نمی خواهی بکنی، لطفا نمک روی زخم ملت نپاش. کلا به نظر می رسد همانطوری که یک گروهی سمپاتی از راه دور یا تله پاتی دارند، بعضی از دوستان هم از راه دور قاط می زنند و تله قاطی دارند.


مرده شور در ژوراسیک پارک

به نظرم هر وقت این ماموت از ژوراسیک پارک خارج می شود و یک هفته در نیویورک مجبور می شود مودبانه رفتار کند و ادای آدم های معقول را دربیاورد، خیلی دچار فشار از پائین و اظهار نظر از بالا می شود و یکی دو هفته دائم حرف هایش با فحش و فضیحت توام است. البته کلا هم که حساب کنیم، سخت است که مثلا بعد از مدتها که از این شاخ به آن شاخ پریدید و آن بالا بالا ها سیر کردید، ببرندتان وسط یک سالن گنده، مجبور باشید با کارد و چنگال و قاشق غذا بخورید، به جای سرآستین تان از دستمال برای پاک کردن دماغ استفاده کنید، به سلام همه جواب بدهید، با 500 تا صندلی خالی حرف بزنید، خب، آدم عصبانی می شود و هر روز هم که نمی شود نسخه را انداخت به فردا که دکتر حالش خوب بشود. همین است که آقای احمدی نژاد دو روز بعد از بازگشت از نیویورک گفت: " مرده شور خودتان و میزتان که دنیا را به لجن کشیده اید." جهت توضیح عرض شود که این میز همان میزی است که طرف یک سال است هفته ای یک نامه می نویسد که بنشیند پشت همین میز و با آمریکایی ها مذاکره کند.



موسوی و خاتمی و کروبی از همه بدترند

به نظر من خاتمی اصلا از اولش هم لیاقت نداشت و اگر بخاطر رنگ عبایش نبود، هیچ کسی ده تا هم به او رای نمی داد، چه برسد به بیست میلیون رای، کروبی هم که اصلا از همان اولش هم کسی به او رای نداد، دفعه اول هم که پنج میلیون رای آورد، در حقیقت رای احمدی نژاد بود، وگرنه رای کروبی همین 300 هزارتا بود، موسوی هم در این یک سال ثابت کرد که اهل معامله است، هرچه به او گفتم که برو خانه خامنه ای با لگد بزن به ... هر جایی که دوست داری، ولی بزن. نزد. هی بیانیه داد. رهبر که نباید بیانیه بدهد، رهبر باید مثل من کتاب بنویسد و مردم را آگاه کند. به جان عزیز همین آقای کواکبیان یا گنجی یا وزیر ارشاد، چه فرقی می کند! به جان عزیز سه تایی شان اگر من از موسوی حمایت نکرده بودم و شال سبز به گردنم نیانداخته بودم و این همه مقاله، هر کدام سی صفحه در حمایت از موسوی ننوشته بودم، اصلا پنج میلیون نفر هم، نه، حداکثر سه میلیون هم نه، فوق فوقش یک میلیون، و بعید هم نیست که شاید همین 300 هزار تا رای را هم نمی آورد. من زندان که رفتم 80 کیلو بودم، وقتی بیرون آمدم، شدم 68 کیلو، خوب مردم به این چیزها نگاه می کنند و می فهمند اندیشه یعنی چه. حالا چه لزومی داشت هی این آقای محترم که با خاتمی اختلاف دارد، با کروبی هم که تا حالا هفت بار همدیگر را گاز گرفته اند، از زهرا رهنورد هم که جدا شده و بیخودی می گویند زن و شوهریم، هی از خمینی دفاع کند؟ یا هی خودش را مذهبی نشان بدهد؟ می رفت می گفت امام زمان نداریم، گور بابای حزب الله. فوقش اعدامش می کردند. بالاخره موسوی باید هزینه کارهایی که من کردم بدهد، وگرنه من بیکار که نبودم 43 ثانیه از او دفاع کنم. به همین دلیل است که شمقدری معاون ارشاد گفت " جنبش سبز هم مثل جنبش اصلاحات مرد و به تاریخ پیوست." اکبر گنجی عزیز هم فرمودند " موسوی و خاتمی مدعی لیدری نباشند، آنها خودشان با هم اختلاف دارند." معاون فرمانده سپاه هم گفت " خاتمی و کروبی و موسوی با هم اختلاف دارند." اکبر گنجی هم گفت " اگر الآن دیگر کسی بخواهد جنبش مرده سبز را زنده کند، معنی ندارد." البته فکر کنم قاطی شد، این جمله ها را کپی و پیست کردم یادم نیست کدامش را چه کسی گفت. هر چه هم فکر می کنم چه کسی می تواند جمله اولی را گفته باشد، متوجه نمی شوم. شما هم زیاد گیر ندهید. خیلی فرق نمی کند. شتر مرد، حاجی خلاص!



سفره نفتی در ویلای نقلی

چقدر این آدم نازنین است، درست در این وضعیتی که کارگران عسلویه مدتهاست حقوق نگرفته اند، بازار به هم ریخته، نرخ ارز مثل موشک کرار و شهاب سه دارد بالا می رود، البته برخلاف آنها پائین نمی آید که هی پی هوتوشاب بیاوریم و درستش کنیم، درست در شرایطی که معلمین کشور مشکل دریافت دستمزد دارند، در شرایطی که بازار طلا به هم ریخته و دولت هی دارد وعده می دهد که یارانه هوشمند را هوشمندانه هر وقت به امید خدا پول دستش آمد پرداخت خواهد کرد، آقای احمدی نژاد گفت: " آرزوی من این است که هر ایرانی یک خانه ویلایی ولو نقلی داشته باشد." الهی بمیرم برای اون دل کوچک ات که اینقدر آرزوهای قشنگ قشنگ داری. بخدا خیلی خوب است که هر ایرانی یک ویلای نقلی داشته باشد. البته ممکن است شما معنی ویلای نقلی را نفهمید، چون تا حالا در آن کله پوک تان اسم آپارتمان نقلی رفته، یک آپارتمان پنجاه شصت متری نقلی کوچک. ولی منظور استاد همان ویلاست، یعنی یک جایی که یک محل مسکونی پنجاه شصت متری دارد، یک پارکینگ بیست سی متری در حیاط دارد، استخر که نه، ولی یک حوض پانزده متری کوچک برای آب بازی پسرها دارد، یک باغ کوچک مثلا شصت هفتاد متری هم برای اینکه توی آن راه نرفته بخوریم به دیوار دارد. و جمعا اندازه اش می شود، شصت متر، یک ویلای نقلی. جان مادرتان ویلا هم نقلی می شود؟ حالا فرض کنید که ویلا هم نقلی شد، ویلای نقلی حداقل می شود دویست متر، کوچکتر از آن اسمش ویلا نیست، کوچکتر از دویست متر می شود مغازه دریانی. و فرض کنید نه همه مردم ایران، بلکه آن پانزده تا بیست میلیون ساکن تهران بخواهند یک ویلای نقلی داشته باشند، حداقل یک محلی سه برابر تهران لازم دارید که در آن 2000 کیلومتر مربع ویلای نقلی داشته باشید، احتمالا قیمت زمین چنین محلی، 2000 میلیارد دلار خواهد شد. به دلار حساب کردم که مشتری بشویم و زودتر بتوانیم ویلای مان را بگیریم و برویم توش بقیه آرزوهای مان را برآورده کنیم. محاسبه سر راست این که برآورده شدن این آرزو نیازمند بودجه سی سال کشور است، در صورتی که کل بودجه را برای ساخت ویلا اختصاص بدهیم. ببینید، اصلا ولش کنید، آدمی که هم می خواهد جمعیت ایران بشود 150 میلیون نفر، هم می خواهد همه مردم تهران بروند یک جای دیگر، هم می خواهد برای همه ویلای نقلی بسازد، زیاد نباید جدی گرفت. در پایان پیام من این است که اگر خواستید ویلا بسازید یک محلی هم برای سفره نفتی ما در نظر بگیرید که همه چیزمان به همه چیزمان جور در بیاید.



۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

دوراهی انتخاب؛ فروپاشی یا عقب نشینی؟ - سید ابراهیم نبوی

1) می گویند سارقی شبی برای سرقت به بازار رفت. داروغه ای او را دید که قفلی را با وسیله ای باز می کند. گفت، چه می کنی؟ سارق گفت، ساز می زنم. داروغه گفت، این چه سازی است که صدا نمی دهد؟ گفت، فردا صدایش را خواهی شنید.


یک سال قبل میلیونها تن از مردم ایران با یک سال حضور خیابانی حکومت را در فشاری سنگین گذاشتند، این روزها مردم می بینند که هیچ کس به خیابان نمی رود، اما صدای شکستن ستون فقرات حکومت را می شنوند. این صدای سازی است که یک سال قبل مردم در همنوایی درخشان جنبش سبز در خیابان ها به صدا درآوردند.

2) دولت کودتا در آستانه فروپاشی کامل اقتصادی و اجتماعی است. دولت نه توانایی اجرای برنامه های اقتصادی اش را دارد، نه قدرت دارد که به وعده هایی که در این چهار سال به مردم داد عمل کند. از سوی دیگر مشکل اصلی مردم با دولت به شکل کاملا واقعی آن آشکار شده است. اگر مردم می خواستند میرحسین موسوی رئیس جمهور شود، بخاطر کینه آشتی ناپذیرشان به احمدی نژاد و حکومت نبود، چرا که از بسیاری جهات تفاوت میان احمدی نژاد و موسوی تفاوت دو دولت بود، نه دو رژیم.

حتی از نظر من مردم ایران بخاطر دروغ های احمدی نژاد، بخاطر نبود حقوق بشر، بخاطر نبودن آزادی های سیاسی و فردی و اجتماعی، بخاطر نبودن احترام جهانی نبود که می خواستند موسوی رئیس جمهورشان شود. آنها موسوی را می خواستند چون دیده بودند و می دانستند که دولت احمدی نژاد دولت نالایقی است و می دانستند که موسوی و گروه حامی او توانایی بیشتری برای حل مشکلات کشور دارد. در حقیقت اختناق سیاسی بخاطر بی کفایتی دولت قدرت پیدا کرد. دولت ناتوان است، مردم از این موضوع ناراضی اند، پس مردم می خواهند دولت را عوض کنند. اما حکومت می داند که روی کار آمدن یک دولت باکفایت، به معنی سهیم کردن دیگران در قدرت است و حکومت نمی خواهد قدرت را با منتقدان خود شریک شود.

اقتصاد ایران در حال ویرانی است، چرا که دولت احمدی نژاد در اندازه های اداره یک دولت بزرگ به اندازه اقتصاد و جامعه ایران نیست، از همین روست که حکومت برای حفظ دولت ناتوان به مردم فشار می آورد. هر چه زمان می گذرد، هزینه حفظ و نگهداری دولت افزایش پیدا می کند و درآمد دولت به دلیل ناتوانی اش کاهش می یابد. در نتیجه وقتی کشور به نقطه سربه سر می رسد، و هزینه حفظ حکومت از کلیه درآمدهای دولت بالاتر می رود، رشد اقتصادی متوقف می شود، دولت توانایی عملی کردن وعده هایش را ندارد و روز به روز و لحظه به لحظه بحران عمیق تر و جدی تر می شود.

3) یکی از سیاستمداران ایرانی سالها قبل گفته بود " اقتصاد سیاست نیست که بتوان با آن بازی کرد." البته این جمله یک جمله کامل نیست، چرا که بسیاری از سیاست های پولی و افزایش و کاهش سیاسی قیمت کالاها از جمله نفت و ارز و طلا و زمین، ناشی از بازی های سیاسی است. این بازی ها قیمت را بالا می برد یا پائین می آورد. با یک سخنرانی علیه اسرائیل، با یک قطعنامه سازمان ملل، با یک تهدید برای بستن تنگه هرمز، با یک آزمایش موشکی نمودارهای قیمت سر به بالا برمی دارند و یکباره درآمد دولتی مثل دولت احمدی نژاد یا پوتین یا چاوز، با دوبرابر شدن نفت دوبرابر می شود. اما همانطور که ایجاد این بحران کاری ساده است، ادامه آن کاری خطرناک و مقابله با آن کاری ممکن است.

اروپا و آمریکا، علاوه بر همراهی با یکدیگر، سکوت کشورهای بیرون ائتلاف مثل چین و روسیه را نیز با برنامه ریزی های شان جلب کردند و در نتیجه حالا دیگر اگر احمدی نژاد در یک سخنرانی اعلام کند که ایران بمب اتمی هم دارد و تا ده دقیقه دیگر اسرائیل را نابود می کند، قطعا پانزده دقیقه دیگر قیمت ها تکان چندانی نخواهد خورد. ویکتور نمکوف، وزیر اقتصاد یلتسین معتقد بود که " پوپولیسم ایدئولوژی کشورهایی است که با فروش انرژی بازی می کنند." دولت احمدی نژاد، ساده لوحانه اقتصاد ایران را در اندازه صد میلیارد دلاری در سال تعریف کرد، در حالی که این اقتصاد با درآمد سی میلیارد دلاری نیز می توانست رشد خود را حفظ کند و متعادل بماند. امروز بازگرداندن این اقتصاد به وضع پیشین نه دشوار که ناممکن است. حاصل این بازی اکنون نمودار شده است. دولت نه می تواند خانواده بزرگ بوروکراسی ایران را نان بدهد، نه می تواند بخش خصوصی را سرپا نگهدارد و از سوی دیگر با بلعیدن اقتصاد ایران توسط سپاه، عملا مردم سپاه را مقصر عدم پرداخت دستمزدهای شان، عدم پرداخت یارانه ها، اخراج کارکنان و توقف فعالیت های اقتصادی می بیند. این امر تنش را به درون سپاه منتقل می کند و در نتیجه سپاه نیز دچار انشقاق می شود.

4) تحریم های اقتصادی اگرچه فشار مستقیم را روی دوش مردم می آورد، اما مردم یادشان نمی رود که دولت با هدفمند کردن یارانه ها در حقیقت مردم را از خانه خود بیرون کرده بود و می دانند اگر خانه دولت ویران می شود، آوار آن برسر آنان فرو نمی ریزد. یارانه هوشمند به معنای بخشیدن درآمد کشور به گروههای اجتماعی حامی دولت است و تحریم هوشمند به معنی فلج کردن دولتی که مردمش را از خانه بیرون کرده است. این دو بازی پاسخ به بازی دیگر است. مردم می دانند و می بینند که اگر کشور در جریان تحریم های اقتصادی دچار بحران عمیق می شود، این بخاطر وجود دولتی است که رسما از جهان خواستار جنگ شده است و بارها اعلام کرده است که تحریم هیچ ضربه ای به ما نمی زند. مردم می بینند و می دانند که اگر تحریم ها باعث بحران اقتصادی در کشور شود، علت آن حضور دولتی است که سازمان برنامه اش را نابود کرده، رشد اقتصادی مردم را برای حفظ دولتی که منتخب مردم نیست، به نقطه صفر رسانده و عملا ناامنی را به جامعه تزریق کرده است.

5) حکومت در وضعی بدون بازگشت است، اگر تا یک سال قبل می شد با تغییر دولت وضعیت را بهبود بخشید، حالا باید حکومت تغییر کند. اگر تا مدتی قبل با برکناری رئیس جمهور مشکل تمام می شد، حالا رهبری کشور عامل اصلی مشکلات شناخته می شود. این به معنای آن نیست که باید حکومت را سرنگون کرد؛ زیرا تلاش برای کشتن بیماری که پزشکان از نجات او قطع امید کرده اند کاری عاقلانه نیست.

مردم ما بخاطر عشق به ایران، بخاطر حفظ احترام این سرزمین بزرگ، بخاطر از دست ندادن دستآوردهایی که در سالهای پس از انقلاب به دست آوردند، و بخاطر اینکه می دانند فروپاشی اجتماعی و اقتصادی چه خطر وحشتناکی است، از سالها قبل تلاش کردند تا با مشارکت در انتخابات و ایجاد امید برای اصلاح جلوی فروپاشی نظام اجتماعی ایران را بگیرند.آنچه اکنون در حال اتفاق است، انتخاب تحمیل شده و زیانبار حکومت بر مردم است.

حکومت اگر پنج سال قبل با تقلب و تخلف و برنامه ریزی دولت احمدی نژاد را به ملت تحمیل نمی کرد. رهبری اگر بیهوده عمر نظام را کوتاه نمی کرد تا عمر رهبری خودش طولانی شود، آیت الله خامنه ای اگر موسوی را تحمل می کرد و سهم طبقه متوسط را از قدرت به انحصار سپاه و طبقه جدید نظامی- سرمایه دار نمی داد، اگر خامنه ای برخلاف قانون به احمدی نژاد روز 23 خرداد تبریک پیروزی تقلبی را نمی گفت، اگر روز 25 خرداد حکومت صدای اعتراض مردم را می شنید، اگر حکومت به جای سرکوب میلیونها نفر، زندانی کردن صدها نفر و کشتن دهها نفر، احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور بی کفایت برکنار می کرد و حتی اگر خامنه ای به جای حمایت بی چون و چرا و دخالت در قوه مقننه برای دادن رای اعتماد به دولتی که نه مردم خودش به او اعتماد دارند، نه دولتهای جهان او را معتمد می شناسند و نه حتی اکثریت مجلس به او اعتماد دارد، می گذاشت همین مجلس ضعیف به کار دولت رسیدگی کند، ایران در سراشیبی سقوط قرار نمی گرفت. اگر این سقوط رخ بدهد و اگر جلوی چشمان ما فروپاشی اجتماعی و اقتصادی اتفاق بیافتد، البته که رنج بسیار خواهیم برد، اما این مردم نبودند که این دولت را ساقط کردند، این حکومت بود که به دلیل زیاده خواهی خود و ایران و جامعه را نابود خواهد کرد.

6) ما سالهاست در معرض فروپاشی کامل اجتماعی و اقتصادی هستیم، تنها چیزی که می توانست جلوی این حادثه ویرانگر را بگیرد، اصلاح کشور بود، کاری که خاتمی کرده بود یا از دست کسی مثل هاشمی برمی آمد، ما بیش از ده سال است که از خط قرمز خطر رد شده ایم. با روی کار آمدن احمدی نژاد ضامن نارنجک کشیده شد و حالا جلوی انفجار را نمی شود گرفت. بدن ضعیف جامعه ایران که زیر پای چکمه پوشان اقتدارگرا ضعیف شده است، با تزریق مسکن ها و خبرهای خوش درمان نمی شود. جامعه ما به دلیل گذار از دو دوره بی هنجاری( آنومی) بعد از انقلاب و بعد از احمدی نژاد، به شرایط یک جامعه ضعیف و آسیب پذیر رسیده است.
رشد قارچ گونه بیماریهای اجتماعی، بی هنجاری، آنارشیزم، بی اخلاقی در همه زمینه ها، دروغ، ترجیح منافع شخصی به منافع عمومی، باعث توسعه گروههای آسیب اعم از باندهای مافیایی در اقتصاد، مواد مخدر، فحشا و جرائم اجتماعی و حتی ناامنی مسلحانه شده است. بخشی از این گروهها زیر بال و پر دولت کودتا لباس دولتی پوشیده اند و بخشی دیگر در شکاف اجتماعی وسیع دولت و ملت رشد می کنند. تعادل شکننده موجود در کشور، وقتی با نشان دادن قدرت نظامی خود را می نمایاند، به معنای آن است که دیگر هیچ راهی برای بهبود وضع نیست. راه حل نظامی و حاکم کردن سپاه بر کل امنیت کشور، نیز راه حل درستی نیست.
حالا دیگر تنها طبقه متوسط و روشنفکران اصلاح طلب و جنبش سبز نیستند که تغییر وضعیت را می طلبند، بلکه دقیقا گروههایی که توهم داشتند کاپشن احمدی نژاد و شعارهای عوامفریبانه و لحن عامیانه او به معنای نجات طبقات فرودست از فقر و فلاکت و بی آیندگی باشد، دشمنان اصلی حکومت اند. زبان آنان با زبان فرهیختگان متفاوت است. آنها مشکل جدی گذران زندگی دارند، نه ثروتی دارند که از ایران بیرون بروند و نه ذخیره ای دارند تا با گذران زندگی زمان را تاب بیاورند. این جماعت با چنان شدتی رو به گستردگی است که هیچ کس نمی تواند با هیچ راهی آنها را متوقف کند.

7) حکومت راهی جز تغییر جدی و بنیادین کشور ندارد. برکناری احمدی نژاد و درخواست از منتقدان میانه رو و اصلاح طلب شاید بتواند با ایجاد امید تغییر، مردم را قانع کند که رنج های دشوار روزهای نزدیک را طاقت بیاورند. اما این نیز فقط یک احتمال خوشبینانه است. اگر ابعاد فروپاشی را در اروپای شرقی ببینیم، آنگاه درمی یابیم که اگر جامعه به سوی آن برود تا سالها هیچ راهی برای اصلاح نخواهد ماند. سوگمندانه دیکتاتوری همیشه در توهم راهی برای نجات است، در حالی که وقتی کشتی در آب فرومی رود، دیگر هیچ چیزی نمی تواند جلوی غرق شدن آن را بگیرد.

8) به گمان من، سبزها تمام امکانات نجات را به حکومت معرفی کردند و وقتی با مسالمت آمیز ترین شکل در خیابان حاضر شدند، راه عقب نشینی را هم به حکومت نشان دادند. آنها علیرغم اینکه احتمال می دادند که انتخابات با تقلب مواجه شود، اما بخاطر خطراتی که ایران را نشانه رفته بود، در آن شرکت کردند و زیباترین شکل مشارکت اجتماعی را به جلوه آوردند. سبزها دیگر برای امروز ایران کاری ندارند. توپ توی زمین خانه رهبری است و آن خانه بشدت آشفته است. ورود مجدد سبزها به خیابان تنها می تواند انگشت اشاره حکومت را به سوی آنان نشانه رود تا باز هم مثل همیشه مشکلات و ضعف های خود را به گردن آمریکا و انگلیس و اروپا و فتنه گران و بی بصیرت ها و همه و همه بیاندازند.



سبزها باید با هشیاری خبررسان اتفاقات آینده شوند و خود را برای روزهای بعد آماده کنند. آنها وظیفه دشواری بر عهده دارند. شانس بزرگ ما این است که وفاق ملی، آگاهی اجتماعی و جبهه ای از نیروهای اصلاح طلب و مدیران شایسته در این یک سال و نیم شناخته شده اند که می توانند در صورت خوش شانسی، جلوی نابودی کامل ایران را بگیرند. اگر راهی به سوی آزادی همه ایران باشد، که در آن همگان، اعم از سبز و غیر سبز ایران را بطوری شایسته مدیریت کنند، راه سبز امید است.