۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

این هم شعری لطیف برای بازگشت به دوران زیبای کودکی.
-----

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد


باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی



خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند


درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود



درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس


روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود


با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید



تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم



کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت


گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود



مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ


همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید



همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار


بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد



کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود


کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم



یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش


ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر


ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
 
 
 
متاسفانه نام شاعر را نمیدانم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

پول بد پول خوب - محسن رنانی

دوستان روزنامه شرق از من خواسته اند که برای سرمقاله دوشنبه شان چیزی بنویسم. این نخستین باری است که آنان چنین درخواستی از من کرده اند. اندیشیدم که چگونه می توان نکته جدی ای را در مجال کوتاهی گفت. نکته ای که در عین عقلانی بودن، از دل برآمده باشد تا موثر افتد. اول تصمیم گرفتم درباره طرح هدفمندسازی یارانه ها بنویسم.

...
در همین افکار بودم که یادم آمد بخشی از نقد خودم درباره طرح هدفمندسازی را در مهر ماه سال ۸۸ برای دکتر علی عرب مازار یزدی ـ دوست و همکارم و استاد اقتصاد دانشگاه علامه ـ گفته بودم و او تحلیل مرا نقدها کرد و چه مشفقانه و البته سخت نگران آینده کشور بود. او را ماههاست دستگیر کرده اند و هفته ها در سلول انفرادی زندانی بوده است بدون آن که اتهامش اعلام شود یا دادگاهی تشکیل شود.

دانشجویانش خواستند در اعتراض به دستگیری استادشان امتحان ندهند تا استاد محبوبشان را آزاد کنند. آنان را تهدید کردند، احضار کردند و برخی را حکم تعلیق دادند. همکارانش خواستند چیزی بنویسند و خواستار آزادی همکارشان شوند، آنان را بازنشسته و ممنوع التدریس کردند .

نمی دانم چه باید گفت، فقط می دانم از این شیوه ها، خیری و «توسعه» ای برای کشور بیرون نمی آید. نمی دانم چه باید کرد، فقط می دانم هیچ نظامی با زندانی کردن عالمانش راه به هیچ سرابی نمی برد. نمی دانم، فقط می دانم با تهدید و سرکوب و اخراج دانشجویان، هیچ دلی به سیستم بسته نمی شود. نمی دانم، فقط می دانم با این گونه فروکوفتن گروه های مرجع اجتماعی ـ مانند استادان، نویسندگان، هنرمندان، مراجع و ... تنها ابزارهای مدیریت و کنترل طبیعی اجتماعی از دست می رود و اگر روزی سنگی بر سنگی بغلتد، فقط با خشونت عریان می شود اوضاع را نگه داشت. نمی دانم، فقط می دانم سیستمی که مغزها را تحمل نمی کند، دل ها را نیز نمی رباید. نمی دانم، فقط می دانم سیستمی که اکثریت پروردگان خودش را فاسد و عامل بیگانه می داند و آن هم پروردگانی که با هزارگونه گزینش و در بهترین شرایط تولید کرده است، چگونه می تواند به پروردگانی که از این پس و در بدترین شرایط تولید می کند دل ببندد و اعتماد کند. نمی دانم، فقط می دانم برخی چیزها سرجای شان نیستند!

کدام نظامی را و کدام سیستمی را می توان دید که با این روش ها دوام آورده باشد و رشد کرده باشد؟ کدام سیستمی را می تواند دید که بهترین دست آوردهای خود را و بهترین نیروهای خود را ـ که با هزینه های فراوان و خون دل بی شمار رشد کرده اند، تربیت شده اند، آموزش دیده اند و به سرمایه انسانی تبدیل شده اند تا روزی به خدمت پویایی نظام درآیند ـ به جرم این که در نقد سیستم کوشیده اند به زندان بیفکند، و با وجود این شیوه ها، راه به جایی برده باشد؟

دکتر علی عرب مازار، به دانشجویانش درس «نظامهای اقتصادی» می داد. خوب است بازجویانش از او بخواهند تا در زندان برایشان «کلاس نظامها» بگذارد و برای شان بگوید که هر نظام اجتماعی برای پویایی، نیاز به گردش اطلاعات دارد، نیاز به فرایند بازخورد دارد و نیاز به نقد دارد تا بتواند مراحل «بهبود»، «اصلاح»، «انطباق» و «تحول» سیستمی را به خوبی از سر بگذراند وگرنه یا برای دهه ها در کودکی می ماند و به تکامل نمی رسد، یا به «تله بنیانگذار» در می غلتد که حاصلش چیزی جز استهلاک سیستمی و افول ویرانگر نیست (درباره پیامدهای «تله بنیانگذار» به تفصیل نوشته ام که به زودی در یکی از نشریات کشور چاپ خواهد شد).

خوب است بازجویانش از او بپرسند که منظور از بهبود و اصلاح و تحول چیست تا این استاد «نظامها» برایشان تشریح کند که «علم سیستم» مانند همه علوم دیگر، نظریه هایی دارد که بسیار تقویت شده اند و مانند قوانین فیزیک دقیق کار می کنند. برای شان بگوید که طبق این نظریه هر سیستم زنده ای، دوره عمری دارد از تولد تا مرگ، که در طول این دوره نخست رشد می کند، سپس به تکامل می رسد و آنگاه به کهولت پا می گذارد و سرانجام می میرد.

تنها یک سیستم پویا می تواند پیش از آن که به مراحل کهولت و مرگ برسد، خود را به سطح بالاتری ارتقا دهد و حیات جمعی تازه ای را تجربه کند. و آن سیستمی است که اجازه دهد فرایندهای «بهبود» شکل بگیرد و اگر نشد اجازه دهد فرایندهای «اصلاح» شروع شوند و باز اگر نشد اجازه دهد فرایندهای «انطباق» و «تحول» شکل بگیرند، در غیر این صورت باید منتظر کهولت باشد و مرگ سیستمی. اجازه دهند تا برای شان بگوید که عصر هاشمی «عصر بهبود» بود یعنی بهبود عملکردهای گذشته سیستم و چون به شکست کشانده شد، لاجرم «عصر اصلاح» آغاز شد و چون اصلاح به شکست کشانده شد، ناگزیر باید اجازه داد «عصر تحول» آغاز شود، در غیر این صورت باید منتظر استهلاک سریع انرژیهای حیاتی سیستم و نهایتا افول سیستمی بود.

برایشان بگوید که مهم ترین ابزاری که یک سیستم می تواند به کمک آنها ارتقا بیابید و خود را بهبود دهد یا اصلاح کند یا انطباق دهد، استفاده از اندیشه عالمان و توانایی نیروهای خلاق است. و در این مرحله عالمان علوم اقتصادی و اجتماعی بیشترین نقش را دارند. بازجویانش باید دریابند که امثال دکتر علی، کیمیای کمیابی هستند که باید دستشان را بوسید، چرا که عالم بی عمل نماندند و کوشیدند به اقتضای علم شان عمل کنند و موانع پویایی سیستم را فریاد کنند و برای آن راه حل بدهند و عقول را مجتمع کنند تا شاید از راهی به رهیافتی برسیم و از رهیافتی، راهبردی درآوریم و آیینه عملمان قرار دهیم. باید دست امثال دکتر علی را بوسید که بیکار ننشستند و نظامی را که برایش خون دل خوردند و در جبهه از آن دفاع کردند و آسیب دیدند، اکنون آستین بالا زده اند تا اصلاحش کنند، و کمر همت بسته اند تا به سوی پویایی برانندش. وگرنه باید منتظر کهولت های جانفرسا و ماندگی های طاقت سوز بود.

این ها شعر نیست. این ها بیان دیگری است از رنجی که کارگران مان در فروماندگی صنعت و رکود مزمن اقتصادی این سالها برده اند. این ها ترجمان تورم مزمنی است که سال هاست استخوان طبقات فقیر و متوسط ما را سوزانده است. این ها تحلیل عوامل بیکاری چند میلیون جوان بی شغلی است که از این نظام چیزی نمی خواهند جز شغلی و سرپناهی و امیدی برای آینده. این ها تعلیل اقتصاد به اغما رفته ای است که هر چه خون ارز به پیکرش تزریق می کنیم جان نمی گیرد. این ها بیان دیگری از نظام بانکی زمین گیر شده ای است که در زیر چند صد هزار میلیارد ریال مطالبه معوقه در احتضار است.

این ها نقد عملکرد دولتی است که با وجود داشتن بیش از سیصد میلیارد دلار درآمد نفتی در ظرف چند سال، به بزرگترین بدهکار تاریخ ایران تبدیل شده است. این ها افسوس بر اقتصادی است که با این همه نعمتی که خدا به آن داده است، هنوز در ایجاد یک اشتغال ساده برای جوانانش ناتوان است و اکنون باید بالاترین جمعیت سرانه معتاد و بالاترین مصرف تریاک را در دنیا داشته باشد. این ها درد جامعه ای است که ظرف سی سال جمعیتش دو برابر شده است اما زندانیانش بیست برابر. آری وقتی عالمان مان را به جرم آن که به اقتضای مسئولیت شغلی خود اندیشیده و عمل کرده اند، به زندان می افکنیم چیزی بهتر از این نصیب مان نخواهد شد.

هیچ خودزنی از این آشکارتر و ویرانگرتر نیست.کدام سیستم می تواند این گونه دوام بیاورد که نیروهای خلاقی را که با هزار هزینه و خون دل پرورش داده است، و نیروهایی که خود هزار خون دل برای برپایی و ایستایی نظام شان خورده اند را به جرم نقد و تلاش قانونی برای اصلاح همان سیستمی که خودشان بر ساخته اند به زندان بیفکند؟

آری من اکنون نه به اقتصاد کاری دارم و نه به سیاست. آن چه اکنون دغدغه من است این است که یکی از همکاران خوب و فرهیخته ام، یکی از اقتصاددانان پرتلاش کشورم، یکی از استادان محبوب رشته اقتصاد، یکی از دلسوزان این کشور کوشیده است در یکی از رسمی ترین و علنی ترین و پر شورترین آیین های این نظام، یعنی انتخابات، که همه ارکان نظام هم برای مشارکت در آن تاکید کرده اند، شرکت و همکاری کند و راهبردهای اندیشگی تدوین کند و امید ببخشد و برنامه اقتصادی منتشر کند، و اکنون همه این فعالیت ها برای او عنوان جرم گرفته است و به زندانش افکنده است. از این پس من به کدامین امید در این نظام زحمت بکشم، بیندیشم، قلم بزنم، تدریس کنم و امید ببخشم؟ این دادخواهی یک معلم است برای معلم همکارش.

نمی دانم، نمی دانم عزیزان روزنامه شرق که بعد از دورانی در محاق بودن اکنون دوباره انتشار خود را از سرگرفته است و برای نخستین بار است که از من درخواست نوشتن سرمقاله کرده اند، این نوشته را منتشر می کنند یا نه. من به آنها حق می دهم که ملاحظه کنند و منتشر نکنند که همین خود برای من شاخص دیگری از «افول سیستمی» خواهد. من این روزها در کار تدوین شاخص های «افول سیستمی» هستم و امیدوارم روزی بتوانم آنها را منتشر کنم. اما امیدوارم آن اندازه به «افول سیستمی» دچار نشده باشیم که حتی یک روزنامه نتواند یادنوشته معلمی را برای همکار دربندش به چاپ برساند، و یا اگر به چاپ رساند با تهدید و عقوبت رو به رو شود. آخر اگر این یک مجال را هم از ما بستانند، پس یک معلم کجا بگوید و به که بگوید و چگونه سخنش را به گوش آنان که باید بشنوند و سیستم را اصلاح کنند، برساند؟

نمی گویم انقلابها فرزندان خود را می بلعند، اما می گویم هیچ سیستمی نمی تواند بدون حفاظت از سرمایه های انسانی خود که اسباب پویایی آن هستند، ماندگار بماند. من اگر کاندیداهای معترض را دستگیر می کردند آنقدر افسوس نمی خوردم که استادی را دستگیر کنند. کاندیداها، خود سیاستمدارند و حتما با شناختی که از نظام داشته اند با آگاهی و با پذیرش همه تبعاتش در این مسیر گام نهاده ا ند. بی گمان آنان از پیش، دشواری ها و خطرات ورود به چنین میدانی را می دانسته اند. اما یک استاد دانشگاه که به امید کمک به بهروزی مردم این دیار تصمیم گرفته است که یکی از کاندیداها را یاری کند و برای او برنامه اقتصادی تدوین کند، چرا باید اکنون گرفتار رنج زندان باشد.

یادم می آید از جبهه بازگشته بودم. به علی گفتم و برای او تحلیل کردم که چرا ما بیش از یکسال دیگر در جنگ دوام نمی آوریم. او نه تنها تحلیل مرا نمی پذیرفت بلکه برآشفت و گفت این تحلیل را حتی اگر درست باشد هیچ کجا مطرح نکن. چون تضعیف روحیه می کند، چون امید را می ستاند. اما من گوش نکردم و رفتم و همه جا گفتم و او حرص می خورد که چرا می گویی و چرا هر کجا که می نشینی از بی سامانی های جنگ می گویی. من می گفتم و او حرص می خورد.

اکنون این من که همیشه حتی وقتی جبهه می رفتم منتقد وضع موجود بودم آزادم و او که همیشه مدافع نظام بود به جرم فعالیت قانونی و دادن مشورت اقتصادی به یکی از کاندیدهای قانونی ریاست جمهوری، و تدوین یک برنامه اقتصادی برای یک کاندیدای رسمی نظام ـ و البته همه اش به امید اصلاح مشکلات نظام و کشور ـ اکنون باید اسیر انفرادی و بند و بازجویی باشد. کیست که به این درد پاسخ دهد؟

دکتر علی عرب مازار، استاد «نظامهای اقتصادی» به امید آن که گره ای از مشکلات این کشور گشوده شود پذیرفت که در انتخابات و برای تدوین راهبردهای اقتصادی با مهندس موسوی همکاری کند. اکنون او به چه جرمی باید تاوان پس دهد؟ اگر جرمی مرتکب شده است اعلام کنند تا ما نیز از او تبری بجوییم، و اگر جرمی نکرده است چگونه نیروی علمی توانمندی که پرورش یافته و آب و دانه خورده همین نظام است و فقط به امید اصلاح سیستم و در چارچوب های قانونی، نقدی و فعالیتی کرده است باید هفته ها در انفرادی بماند و ماه ها بی سرنوشت و بلاتکلیف در زندان بماند.

من می دانم که صدها نفر دیگر چون دکتر علی در بندند و می دانم که همه آنها نیازمند حمایتند و برای همه آنان باید نوشت و از همه آن بی پناهان باید دفاع کرد. اما من به عنوان معلم اقتصاد در برابر دوست و همکارم مسئولیتی ویژه دارم. گرچه برخی از همکاران پیشنهاد داشتند که نامه ای جمعی برای درخواست آزادی دکتر علی نوشته شود، ولی از آن جا که اکنون همه چیز به سرعت سیاسی می شود و واکنش برمی انگیزد از این کار منصرف شدند. اما من این را نوشتم، تا در برابر خدایم که فرمان مان داده است که نسبت به احقاق حق مظلوم بی تفاوت نباشیم، در برابر دانشجویانم که چشم در چشمم می دوزند و به زبان بی زبانی بر «بی زبانی» ما ملامت می فرستند، در برابر همکارانم که دلشان می خواهد کاری کنند ولی همه راه ها را بسته می بینند و حتی انتشار نامه ای را هم مصلحت نمی دانند، در برابر فرزندان علی که هر روز به امید آزادی پدرشان به دیوارهای اوین چشم می دوزند، و از همه مهم تر در برابر دل بی قرار خودم، کاری کرده باشم و وظیفه ای را به انجام رسانیده باشم.

زندانی بودن دکتر علی عرب مازار، بهترین شاخص برای نشان دادن «افول سیستمی» است. او دیگر در درس نظامها، نیازی به ارائه شاخص های آماری برای نشان دادن «افول سیستمی» ندارد. از این پس او خودش شاخص «افول سیستمی» است. هیچ نظامی بدون استفاده از نیروهای خلاق، نوآور و نقاد دوام نمی آورد. همه سیستم ها برای رشد خود می کوشند نیروهای خلاق و نوآور پرورش دهند. متاسفانه نظام ما نیرهای خلاق را پرورش می دهد و سپس به گونه ای با آنان رفتار می کند که یا مهاجرت کنند، یا منزوی شوند، یا زودهنگام بازنشسته و ممنوع التدریس شوند و یا آنان را به زندان می افکند. این چیزی نیست جز سوزاندن انرژی های حیاتی سیستم.

اگر یک استاد که در چارچوب های قانونی برای اصلاح این کشور فعالیت می کند باید دستگیر شود و هزینه های سنگینی بپردازد، دیگر کدام نیروی خلاقی به این سیستم امیدی خواهد بست. آنگاه عرصه به چنگ کسانی می افتد که یا فرصت طلبند و یا خلاقیتی ندارند. بی جهت نیست که اکنون قانون گِرِشام ـ که می گوید پول بد پول خوب را از گردش اقتصادی خارج می کند ـ در حوزه مدیریت عمومی در حال تحقق است و بسیاری از انسانهای پرتجربه و فرهیخته دیگر حاضر به پذیرش مسئولیت های دولتی و عمومی نیستند.

این هشداری است از سوی یک معلم سیستم ها و یک مدرس اقتصاد به همه راهبران و سیاست مداران نظامی که باید بتواند دراین جهان متلاطم پویا بماند تا زنده بماند. هر روز که از زندانی بودن و بی سرانجامی کسانی مانند دکتر علی می گذرد ما یک درجه به شاخص های افول سیستمی نزدیک می شویم.

آیا کسانی که این روزها سخن از عذاب الهی و زلزله می گویند و عامل آن را رفتار زنان و نوع پوشش آنان می دانند و به خواب یک عالم ناشناس استناد و تکیه می کنند و فتوا صادر می کنند، بهتر نیست به جای این بیراهه ها به قول صریح پیامبرشان تکیه کنند که فرمود «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» (حکومت با کفر پایدار می ماند ولی با ظلم نه). آیا بهتر نیست به قران مراجعه کنند که اگر تنها دو آیه در باب حجاب دارد ـ و آن هم آیاتی مجمل که موجب شده است طیف گسترده ای از برداشت ها و تفاسیر در مورد آنها در میان فقیهان شکل بگیرد ـ در عوض صدها آیه دارد که در آن به صراحت از ظلم نهی شده است و در جایی به صراحت فرموده است که اگر به شما ظلم شد مانعی ندارد که فریاد برآورید (لا یحب الله الجهر بالسوء الا من ظلم = خدا بانگ برداشتن و بدزبانی را دوست ندارد مگر از کسی که بر او ستم رفته باشد. سوره نساء آیه ۱۴۸). آیا وقت آن نرسیده است که کسی فتوایی صادر کند و فریادی برآورد که به زودی زلزله ای عظیم خواهد آمد چون ظلم در میان ما فراگیر شده است؟

شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند


یکشنبه ـ ۲۹ فروردین ۱۳۸۹

مصباح یزدی: عملکرد رهبر شبیه معجزه است

محمد تقی مصباح یزدی عملکرد رهبر را شبیه معجزه خواند و به تمجید از او پرداخت.
در عین حال، تلویحا نارضایتی مردم از حکومت و نقش رهبر را پذیرفت اما گفت: يک علت پنهانی عاميانه آن اين است که در تاريخ هميشه حق با غربت توأم بوده است که نمونه بارز آن اهل بيت(ع) هستند که با آن همه توصيه پيامبر (ص) و آيات قرآن و روايات فراوان پيامبر از روز اول تا آخر عمر شريفشان کوشش کردند در معرفی آنها؛ لکن هنوز در بين خود مسلمانان ناشناخته اند. در عصر ما امام خمينی از لحاظ معروفيت و محبوبيت در عالم شناخته شده بود ولی در کشور خودمان در ميان اقرانش غريب بود. و امروز مظهر روح او و تجسم روح او با آن عظمت غير قابل توصيف او ،که ما نميتوانيم توصيف کنيم اوهم در همين کشور در ميان دوستانش غريب است و اگر بگوييم حق بودن با غربت تلازم دارد خيلی گزاف نگفتيم.


وی با بیان این ادعا که ولايت فقيه ادامه همان امامت است گفت: برخی از آگاهان سياسی که ولايت فقيه را قبول دارند لکن آن را عنصر اصلی در ماهيت اين حکومت نمی دانند و رسما می گويند چون در قانون اساسی آمده قبول دارند و ميگويند حکومت ما جمهوری است ولی چون مردم ما مسلمان اند آن را اسلامی ميگويند و البته قانون اساسی را مردم آورده اند و مردم هم اگر بخواهند آن را عوض ميکنند، اين حرف کسانی است که ۸ سال در اين مملکت رئيس جمهور بوده اند آنها ميگويند ولايت فقيه عرضی است و از مقومات اين حکومت نيست و اگر ولايت فقيه را از آن حذف کنيم ماهيت آن تغيير نمی کند. نگاه آنها اينگونه است که بله، ولايت فقيه شأنی دارد مثل امپراطوری ژاپن مثلا و نقش خاصی هم ندارد و وقتی مردم به رئيس جمهور رأی دادند، ديگر قدرت دست اوست و ولی فقيه هم مثل امپراطوری است.

مصباح افزود: بر اساس دين، عالم هستی مال خداست تا او اجازه نداده بر بندگانش حکومت کنی کسی حق ندارد حکومت کند. چون عالم هستی ملک خداست. می گويند اين قوانين عادلانه است. بله عادلانه است ولی شما حق نداريد در ملک کسی بدون اذن او تصرف و دخالت کنيد.

وی اظهارداشت: در حقوق بشر هم حق بشر را مطرح کرده اند نه حق خدا را. می گويند بشر حق دارد هر دينی را انتخاب کند. اينها حق بشر است نه حق خدا آنها برای خدا حقوقی قائل نيستند، مسولين کشور ما در اين باغها نيستند آنها قرآنشان هم اعلاميه حقوق بشر است. سياستمداران ما فکر می کنند ولايت فقيه مزدی است که مردم بخاطر انقلاب به آخوندها دادند.

مصباح در ادامه گفت: به شما عرض می کنم برهه هايی در اين ۳۰سال گذشت و خطر هايی ازجانب مسئولين اين کشور متوجه اساس اسلام بود که خداوند به برکت اين رهبر، ما را از آن نجات داد، نمی دانيد خدا به اين مرد چه فراستی داده چه سعه صدری داده چه صبری داده!

وی افزود: دو تا شريک را فرض کنيد. يک شريک از اول می فهمد شريک ديگرش قصد خيانت دارد، می خواهد همه چيز را در جيب خود کند. فکر می کنيد چه مدت می تواند چيزی نگويد؟ ۱ روز ۲روز؟ نهايت آخر سال با او تسويه می کند. آدم ميشود ۲۰سال شريک خائنی را بشناسد وب خاطر صلاح اسلام و مسلمين به روی او هم نياورد؟ بخدا قسم اين شبيه اعجاز است.

سایت امروز

ميرحسين موسوی: در جنبش سبز بحث تصاحب قدرت، فرعی است؛ هدف جنبش سبز، متحول کردن جامعه است

موسوی گفت: «اتفاقی که در ۲۵خردادماه سال گذشته در تهران بوقوع پيوست، و آن حضور مهربانانه و همدلانه توام با مدارا و صبوری و همياری و نيز کنش مدنی معترضان، نمونه و الگويی از جامعه‌ای مطلوب است.»


وی با تاکيد بر اين سخن که «بايد با ارزش‌ها و اهداف سياسی، زندگی کرد» اظهار داشت: «کار، کاری طولانی، و مسير جنبش سبز، راهی پر پيچ و خم و زمان‌بر است؛ اگرچه شايد جنبش زودتر از آنچه بسياری تصور می‌کنند به نتيجه برسد، اما بايد صبور بود و استقامت ورزيد و برای تداوم جنبش، زندگی کردن با آن را درپيش گرفت.»

صبوری کردن و استقامت هزينه بر است
موسوی تصريح نمود: «البته ايستادن و صبوری کردن و استقامت برای تحقق مطلوب‌های جنبش سبز، هزينه ‌بر است و از اين گريزی نيست؛ سختی‌ها و فشارها و محدوديت‌ها و سرکوب‌ها و شدايد و زندان‌ها، وجود دارد، اما چاره‌ای جز ادامه‌ی اين راه و تحمل اين مصائب و پرداخت هزينه‌ها نيست.»

وی در بخشی ديگر از سخنان خود با اشاره به اين بحث که احزاب نيل به قدرت و تصاحب آن را مدنظر دارند، افزود: «البته ايرادی هم بر احزاب نيست؛ اما در جنبش سبز بحث تصاحب قدرت، فرع بر هدف اصلی است؛ هدف جنبش سبز، متحول کردن جامعه و رسيدن به جامعه‌ای مطلوب و در خور ايرانيان است. اين رويکرد (يعنی فرع بودن قدرت) به ‌ما آرامش خواهد داد. اگر بتوان اين نگاه را به ‌گونه‌ای آگاهانه در جامعه گسترش داد، بسيار مفيد و موثر خواهد شد.»

تغيير با ايده متولد می شود
به گزارش خبرنگار جرس، مهندس موسوی همچنين با تاکيد بر اين نکته که «مسئله‌ی آگاهی‌بخشی، موضوعی بسيار مهم محسوب می‌شود»، عنوان نمود: «هر «تغيير» وقتی متحقق می‌شود که «ايده»ای متولد شود. اکنون به‌نظر می‌رسد که ايده‌ی تغيير متولد شده است؛ هر چقدر اين ايده و ابعاد آن را بيشتر تبيين کنيم، امکان بسط و پيشبرد جنبش بيشتر می‌شود.»
وی افزود: «ما بايد بيش از پيش، مردمی را که در «منطقه خاکستری» زيست می‌کنند (شهروندانی که نه همراه جنبش سبز هستند و نه موافق و همگام صاحبان قدرت و حکومت) نسبت به «منطقه روشن» آگاه، و جنبش سبز دعوت و جذب کنيم.»
موسوی همچنين تصريح کرد: «صاحبان قدرت هم بيش از هر چيز نسبت به بسط آگاهی‌ها در جامعه حساس‌اند؛ چنان‌که نسبت به اطلاع‌رسانی در مورد تعداد شهدای جنبش يا تبيين و خبررسانی در خصوص واقعيت سرکوب‌ها و انتشار اخبار مربوط به رفتارهای غيرانسانی با بازداشت‌شدگان، حساسيت فراوان و برخوردهای تندی نشان داده‌اند.»

مسئله‌ی رسانه برای ما بسيار حياتی است
وی با بيان اين سخن که «مسئله‌ی رسانه برای ما بسيار حياتی است و متاسفانه به علل و دلايل گوناگون ، در اين عرصه (رسانه و اطلاع‌رسانی لازم و کافی) دچار ضعف و نقص‌ايم» اظهار داشت: «ما هنوز از امکانات اينترنت و بستری که فضای مجازی در اختيار ما قرار می‌دهد، حداکثر بهره و استفاده را نبرده‌ايم.»
وی در بخشی ديگر از سخنان خود تاکيد کرد: «همه بايد دور هم و کنار و همدل يکديگر باشيم؛ بايد روی «حداقل‌ها» توافق کرد. شعارهايی را برگزينيم که قدرت وصل‌کردن و همراه ساختن حداکثری داشته باشد. همان‌طور که رنگ سبز، شاخصی حداقلی برای پيوند يافتن شهروندان معترض به وضع موجود شده است، بايد بر محورهايی حداقلی برای پيشبرد و گسترش جنبش سبز اجماع کرد.»

ما به فکر منافع و مصالح ملی هستيم

موسوی همچنين اظهار داشت: «بايد برای همگان مشخص شود که ما به فکر منافع و مصالح ملی هستيم؛ بحث خودخواهی مطرح نيست. ما نمی‌خواهيم کنار ظلم و ظالم بايستيم؛ ما کنار مظلوم‌ايم. اگرچه جنبش سبز اهل مدارا و گفت‌وگوست. بايد با تعامل و گفت‌وگو و همفکری همه‌ی جريان‌های دلسوز ايران و پيگير منافع ملی، اين کار و راه دشوار و طولانی را پيش برد.»

مبلغ دين رحمانی
وی با تاکيد بر اين موضوع که «ما مبلغ قرائت رحمانی از دين هستيم، قرائتی از دين که واجد حداکثر مدارا نسبت به تمامی ديدگاه‌ها و عقايد است» افزود: « اين کار (تبليغ و ترويج قرائت رحمانی از دين) کار دشواری است، اما جنبش سبز می‌تواند چنين مسئوليتی را بر دوش خود حس کند.» موسوی اضافه کرد: «من نسبت به گريز نسل جوان از دين و ارزش‌های توحيدی احساس خطر می‌کنم؛ برخوردها و خشونت‌ورزی‌ها و سرکوب در پوشش حکومت دينی، ممکن است بخش قابل توجهی از جوانان ما را از هر دينی گريزان سازد.»

موسوی همچنين در تبيين چشم‌انداز تحولات کنونی، با اشاره به اين نکته که «بايد انعطاف داشته باشيم و روی يک شکل و شمايل از حکومت تصلب پيدا نکنيم»، توضيح داد: «نقاش‌های مدرن هنگام خلق اثر عمدتا" دو رويکرد دارند؛ يک گروه آنچه را که مشاهده کرده‌اند و يا تصور کرده‌اند متحقق می‌سازند و به روی بوم می‌آورند؛ و گروه ديگر، کار را شروع می‌کنند و بدون تصوری از اثر نهايی به‌تدريج و بر روی بوم، نقاشی نهايی را سامان می‌دهند و متولد می‌کنند. آنچه در جنبش سبز در حال وقوع است را می‌توان از نوع رويکرد و روش گروه دوم توصيف کرد.»

گفتنی است در اين ديدار که به بهانه‌ سال نو انجام گرفت،مهندس عزت‌الله سحابی، رئيس شورای فعالان ملی-مذهبی ضمن آرزوی سلامتی و صبوری و پيروزی برای مهندس ميرحسين موسوی و تمامی همراهان جنبش سبز در سال جديد، با اشاره به حضور غيرمنتظره و ستايش‌برانگيز شهروندان معترض در روز ۲۵ خرداد، تسامح و مدارا و تساهل قابل توجه در جنبش سبز را مورد اشاره و تصريح قرار داد. مهندس سحابی همچنين يا تاکيد بر لزوم فعاليت شبکه‌های اجتماعی سبز، و نيز اهميت رهبری و هدايت جنبش سبز، بر پيشگيری و مقابله از برخی آفات و آسيب‌ها در جنبش، به‌خصوص تفرقه و جدايی تاکيد کرد.

جرس


کشتگان و آزادی - سید ابراهیم نبوی

ایتالیا، هیلاریا یعنی شادی
نامش هیلاریا بود، یعنی شادی، بانویی با قدی کوتاه، موهایی بور و کاملا کوتاه شده، تروفرز و چابک، سی و چند ساله، گرداننده اصلی یک فستیوال روزنامه نگاری در ایالت لوکای ایتالیا. نامزدش مردی چهل ساله می نمود، وکیل و آشنا با فرهنگ شرق، ابن عربی و عرفان ایرانی را بخوبی می شناخت و تصویری واقعی و تازه از ایران داشت. هیلاریا در تمام مدت فستیوال شاد و پر از انرژی بود، مثل نامش، وقتی از او پرسیدیم که چگونه با نامزدش آشنا شده داستانش را تعریف کرد.

مرد، وکیل گروهی از آلمانی هایی بود که در جریان یک قتل عام در کوههای ایالت لوکا نقش داشتند، عامل اصلی قتل عام یک جوانک فاشیست آلمانی، هفده ساله، مادر مادر بزرگ، پدر بزرگ، و پدر و مادر و عمه و خاله های هیلاریا را در کوه قتل عام کرده بودند. نوه هایشان پس از شصت سال، یک ماه قبل با همدیگر ملاقات کردند. مادربزرگ هیلاریا در تمام این سالها تنها عضو زنده خانواده بود که هر سال به محل قتل عام می رفت و عزای آن کشتگان را برگزار می کرد. وکیل آلمانی ها از او خواسته بود عاملان قتل عام را ببخشند، او هم گفته بود " می بخشم" ولی برگه ای امضا نکرده بود. او گفته بود، من شخصا می بخشم، اما عدالت چیزی دیگر است و من نمی توانم جلوی اجرای عدالت را بگیرم. هیلاریای شاد، وقتی ماجرای قتل عام را تعریف می کرد، چشمانش غمگین می شد، گویی که آن بانوی شاد و سرخوش و پر از نیرو و قدرت نیست. دانستم که در کوههای سرسبز ایتالیا هزاران نفر چه توسط فاشیست های موسولینی، یا توسط فاشیست های آلمانی کشته شدند و جسدشان به خاک سپرده شد. پیرزن تا سالها به کوهستان می رفت تا یاد آنها را گرامی بدارد. یاد قربانیانی بی شمار را. قربانیان در ایتالیا کم نبودند، صدها هزار زن که توسط دادگاههای تفتیش عقاید به عنوان جادوگر سوزانده شدند. جنگ با کلیسا و استبداد قرنها طول کشید، آزادی به راحتی به دست نیامد.
تمام کشتگان استبداد دینی و استبداد سیاسی در تاریخ ایران در چهار قرن اخیر به اندازه یک سال کشته های ساحره سوزان ایتالیا در قرون وسطی نیست.

آلمان، سلولی به تنهایی جهان
اصطلاحی است در زبان آلمانی که شاید به هیچ زبان دیگری قابل ترجمه نیست. معنای آن چنین است " چنان تنها که گویی فقط تو در این جهانی" این تنهایی را فقط زمانی می توانی درک کنی که در آلمان بعد از جنگ دوم جهانی زندگی کنی. وقتی هیتلر بر سریر قدرت نشسته بود، مردم آلمان در وحشتی همیشگی زندگی می کردند. وقتی متحدین شهرهای آلمان را کوبیدند، هیچ چیزی باقی نماند. مطلقا هیچ. مردمانی بودند که در برابر تمام جهان سرافکنده و خجل بودند. تمام انگشت ها به سوی آنان نشانه رفته بود. هرکسی در جهان حق داشت هر آلمانی را به اتهام کشتار بشریت با گلوله ای خلاص کند. آلمانی هایی که تا یک روز قبل از ترس گشتاپو جرات نداشتند پا به خیابان بگذارند، حالا باید تاوان تمام گردنکشی های فاشیست کوتوله ابلهی را می دادند که توهم اداره جهان را داشت. کشورشان دوپاره شد، کمونیست ها بخشی را گرفتند و متفقین بخشی دیگر را. و برای آنان جز خرابه هایی که میلیاردها تن بمب ویرانشان کرده بود، باقی ماند.

شاید رینر وارنر فاسبیندر یکی از تنها فیلمسازانی باشد که آن یاس ویرانگر پس از فاشیسم را توانست به تصویر بکشد. آلمانی ها سرشان را پائین انداختند، برای ماندن کار کردند، هر تحقیری را تاب آوردند، آنان باید به جهان می گفتند که آلمان فقط هیتلر نبود، آلمان پایتخت شعر و فلسفه و ادبیات و موسیقی و صنعت نیز بود. اما چنین ادعایی را نمی شد کرد، هر دفاعی از بزرگی آلمان با یک پاسخ بحق مواجه می شد " خفه شو فاشیست آلمانی" آنان سالها تلاش کردند، قدرت خود را در صنعت و هنر و ادب و سیاست به جهان نشان دادند و تازه وقتی به ثروتمندترین کشور جهان تبدیل شدند، آلمان شرقی ویرانه به آنان تحویل داده شد. دیوار برلین را ویران کردند و ثروت شان را با شرق آلمان شریک شدند و بار نیم قرن عقب ماندگی کمونیست ها را هم به دوش کشیدند. همیشه فکر کرده ام که مفهوم تنهایی را شاید فقط یک آلمانی پس از جنگ می فهمد.
می گوید: ولی آنها خیال شان راحت بود، یک بار تمام شد و رفت. ما ایرانی ها هر روز زجر می کشیم. می گویم: تو نمی دانی این رنج یعنی چه، مردم آلمان هم رنج فاشیسم را به دوش کشیدند، هم بخاطر هیتلر کشته شدند، هم نیم قرن تحقیر شدند و می شوند. شاید اگر ما به جای آنها بودیم هرگز از زیر این بار شانه خالی نمی توانستیم کرد.

بلژیک و فرانسه، ارتش سری
در بسیاری از کوچه پس کوچه های پاریس و بروکسل تابلوهای کوچکی را بر دیوار می توان دید. بر بسیاری از آنها نوشته است " در این محل پنج نفر از مردم محله که حاضر نشدند اعضای نهضت مقاومت ملی را لو بدهند، توسط نازی های اشغالگر اعدام شدند." می توانی ساعتها در خیابان بایستی و به آزادی مردمانی که در خیابان راه می روند نگاه کنی. شاید اگر ندانی که این آزادی به چه قیمتی به دست آمده است، نتوانی ارزش آن را بفهمی. شاید به همین خاطر بود که وقتی جنگ دوم جهانی تمام شد، فرانسوی ها ژنرال پاتن را اعدام کردند. مفهوم خائن در او خلاصه می شد. او کشورش را به بیگانه فروخته بود. و شاید به همین دلیل بود که ژنرال دوگل، همیشه برای فرانسوی ها احترامی فراتر از تاریخ دارد، نه ولتر، نه سارتر، نه هیچ کس دیگر. آزادی ارزان به دست نیامده است.

آمریکا، گورستانهای جنگ
در فاصله کاخ سفید تا مقبره لینکلن، چند گورستان دسته جمعی است. گورستان مردگان جنگ دوم جهانی از همه بزرگتر است. صدها هزار آمریکایی در جنگ دوم جهانی به اروپا آمدند، با تانک آزادی را به تمام اروپایی که زیر سلطه فاشیست ها بود بردند و صدها هزار سرباز آمریکایی کشته شدند. ممکن است فکر کنی که آمریکایی ها بخاطر منافع خودشان جنگیدند، اما چنین نیست. آنها بخاطر آزادی جنگیدند، بخاطر اینکه خودشان آزاد باشند و جهان آزاد باشد و استبداد بمیرد. آنان با شیطانی جنگیدند که بصورت هیتلر مجسم شده بود. بر بالای گورستان شهدای جنگ دوم جهانی شعاری است چنین " آزادی رایگان به دست نمی آید."

1937، کشتگان استالین
در سال 1937 کوتوله سبیلوی گرجی، هر کاری می خواست کرد. هر که را می خواست کشت. روشنفکران را بخاطر اینکه روشنفکر بودند، شاعران را بخاطر شعری که سروده بودند، یهودیان را بخاطر اینکه یهودی بودند، کشیش ها را بخاطر اینکه نام خدا را می بردند، چچن ها و اوکراینی ها و گرجی ها را بخاطر اینکه روستائیانی تنبل و عقب مانده بودند و دولت نمی توانست غذای آنها را تامین کند. استالین تمام اعضای سابق کمیته مرکزی حزب را بخاطر اینکه رقیبش بودند کشت. او در همان دوران رئیس گ پ او را هم کشت. جنایاتی که استالین در سال 1937 انجام داد، عظیم ترین کشتاری است که بشر بخود دیده است.


از عراق تا سوریه
برای سفری به عراق رفته بودم و قرار بود پس از پایان یک دیدار یک هفته ای از عراق، با اتوبوس به دمشق برویم، عراق پر بود از عکس های صدام حسین، صدام حسین با لباس عربی، صدام حسین با لباس تگزاسی، صدام حسین در حال نماز خواندن، صدام حسین در حال بغل کردن یک بچه، صدام حسین در حال اسب سواری. میدانی نبود که عکس صدام یا مجسمه او باعث وحشت عمومی مردم نشود. در سوریه چنین نبود، عکس های بشار اسد همه در یک حالت بود. دیکتاتوری جوان که عکسش همه جا بود. فاصله میان مرز زمینی عراق و سوریه، یک کیلومتر بود و من پس از یک هفته داشتم عراق را ترک می کردم و پیاده به مرز سوریه می رفتم تا با اتوبوس به دمشق برسم. باور کنید در تمام آن لحظات وحشت این را داشتم که اگر دستگیر شوم چه باید بکنم. وقتی به عکس بشار اسد رسیدم به او سلام کردم، به مردی نسبتا فاشیست که با صدام حسین کاملا فاشیست فرق داشت. خودتان را جای مردم عراق بگذارید. سی سال کشتار تا قبل از عبدالکریم قاسم، سلسله ای از کودتاها از سال 1959 تا کودتای صدام و زندگی وحشت بار در حکومت صدام. و وقتی صدام با تانک های آمریکا رفت، انفجار دائمی بمب ها از یک سو و حضور سربازان آمریکایی از سوی دیگر. شاید هرگز نمی توانیم درک کنیم که مردم عراق چه رنجی را در تمام این سالها تحمل کردند.

حکایت همچنان ادامه دارد، تاریخ افغانستان سی سال بطور مطلق متوقف شد و همه ساعتها به عقب حرکت کرد. وقتی آمریکایی ها افغانستان را بمباران می کردند، گفته می شد که قیمت بمب های آمریکایی از قیمت ده خانه ویران شده افغانی که برای چندمین بار نابود می شد بیشتر بود.

هرگز فکر نمی کنم که آزادی را با تانک می شود به کشوری آورد، اگرچه آمریکایی ها آزادی را با تانک به اروپا آوردند، اما می خواهم بگویم آزادی وقتی با تانک وارد کشوری مثل عراق و افغانستان یا ایران بشود، باید با تانک هم از آن حفاظت کرد. نمی خواهم بگویم که آزادی را باید با شورش و انقلاب به دست آورد. تاریخ جهان می گوید هیچ انقلابی با خشونت به آزادی نرسیده است و اگر هم رسید انقلاب آزادی را بسرعت نابود کرد..... می خواهم بگویم ما ایرانیان مردمان خوش شانسی هستیم، سالهاست که بخاطر نفت مفهوم گرسنگی را نفهمیدیم.

سالهاست بخاطر ایرانی بودن و وضعیت اقلیمی مان مفهوم کشتار را به آن شکل که در اروپا، قاره آمریکا و آفریقا رخ داد احساس نکردیم. می خواهم بگویم راه آزادی راهی است طولانی، و ما نسبت به بقیه جهان هزینه چندانی بخاطر رسیدن به آن پرداخت نکرده ایم. می دانم از زمانی که اینترنت آمده است هزینه ها روز به روز کم می شود، ولی با همه این احوال هنوز راهی طولانی در پیش روست. راهی که نمی توان نرفت. فراموش نکنیم، راههای میان بر راههای خوبی برای رسیدن به مقصد نیستند، اگر چه ممکن است ظاهرا نزدیک تر باشد.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

تایم موسوی - سید ابراهیم نبوی

نظرسنجی نشریه تایم همچنان ادامه دارد. دیروز میرحسین موسوی براساس آرای داده شده توسط کاربران اینترنتی در رتبه اول اثرگذارترین شخصیت سال گذشته قرار گرفت. کاربران اینترنتی ایرانی و حامیان غیرایرانی جنبش سبز به وی رای دادند، چون می دانند که او اثرگذارترین شخصیت سال گذشته در سیاست جهان بوده است. البته این نظرسنجی هنوز به پایان نرسیده است و کاربران حامی جنبش سبز تلاش می کنند تا آخرین روز موسوی را در موقعیت مذکور نگه دارند. این رویداد از جوانب مختلف حائز اهمیت است.


اول: جنبش سبز و مهم ترین شخصیت آن یعنی میرحسین موسوی، بی تردید مهم ترین شخصیت اثرگذار سال گذشته است، این نقش از دو جنبه حائز اهمیت است، از یک سو جنبش سبز توانست با نشان دادن چهره ای دموکراتیک و آزادیخواه از ملت ایران، چهره مخدوشی را که احمدی نژاد از ایران نشان داده بود، تغییر دهد و از سوی دیگر این جنبش توانست به همه کسانی که متوجه افکار عمومی هستند، بگوید که دولت کودتا نماینده مردم ایران نیست. این موضوع به همان میزان که در داخل ایران، امیدهای مردم را قدرت بخشید و شکاف در میان حکومت را وسعت داد، به همان میزان نیز باعث شد تا تصویر جهان نیز تغییر کند. احمدی نژاد که با تکیه بر انتخابات پنج سال پیش خود را نماینده مردم می خواند و برای خود نقش رهبری در جهان اسلام و خاورمیانه قائل بود، به عنوان یک کودتاچی و دیکتاتور شناخته شد. کشورهای جهان اسلام نیز تصویر دیگری از ایران پیدا کردند، در لبنان تردید جدی نسبت به مردمی بودن دولت بنیادگرای احمدی نژاد بوجود آمد، در اروپا و آمریکا نیز جنبش سبز باعث توقف جریان تندروهای اسلامی و چپ های متحد آنان شد. به این لحاظ تردیدی نمی توان کرد که جنبش سبز در ایران، مهم ترین واقعه سیاسی سال گذشته بوده است. به عبارت دیگر مطرح شدن میرحسین موسوی در این نظرسنجی جدا از اینکه یک موفقیت رسانه ای بشمار می رود، بلکه واقعیت نیز دارد.

دوم: در سال گذشته میلادی وقایع سیاسی فراوانی در جهان رخ داد، واقعه قرقیزستان یکی از این وقایع است، اما نیک می دانیم که دامنه عمل و طول مدت حوادث و عمق هیچ کدام از وقایع و اهمیت کشوری که در آن تغییرات رخ داده است، به اندازه ایران نبود. البته انتخاب اوباما شاید واقعه مهم دیگر سال 2009 باشد، اما سکوت طولانی دولت اوباما، پس از انتخاب پر سروصدای او، وی را تا حد زیادی به سایه راند. سایر وقایع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی سال گذشته نیز هیچ کدام نتوانستند اهمیتی نظیر جنبش سبز در ایران بیابند. چرا که جنبش سبز در ایران تنها یک حرکت سیاسی نبود، بلکه یک واقعه مهم رسانه ای، یک تحول اجتماعی و یک حادثه فرهنگی بزرگ بود. تقریبا هیچ جشنواره فرهنگی در جهان نبود، و هیچ شهری در دنیا نبود، که مردم آن بطور مستقیم با نمایندگان و حامیان جنبش سبز در آن مواجه نشوند. جنبش سبز در سال گذشته کاری را که انقلاب ایران در طول سی سال گذشته با صرف میلیاردها دلار هزینه نتوانسته بود انجام دهد، انجام داد. جنبش سبز تصویر ایران را جلوی دوربین های جهان کشاند. اگر انقلاب اسلامی نتوانسته بود صادر شود، جنبش سبز توانست به مهم ترین کالای صادراتی ایران به تمام جهان تبدیل شود.

سوم: اگر فرض کنیم که آنچه در ایران اتفاق می افتد، به همان اندازه که جنگ سیاسی است، جنگ روانی است، اهمیت رسانه ها بیش از هر چیز درک می شود. به همین لحاظ است که دولت ایران با تمام قدرت به بستن همه درها و دریچه ها پرداخته است و اتفاقا از همین روست که جنبش سبز و مخالفان حکومت نیز به ساختن رسانه های تازه پرداخته اند. حامیان حکومت روزنامه ها را می بندند، روی امواج تلویزیونی پارازیت می اندازند، با استفاده از نیروی انتظامی و قدرت قضائی و خرید کارشناسان روسی و با استفاده از پول اینترنت را از دسترس مخالفان خارج می کنند و مخالفان حکومت و بخصوص جنبش سبز نیز دائما سعی می کند رسانه های تازه و فضاهای جدیدی برای خود بیابد. براساس خبرهای منتشره، تقریبا پشت سر همه مصاحبه ها و سخنرانی های احمدی نژاد در آمریکا یک معامله پولی جریان داشته است. آنها برای انتشار خبرهایشان از پول مردم مصرف می کنند و سعی می کنند تصویری مثبت از دولت کودتا نشان بدهند. در مقابل جنبش سبز در رسانه های جهانی همه چیز دارد، جز پول، اما تلاش حامیان جنبش سبز در رای گیری نشریه تایم نشان داد که قدرت بزرگتر همین وجود افکار عمومی منظم و با برنامه است. جنبش سبز مانند اکثر جنبش های مردمی تلاش کرده و تلاش می کند تا بتواند یک سال رابطه اینترنتی حامیان این جنبش را به صورت یک نیروی قدرتمند و با برنامه دربیاورد. اگر حکومت از پول مردم برای ایجاد چهره ای محبوب از دشمنان مردم استفاده می کند، مردم نیز از قدرت خودشان برای معرفی رهبران جنبش استفاده می کنند.

چهارم: معلوم نیست که نتیجه نظرسنجی تایم، که براساس آن میرحسین موسوی در حال حاضر رای نخست را دارد، تا آخرین روز به همین شکل باقی بماند، امیدواریم همین روند ادامه پیدا کند. آنچه در درجه دوم اهمیت است نتیجه ای است که گرفته می شود، موضوع مهم تر تلاشی است که باعث ایجاد شبکه های ارتباطی و تلاش های هماهنگ این شبکه ها برای جبران خلاء خبری در جنبش سبز می شود. دولت کودتا تمام رسانه هایی که قانونا متعلق به مردم است، از آنها دزدیده است و نه تنها از آن رسانه ها به نفع دولت استفاده می کند، بلکه از آنها علیه مردم نیز استفاده می کند. اما یادمان نرود که رسانه اصلی و آئینه آینده جهان، اینترنت است و در اینترنت نیروی انسانی جنبش سبز قدرتی پایان ناپذیر دارد. جنبش سبز، اگر در خیابان ها دائما با سرکوب دولتی که نماینده یک اقلیت است، مواجه می شود، در شاهراههای اینترنتی تلاش می کند، فضای خبررسانی را از آن خود کند. جنبش سبز قطعا در اولین فرصتی که امکان بیابد در خیابان های شهرهای کشور حضور می یابد، اما خیابان تنها جای فعالیت نیست، ما از هر فرصتی استفاده می کنیم. اگرچه اینها کافی نیست، اما آنچه مهم است، این که حامیان جنبش سبز در تلاش های هماهنگی چون رای دادن به موسوی در انتخاب چهره تاثیرگذار تایم در سال گذشته، همدیگر را بیابند، با کمک همدیگر به تشکیل رسانه های موثر همت کنند و افکار عمومی را در اختیار بگیرند. مهم نیست که دو هفته دیگر تصویر میرحسین موسوی روی جلد تایم برود، اگر چه بسیار دلنشین است، مهم این است که همین حالا همه مخاطبان وب سایت تایم که اتفاقا از تیراژ این نشریه هم بیشتر هستند، نام میرحسین موسوی را در فهرست تاثیرگذارترین شخصیت های سال گذشته می بینند.

پنجم: شاید دوست داشتم به جای تصویر میرحسین موسوی، تصویری از " ندا" یا " سهراب" روی جلد تایم می رفت، در هر حال فرقی نمی کرد، آنچه مهم بود، این بود که تصویری روی جلد تایم برود که نماینده جنبش سبز کشور است. فرقی هم نمی کرد که این چهره موسوی یا رهنورد باشد. آنچه مهم است دادن تصویری تازه از ایران است، چه این تصویر تصویر بانویی مانند شیرین عبادی باشد، یا تصویری از زهرا رهنورد، یا میرحسین موسوی، یا کروبی، یا یکی از زندانیان جنبش سبز. اما آنچه رخ داد و اکنون اهمیت دارد، حضور نماینده جنبش سبز در ردیف اول بالای رای گیری معتبرترین نشریه جهان است.

ششم: رای گیری نشریه تایم، نه نشانه اعتبار سیاسی افراد است، نه دلالت بر انتخاب دموکراتیک می کند، در هر دو حال سیستم نظرسنجی باز وب سایت تایم، نمی تواند نشان دهنده اعتبار سیاسی یا انتخاب دموکراتیک باشد. به همین دلیل است که اگرچه در فهرست افرادی که در نظرسنجی حضور دارند، مهم ترین چهره های سیاسی و هنری و فرهنگی و روشنفکری جهان قرار دارند که در میان آنها می توان نامهایی مانند باراک اوباما، کلینتون، سارکوزی، مرکل و حتی برخی حامیان القاعده را دید، اما در صدر جدول اکثرا چهره های محبوب جوانان کشورهای جهان هستند، جوانانی که به اینترنت دسترسی دارند و از آن استفاده می کنند. اینکه چهره محبوب جوانان کشور ما چهره هایی جانبدار دموکراسی و آزادی است از یک طرف نشانه خوبی از تمایلات جامعه ایران است، اما در حقیقت این آئینه همیشگی و کامل جامعه ایران نیست. شاید اگر جنبش سبز در کار نمی بود و نیاز به آزادی و دموکراسی در جامعه ما موضوع اول نبود، شاید ما هم چهره های مهم سینمایی و فرهنگی یا ورزشی مان را انتخاب می کردیم، اما وضع جامعه ما اقتضای دیگری دارد. شاید واقعا در کشوری مثل کره جنوبی مهم ترین چهره های تاثیرگذار بازیگران ورزشی و سینمایی باشند، اما در ایران امروز و چنانکه گفتم در جهان، تاثیر چهره های سیاسی که عمدتا در جنبش سبز ایران تعریف می شوند، بیش از چهره های دیگر است. آمدن نام میرحسین موسوی در جدول تایم، به معنای این نیست که او شخصیت برتر جهان یا ایران است، این فقط نشان می دهد که جنبش سبز از فرصتی که بصورت آزاد و طبق قوانین مشخص این وب سایت در اختیار همه کاربران اینترنتی است استفاده کرده است. از نظر من حتی اگر در یک انتخاب میان استادان علوم سیاسی تمام دانشگاههای جهان، یا در میان کشیش های واتیکان هم اگر بخواهند اثرگذارترین چهره سال گذشته را انتخاب کنند، باز هم جنبش سبز و رهبران آن انتخاب خواهند شد، چرا که واقعیت همین است، اما ارزش این انتخاب یک ارزش تبلیغاتی و رسانه ای است. در حقیقت حامیان جنبش سبز، یعنی همان هایی که در انتخابات ایران به موسوی رای دادند و دولت در مقابل رای آنان کودتا کرد، حالا از یک فرصت تبلیغاتی استفاده کرده اند. اگر یک انتخابات آزاد در ایران هم صورت بگیرد، باز هم موسوی انتخاب خواهد شد، اما انتخاب در نشریه تایم یک عمل تبلیغاتی است.

امیدواریم که تصویر میرحسین موسوی روی جلد تایم برود، این یک پیروزی رسانه ای برای حامیان جنبش سبز است، اما آنچه به دست آمده این نیست، آن چه در این جریان به دست آمد، فهم موثر بودن یک تلاش همگانی رسانه ای است. تلاش هزاران ایرانی که شب و روز بیدارند و سعی می کنند تا همه مردم را بیدار نگه دارند، تصویری شایسته از ایران به مردم جهان عرضه کنند و ایرانی زیباتر و بهتر بسازند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

ترفیع شگفت انگیز یک آیت الله - محمد قائد

قالب و رسانه به محتواى پيام شكل مى‌‏دهد و بر نوع و شدت آن تأثير مى‌‏گذارد. مثلاً با انتخاب ميان نوشتن شعر نو يا سرودن شعر قدمايى، دامنه و نوع مخاطب تا حد زيادى مشخص مى‌‏شود. در قدم بعدى، برگزيدن قالب رباعيات فايز دشتستانى يا هر يك از اوزان رزمى شاهنامه، بزمى هفت پيكر يا حكيمانۀ مثنوی معنوى، لحن سرايش، محتواى اثر و حتى آهنگ و وزن و ردۀ واژگان را پيشاپيش معين كرده است.



آيت‏‌اللَّه شيخ حسينعلى منتظرى فقيد زمانى كه رسانه‏‌اش تغيير كرد، هم مخاطب، هم وزن، هم قافيه، هم جهت فكرى، هم محتواى پيام و هم تا حد زيادى پايگاه اجتماعى‌‏اش عوض شد. تا در تهران و قم پيشنماز بود بايد حرفهاى تلويزيون را براى مستمع فرهنگ شفاهى تكرار كند. هنگامى كه ارتباط با مخاطبان پا به حيطۀ متن گذاشت و نوشته تنها راه رساندن پيام شد، محتواى پيام هم زمين تا آسمان فرق كرد.

مخاطب فرهنگ شفاهى ـــــ در مسجد، كليسا، كنيسه يا هر معبد و مناسك و پرستشگاهى ـ پذيراى پيامى است كه از كودكى به آن خو كرده: حقْ خوب و متبرّك است و داراى ثواب؛ باطلْ بد و ملعون است و مستوجب عقاب. چنين پيامى معمولاً رايگان است، مصرف آن فقط در حد آداب مقرر وقت مى‌‏گيرد و مخاطب تا دفعه بعد نيازى ندارد به آن فكر كند، زيرا حقيقت مطلق ازلى و ابدى طى هفتۀ آينده هم سرش جايش خواهد ماند.
در مقابل، مخاطب پيام مكتوب نه تنها وقت صرف موضوع مى‌‏كند بلكه چه بسا آن را خريده باشد و، مانند هر خريدار ديگرى، حق خويش مى‏‌داند زير و بالايش كند، نگه دارد، به ديگران نشان بدهد، نظرشان را بپرسد، نظر خودش عوض شود و نظر ديگران را نسبت به آن عوض كند. منتظرى به‌‏عنوان آيت‌‏اللَّه روستايى پيشتر براى گروه اول حرف مى‏‌زد اما يك روز منبر و ميكرفنش را گرفتند و از آن پس ناچار چيزهايى براى گروه دوم روى كاغذ ‌‏آورد. اين شروع استحاله و ترفيع او بود.
بدون سلسله مراتبى جدّى براى مقامهاى دينى در اسلام، القابى از قبيل فقيه اَفقه و عالم اَعْلم تعارف است. اگر واقعيتى در آنها باشد در حدّت حافظه و حاضرجوابى فرد، و البته تمكـّن و نفوذ اجتماعى طرفداران اوست. با تمام تلاشهايى كه براى جاانداختن مفهوم مبهم "فقه پويا" شده، بايد منتظر ماند و ديد به سؤالى اجتماعى، سياسى يا اقتصادى با فتوايى كاملاً بديع از نظر محتوا پاسخى مؤثر ‏دهند كه از حد نصيحت فراتر رود.
اينكه فرد از جايگاه قدرت سياسى تعيين تكليف كند ارتباطى به اَعْلم و افقه‌‏بودن ندارد. ترفيع منتظرى هم ربطى به فقه‌‏دانى او نداشت. فكرهاى اجتماعى در گود زورخانۀ سياست شاخ‌‏به‌‏شاخ مى‌‏شوند و، حسب اينكه فرد كدام طرف را بگيرد و برنده باشد يا بازنده، بخشى از جامعه به او بها مى‏‌دهد.

منتظرى را در دو سه دهۀ آخر زندگى غور در احكام شرع به فكرهاى جديد نرساند. هزارها نفر سرگرم ازبركردن و پس‏‌دادن‌‏اند آن احكام‌‏اند بى‌‏آنكه به فكرى جديد دست پيدا كنند. قضيه ريشه‏‌دارتر، قديمى‌‏تر و جمعى‌‏تر بود. فرد، بسته به منش خويش و نوع فرصتها، ممكن است همان اندازه كه از موقعيتها تأثير مى‏‌پذيرد بر موقعيتها اثر بگذارد، و يك عامل سبب پيدايش موقعيتى مى‌‏شود كه به بروز عللى جديد مى‌‏انجامد.

اعتراضش به شكنجه و قتل عام زندانيان سياسى به مشرب فكرى‌‏اش مربوط مى‏‌شد. اين طرز فكر، هم ايجادكننده و هم پيامد ضربه‌‏اى بود كه در اعدام خويشاوندش مهدى هاشمى تحمل كرد. و اين يكى دنبالۀ رقابتى بود كه از دهه‌‏ها پيش در حوزه جريان داشت. تاريخ آن وقايع هنوز نوشته نشده است اما از كنارهم‌‏گذاشتن قطعات، با قدری ترديد و احتياط مى‌‏توان تصويرى كلى به دست داد.

اواخر دهۀ 40 كتابى منتشر شد با عنوان شهيد جاويد نوشتۀ صالحى نجف‏آبادى. بحث كتاب اين است: واقعۀ عاشورا حركتى براى ايجاد حكومت بود. خرده‏گيران كتاب گفتند روا نيست جوهر مذهب در خدمت مقاصد سياسى مصرف شود. موافقان كتاب به ديدگاه عمل سياسى ـ‏انقلابى براى رهايى گرايش داشتند. منتقدان كتاب واقعۀ كربلا را تلاشى براى گشودن راه رستگارى و فراتر از مسائل وضع موجود مى‏ديدند.
منتظرى و آيت‏اللَّه على مشكينى بر اين كتاب تقريظ نوشتند. برخورد على شريعتى نقّادانه اما مثبت بود. آيت‏اللَّه خمينى كلاً اقدام براى ايجاد حكومتى دينى را تأييد مى‏كرد اما، مانند موارد ديگر از اين دست، از دعواى ميان اصحاب ديانت فاصله گرفت.
هم موافقان و هم منتقدان كتاب در نهاد ديانت داراى پايگاه بودند. ناظرى كه از بيرون به ماجرا نگاه كند ممكن است كنجكاو شود تاريخ انتشار كتاب مورد مناقشه را بداند. در چاپ دهم هيچ اشاره‏اى به تاريخ چاپهاى آن نيست. و شرح واقعۀ كربلا از جنبۀ تاريخى را، به‏عنوان نخستين قدم در فهم آن، كجا بايد يافت؟

در متون فارسى چاپ ايران روايتى روشمند از هيچ واقعه‏اى در تاريخ دين وجود ندارد؛ هر شرحى با تأييد نتايج اقدامى كه، از نظر توالى متن، هنوز انجام نگرفته است شروع مىشود. متن دينى يعنى شرح مكتوب آنچه گفته شده يا خوب است گفته شود، و براى خوانندۀ بيرون از آن فضاى شفاهى بيشتر احتمال دارد ايجاد سؤال كند تا به سؤالى پاسخ دهد.
يكى از منتقدان كتاب، معمّمى بود به نام سيدابوالحسن شمس‏آبادى. در فروردين 55 اين شخص را ربودند و در بيابانهاى حوالى اصفهان كشتند. سردستۀ آدم‏رباها، مهدى هاشمى، برادر مكلاّى داماد منتظرى، دستگير، محاكمه و محكوم شد و تا تحولات سال 57 در زندان بود.
در نيمۀ دوم همان سال طيفى عمدتاً متشكل از اصحاب پانزده خرداد، دينداران مبارز مخالف وضع موجود، معتقدان به اسلام سياسى در انجمنهاى اسلامى دانشجويان، و چندين گرايش بينابينى و تكرو شكل گرفت. نزد بخشى بزرگ از اين ائتلاف ناهمگن آنچه به سرعت برق اتفاق افتاد كم از معجزه نبود: شاه از خمودى و واهمه در آمد، عليه شخص آيت‏اللَّه خمينى (و حتى پدر او) اعلاميه داد، دست به كارهايى ضدونقيض و بى‏نتيجه زد، وحشت كرد و درست يك سال بعد افسرده و پريشانحال چمدانهايش را برداشت و رفت.
طيف دينداران ستيزه‏جوى مخالف وضع موجود ("عاشقان ولايت" و "ذوب در ولايت‏"؛ استعمال عبارت دوم بعدها نهى شد) ترديد نداشت اين بركت پيشتر غيرقابل‏تصور بايد به همين شكل حفظ شود. چنين معجزه‏اى شايد هر ‏هزار سال يك بار رخ دهد و بركات بادآورده ممكن است به همان راحتى كه به كف آمده از كف برود. با رجزخوانى دربارۀ جبهۀ جهانى حق عليه باطل، رقيبان و ناراضيان داخلى ادامۀ مخالفان واقعى يا فرضى خارجى قلمداد شدند. رقابت سياسى در داخل قاطى منازعات جهانى شد و رساندن سهمى از درآمد نفت به جنگجويانى غيرايرانى را راه بقا تشخيص دادند: يا همه چيز را نگه مى‏داريم يا همه‏مان همه چيز را از دست مى‏دهيم.
مهدى هاشمى تشكيلاتى به نام "سازمان نهضتهاى آزاديبخش" براى ايجاد نوعى ائتلاف چندمليتى، ابتدا در خاورميانه و سپس جاهاى ديگر، راه انداخت. منتظرى اوايل دهۀ 60 كه در تهران نماز جمعه مى‏خواند نظريۀ لـژيون خارجى (يا دقيق‏تر، استخدام تفنگچى در خارج براى كمك به داخل) را كه شايد در اندرونى به او تلقين شده بود بدون اطلاع كافى از اوضاع دنيا مثل طوطى تكرار مى‏كرد. در عكسهايى از آن دوره كه از پائين تريبون گرفته شده، نوك سرنيزۀ تفنگ ژـ3 از قد او بالا مى‏زند (بعدها سرنيزه را از تفنگهاى جمعه برداشتند). با صدايى گاه جيغ‏مانند و لهجه‏اى نيمه‏كمدى، حتى براى واعظ روستايى، به كسانى مى‏تاخت كه مى‏گفتند با بذل و بخشش عايدات نفت و يك باديه ماست دريا دوغ نمى‏شود. اصرار داشت انقلابمان را "بايد صادر بوكونيم."

صدور انقلاب اتهام تبليغات ضدكمونيستى غرب بود عليه كمك اردوگاه شرق به مبارزان دنياى سوم. تا پيش از آن، در دنيا كسى افتخار و حتى اذعان نكرده بود انقلاب صادر مى‏كند. دولتهاى سوسياليست مى‏گفتند اين برچسب ناروا را غرب به استقلال‏طلبان مى‏زند تا جنايات خويش در ممالك تحت‏سلطه را موجه جلوه دهد.
پيدا بود در خانوادۀ منتظرى هم، مانند كل فضاى سياسى مملكت، بى‏تعارف حرف مىزنند و كسى در استفاده از اصطلاحات سياسى اهل حُسن‏تعبير نيست. پسرش محمد در باند فرودگاهمهرآباد با هفت‏تيركشى سوار هواپيما شد و در سوريه اعلام كرد دولت موقت مهدى بازرگانـ ـــ كه چند ماه پيشتر در خود ايران دولت امام زمان معرفى شده بود ــــ‌ دست‏نشاندۀ سيا و صهيونيسم است.

بعدها منتظرى را از نماز جمعۀ تهران برداشتند و به نماز جمعۀ قم گماشتند. سازمان نهضتهاى آزاديبخش را هم از دست مهدى هاشمى در آوردند اما او كوتاه‏بيا نبود. در آن زمان گروگانگيرى در لبنان رونق داشت. در هر زمان يك يا چند آمريكايى اسير افرادى بودند كه گمان مى‏رفت با پول و دستور از تهران عمل مى‏كنند. حسابدار آمريكايى دانشكدۀكشاورزى دانشگاه بيروت كه دوسال‏ونيم با دستبند به رادياتور شوفاژ بسته شده بود احتمالاً در ميان اسيرها ركورددار شد.
در سال 65، رابرت مك‏فارلين، مشاور امنيتى رونالد ريگان، و عده‏اى شامل وزير امور ضدتروريستى اسرائيل با گذرنامه‏هاى جعلى به تهران اسلحه آوردند تا مستقيماً از زبان آمران آدم‏ربايى بشنوند چه مى‏خواهند. معامله را يك ميلياردر سعودى جوش داده بود كه حاضر شد پول موشكها را به فروشنده بپردازد و پس از تحويل محموله، از جمهورى اسلامى بگيرد.

لو رفتن قضيه در هفته‏نامه‏اى در بيروت را زير سر مهدى هاشمى و موقع را براى سينۀ‏ديوارگذاشتن او و كوتاه‏كردن دست رفقايش از بده‏بستان‏ها مناسب ديدند (مهر 66). گفتند اسلحه قايم كرده (ظاهراً مثل تمام هُم‏الغالبون 22 بهمن). شفاعت منتظرى بى‏نتيجه ماند و او حالا يكپا اپوزيسيون بود.

با انزواى هرچه بيشتر از تصميمهاى حكومتى، در مسير ترقى فكرى افتاد. سال بعد با اعتراضى تاريخى به اعدام دسته‏جمعى هزارها زندانى سياسى، نامش در فهرست مدافعان حقوق بشر رفت. بازاريان ستيزه‏جو از همان سالهاى رشد و انشعاب مجاهدين در دهۀ 50 كمر به ريشه‏كردن‏شان بسته بودند. منتظرى از اوايل دهۀ 60 اعتراض كرد كه صحيح نيست محكمۀ عدل اسلامى تبديل به تماشاخانۀ زجرهاى ترسناك، خواباندن زندانيها در قبر تاريك و دوجينى حلق‏آويزكردن از لوله‏هاى شوفاژ شود، و توانست نمايشهاى خوفناك را چند سالى متوقف كند.
درجۀ ايمان مؤمن نسبت مستقيم دارد با شدت كينه‏اى كه در دل مى‏پروراند. خرده‏حساب و رقابت بين خود سابقون هم به خيلى پيش برمى‏گشت و ائتلاف 15 خرداد از ابتدا مجموعه‏اى ناهمگن بود. پس از درگذشت آيت‏اللَّه بروجردى در آخر دهۀ 30 و پايان عصر ترجيح كفر به ظلم و ظلم به فتنه، فدائيان اسلام دست‏به‏كار ايجاد هيئت مؤتلفه شدند و به بسيج بازاريان و روحانيون طرفدار كنارگذاشتن تقيه و توسل به خشونت در اعتراض صريح به وضع موجود پرداختند. اين آدمها كه خلق‏وخو و پايگاه اجتماعى‏شان متفاوت از يكديگر بود (از آخوند بورژوای تهرانی گرفته تا بربری مانند خلخالی) در شرايط عادى زير يك سقف دُور هم جمع نمى‏شدند.

بر پايۀ روايت رسمى خودشان، نه آيت‏اللَّه خمينى اجازۀ ترور حسنعلى منصور نخست وزير مى‏داد، نه آيت‏اللَّه ميلانى و نه هيچ روحانى ترازاول ديگرى. وقتى اصرار كردند كه آيت‏اللَّه خمينى اجازه بدهد، ايشان كمى برآشفتند و به من فرمودند: "شما به كار اينها چه كار داريد؟... اگر وظايفى دارند وظايف خود را انجام مى‏دهند."

منظور از "اينها"، نفرات مسلح هيئت بود. "به كار اينها چه كار داريد" و "شما كارهاى خود را بكنيد" خيلى روشن يعنى دخالت نكنيد، فشار نياوريد من نظرم را عوض كنم، حرفش را هم نزنيد. اما نهى صريح را چنين معنى كردند كه ايشان "غيرمستقيم به ما گفته‏اند اگر فتوايى داريد برويد به فتواى خود عمل كنيد." "از فقهاى درجه دوم از چند نفر فتوا داشتيم" و دست به اقدامى زدند كه از تمام ترورهاى دهه بيست‏شان تاريخسازتر شد.
مى‏توان حدس زد علت برآشفتگى شايد اين بود كه براى فتواهاى موهوم پشت‏بند تهيه مى‏كردند اما آيت‏اللَّه خمينى حواسش جمع بود بازى نخورد و دنباله‏رو آدمهاى متفرقه نشود. درهرحال، تهيۀ تپانچۀ روبه‌راه و پيداكردن تيرانداز بلد مشكل‏تر از گرفتن فتواى قتل از پيشنمازهاى درجه دوم بود (زمانى فشنگ در روُلور قراضۀ نوّاب صفوى گير كرد و براى كشتن احمد كسروى درجه‏دار ارتش اجير كردند).
اينجا حرف نه بر سر عمق ضمير آيت‏اللَّه خمينى است كه شايد هرگز ندانيم چه بود، و نه قضاوت بر توسل به خشونت است كه در دهۀ 40 بيش‏ازپيش در بسيارى جاها و نه فقط در بازار تقديس مى‏شد ــــ‌ در ميان دانشجوها، در متون و مطبوعات روشنفكرى، در شعر نو، در سينماى نئولاتى و البته از سوى سازمانهاى چريكى كه پا مى‏گرفتند. از اواخر دهۀ 30 مُد شد بنالند "سگ رامى شده‏ايم/ گرگ هارى بايد."

نكته اين است كه فرد بر پايۀ احساس تكليف تصميم به اقدامى مى‏گيرد. بعد اگر آيت‏اللَّه درجه يك مجوز نداد، حرف صريح او را با نوعى تأويل عجيب وارونه مى‏كند و از درجه‏دوم‏ها براى كارى كه به‏هرحال انجام خواهد داد تأييديه مى‏گيرد. به همين سادگى.
ايرونى‏بازى و تحريف معانى صريح منحصر به اعماق ظلمانى بازار نيست. در خطوط فكرى ديگر هم وضعيتى مشابه جريان داشت. وقتى ماركسيست‌ــ‌ ‌‏لنينيست درجه يك نظرى را تأييد نمى‏كرد، به ماركسيست‌ـ ‌‏لنينيست درجه دو متوسل مى‏شدند، يا اصلاً نوعى ماركسيست‌ـ‏ لنينيست جديد مى‌‏تراشيدند كه از ابتدا موافق باشد.
و چنين ويراژهايى منحصر به اقدام سياسى نيست. فرد در زندگى شخصى هم در شرايطى قرار مى‏گيرد، ناچار از رفتارهايى مى‏شود، براى توجيه آن رفتارها دلايلى مى‏تراشد و بعد خودش و ديگران را با توضيح آن دلايل سرگرم مى‏كند. چه بسا به جاى آنكه بر پايۀ فكرمان اقدام كنيم، فكرمان را با كارى كه ناچار شده‏ايم يا دوست داشته‏ايم انجام دهيم همخوان مى‏كنيم.
از اين رو، فرد هرچه خداپرست‏تر باشد بيشتر احتمال دارد از خدا به‏عنوان توجيه عمل انجام‏شدۀ خويش استفاده كند تا راهنماى آن. تركيب اصولگرايى (شبيه جمع‌‏برجمع‏‌هاى وجوهات، امورات، انتخاباتها و غيره) خطايى است معنايى و بايد گفت اصلگرايى. براى انسان خداجو هم در صحنۀ عمل سياسى فقط يك اصل وجود دارد: منافع من و قوم‌‏ وخويش‏‌ها و شركا. باقى همه توجيه اين اصل است.
احساس تكليف دينى و انزجار از وضع موجود به اندازۀ حفظ آب‏باريك نقش داشت، و "فقهاى درجه دوم‏" يعنى پيشنمازهاى كوچولوى مساجد بازار كه از دست همان فتواجمع‌كن‌ها نان مى‌‏خوردند. شرط برخوردارى از وجوهات، همراهى بود و يافتن منابع جديد ارتزاق هميشه براى همه آسان نيست. ناهمگن‏بودن اين آدمها و ناهمچسبى طرز فكرها زمانى كاملاً آشكار شد كه معجزه رخ داد و به قدرت رسيدند.
در سراسر دهۀ 67ـ 57 نبرد اصلى امام راحل با همراهان ديروز و مدعيان امروز بود كه اگر زمانى رضايت دادند ايشان سخنگوى نهضت اسلامى باشد از باب مصلحت و از روى ناچارى بود؛ حاليا تمام يارى‏دهندگانْ سهم برابر دارند و كسى را بر ديگران برترى نيست. فراموش نكرده بودند ايشان با ترور نخست وزير شاه موافق نبود و فتوايش را از "فقهاى درجه دوم‏" گرفتند و عجبا حالا هم نمى‏گذارد كسانى كه صاحب‏علـّه‌‏اند براى حكومت اسلامی(نه جمهورى اسلامى) نخست وزير تعيين كنند.

آيت‏اللَّه احمد آذرى قمى در متنى امام راحل را "آقاى روح‏اللَّه خمينى‏" ناميد و نقل مى‏شود در صحبتهايش "حاج‏آقا روح‏اللَّه" مى‏گفت ــــ يعنى ول كن بابا اسداللَّه، اين القاب براى عوام استــــ و سمت سردبيرى‏اش در روزنامۀ بازاريان متعهد را از دست داد (كم مانده بود امام راحل روزنامه را توقيف كند؛ فقط گفت نسخه‏هايش را به جبهه نبرند، يعنى آن را نخرند). مى‏دانستند چاره‏اى ندارند جز اينكه مانند انتهاى دهۀ 30 منتظر ارتحال بنشينند.
مقابل، حرف اين بود كه يارى‏دهندگان به تكليف الهى عمل كرده‏اند و غنايم بى‏حساب بحمداللَّه نصيب همه شده، اجر اخروى هم كه محفوظ است، اما موضوع حكومت اسلامى بالاتر از اين حرفهاست و غيرقابل تقسيم.
امام راحل از گفتار و كردار مدعيان بيرونى چنان برآشفته نمى‏شد كه از كنايه‏‌ها و موشدوانى‏هاى متحدان سابق و منتقدان فعلى. مراجع دينى مغلوب، مجاهدين، سلطنت‏طلبان، مليّون، چيگرايان و ديگران را جدى نمى‏گرفت و در برابر دعاوى آنها چنان از كوره در نمى‏رفت كه متوسل به حملۀ شخصى شود. اما مثلاً وقتى دامةافاضاته‏هاى خودى عيبجويى مى‏كردند كه در سريال تلويزيون جمهورى اسلامى خوف آن مى‏رود پيدابودن گردن بانوى بازيگر اسباب گناه شود، با لحنى تلخ و گزنده جواب مى‏داد هركس هر زمان احساس ميل به گناه كرد بر او واجب است تلويزيون را خاموش كند. يعنى اين آقايانى كه ما مى‏شناسيم بحمداللَّه در خطر ارتكاب معصيت نبودند و نيستند و اگر هم غربالى داشتند آويخته‏اند؛ جوانان داراى توان گناه هم بالاخره ايمانى و خدايى دارند؛ و شما كه پيروان قابل ذكرى نداريد لازم نيست براى انبوه پيروان من دل بسوزانيد.
پيشتر، يكی‌ از تندترين برخوردها در سال 60 پيش آمده بود كه حكم شد خانه‌به‌خانه دنبال فراريها بگردند و مردمْ مظنونها را گزارش بدهند. ظاهراً كسانی گفتند بنا به نصّ صريح قرآن، "لاتجسّسو" (تجسّس نكنيد). امام راحل چنان برآشفت كه منتقدان را "آخوند احمق" خواند. شدت عتاب و نوع كلمات حتى در نوشته‏هاى مخالفان بى‏پرواى ديانت سابقه نداشت.
از آن سو، تركيب ناهمگن همراهان سبب شد كشمكش براى پياده‏كردن دعوت‏نشده‏ها و زينب‏زيادى‏ها و سرخرها شروع شود. اعضاى پيشين انجمنهاى اسلامى دانشجوها پُستهاى كابينه و مناصب بالا را در اختيار گرفته بودند. بازاريان متعهد و روحانيون بركشيدۀ آنها از مدعيان پررو و سرازتخم‏درآورده كه القابى از قبيل "پيرو خط امام" و غيره روى خودشان مى‏گذارند بيزارند و آنها را فقط نفوذيهايى مى‏بينند كه جز زدن زيرآب اسلام اصيل بازارمحور هدفى ندارند.

در پى قضيۀ مك‏فارلين، آيت‏اللَّه خمينى مجريان دسيسۀ ساقطكردن كابينه را "يك مشت پوچ" ناميد و عملاً روى اسم هفت‏هشت نمايندۀ مجلس خط كشيد. سايرين ماستها را كيسه كردند و به انتظار نشستند.
سر كار نگه‏داشتن چنان دولتى با كشمكش دائمى همراه بود. بازاريان متعهد كه سالها وجوهات جمع‏آورى كرده بودند و خرج داده بودند دولت را حق خودشان مى‏دانستند. حتى رياست عاليۀ امام راحل مورد تأييد تمام شركا نبود و دولت منصوب در ميان اعضاى شركت سهامى خاصْ مخالفان سرسخت داشت، تا چه رسد كه ايشان جانشين تعيين كند، آن هم جانشينى كه يك مدعى مسلح و خطرناك يدك بكشد. از كسانی هم كه دولت منصوب را قبول داشتند برخی منتظری را قبول نداشتند.
هر جور نگاه كنيم منتظرى بخت جانشينى نداشت. نه او به درد اين شغل مى‏خورد و نه اين شغل به‏درد او. پيش از تأييد كارشناسان خط، حلاجی نامۀ بحث‏انگيز امام راحل به او، همانند متنى عليه نهضت آزادى، بی‌مورد است (اگر كار سيداحمد خمينى باشد نشان مى‏دهد از هول حليم در ديگ خواب‏وخيال‏ها افكنده شد).
در ايران، به‏رغم منع قانون تجارت، شركت در شركت درست مى‏كنند. قانون اساسى در جايى كه مقرر مى‏دارد اين سيستم تا ابد تغييرناپذير است كدام بخش از هيئت حاكمه (چندين شركت در يك شركت سهامى خاص، و دولت در دولت) را مى‏گويد؟

رژيم جمهورى اسلامى، اگر دوام يابد، هم بنا به منطق درونى خويش و هم عادات اين صحارى، بايد به جانب موروثى‏شدن برود تا بتواند قدرى ثبات يابد. و براى ايجاد رَويـّه در جانشينى بايد به حدى از ثبات رسيده باشد تا بتواند راهى مورد قبول جامعه بيابد. از اين رو، چشم‏انداز آينده تابناك به نظر مى‏رسد ــــ در معنى غامض و گره‏خورده و پرپيچ‌‏وتاب، نه درخشان.
جانشينی در اين سرزمين همواره مسئله بوده است. گاه نيز كه حكمران عازم ابديتْ جانشينان بالقوۀ خود را كور نكرده و از بين نبرده بود، كل بساط را طوفان مهاجمان كه از صحرا می‌آمد در هم می‌پيچيد.

از مضامين صحبتهاى منتظرى اهميت تأليف رساله و تكيه بر فقاهت بود ـــــ با الفى كه بسيار كشيده تلفظ مى‏كرد ــــ و شايد نزد شنوندگانى حالت خودستايى داشت.
در سال 1979 انتشار ترجمۀ تكـّه‏هايى از رساله‏هاى عملـّيۀ شيعه در غرب اسباب حرف و نقل شد: اسب و قاطر و الاغ را چنانچه انسان با آنها نزديكى كند بايد به شهرى ديگر برد و فروخت؛ چنين گاو و گوسفند و شترى را بايد كشت و سوزاند. در آمريكا مضمون كوك كردند آيا هموطنان اهل شاهدبازهاى بيشتر باركش‏اند تا در شهرى ديگر فروخته شوند يا خوردنى‏اند تا باربكيو شوند. تصويرى قديمى هم كه شترچران را بالاى داربست نشان مى‏دهد از ته كتابها درآمد و منتشر شد. سطح و عمق اطلاعات و حجم منابع غربيها دربارۀ مشرق‏زمين بسيار بيش از آنى است كه اين دوروبرها خيال مى‏كنند.
عربهای اهل تسنن وقتى اعتقادات شيعه زير نورافكن مى‏رود سكوت مى‏كنند، يعنى نهحرفهای اين اقليت بسيار كوچك را جدى مى‏گيرند و نه اساساً آن را به رسميت مى‏شناسند. در اين مورد هم ترجيح دادند اذعان نكنند چنين احكامى متعلق به فرهنگ خود آنهاست نه رسوم ايرانيها.
چندين سال بعد آيت‏اللَّه آذرى قمى فقيد در روزنامۀ رسالت(30 مهر70) پرسنده‏اى را اين گونه راهنمايى مى‏كند:
آقاى ر. پ. از شهريار
در پاسخ به سؤال شما، بايد گفت در فرض سؤال، اعلام به صاحب گاو لازم نيست، گرچه [فرد مرتكب‏] ضامن قيمت آن مى‏باشد. اگر بتواند بايد آن را خريدارى و ذبح بنمايد و سپس آتش بزند. اگر نتواند و در پيشگاه خداوند متعال توبه كند توبۀ او مقبول است و لازم نيست خود را به دادگاه اسلامى معرفى كند.

پيشتر اشاره كرديم همين فتوادهنده، امام راحل را قبول نداشت. ايشان اگر در زمان صدور اين نظر فقهی در قيد حيات ‌بود و آن را می‌ديد شايد يك بار ديگر می‌گفت آدم اگر مدتی ‌بقــّالی هم اداره كرده باشد بايد بداند پرداخت كفــّاره‌ای به اين سنگينی ورای استطاعت لابد كارگر تهيدست مزرعه است؛ و تازه چند بار؟
درهرحال، تجسم كنيم ستون دود اشتهاآورى را كه از چربى گاو بريان برمى‏خيزد؛ قيافۀ سورچران‏ها در حال بلعيدن كباب مفت، دعا به جان فقيهى كه چنين فتوايى داده و اظهار اميدوارى به تكرار اين قبيل معاصى؛ پخش گاوسوزان از تلويزيونهاى دنيا و اعتراض انجمنهاى حمايت حيوانات به تنبيه حيوان زبان‏بسته‏اى كه فرد مسلمان از او سوءاستفاده كرده؛ و تكرار ادعاهاى هميشگى در ايران، كه جواسيس استيك‏بار جهانی يواشكى آمده‏اند گاو جزغاله كرده‏اند تا فيلم بگيرند و به انقلاب اسلامى ضربه بزنند.
عين همين تجويز در رسالۀ منتظری هم هست اما آنچه نهايتاً به نظر مفتی شكل می‌دهد نوع حاميان و طرز فكر پيروان اوست.
نفوذ فقيه در پايگاه اجتماعى پيروانش و در مقدار وجوهاتى است كه آنها براى تقويت او خرج مى‏كنند. مرتضى مطهرى فقيد شكايت داشت نان متخصص دين در دست آدمهايى است كه آزادى سخن و عمل او را محدود مى‏كنند. به بيان انگليسى‏زبان‏ها، كسى كه به نى‏زن پول مى‏دهد تعيين مى‏كند چه آهنگى نواخته شود.

كسانى كه تعيين مى‏كنند چه آهنگى نواخته شود قدرت خود را نهايتاً با به‏ميدان‏فرستادن نيروى فيزيكى نشان مى‏دهند: دامّة افاضاته كلاس درس را در اعتراض به موضوعى تعطيل مى‏كند؛ پيروانش كركره‏هاى محل كسب را پائين مى‏كشند؛ مردان عضلانى و كفن‏پوش دسته‏هاى سينه‏زنى، آمادۀ زدوخورد، پس از اجراى برنامه‏اى پر سر و صدا در خيابان، براى صرف ناهار به چلوكبابی‌هاى ازپيش‏تعيين‏شده مى‏روند.

حتى تأكيد شديد بر عوالم معنوى نهايتاً به ماهيچه ختم مى‏شود. اخيراً پس از درگذشت يك دامّة افاضاته طرفدارانش بر ارتباط او با عالم غيب بسيار تأكيد ‏كرده‌اند. كرامات خواص برای همه كس قابل فهم نيست اما اين‏قدر روشن است كه متوفىٰ‏ طرفدار آزادى قمه‏زنى بود، عملى كه از هشت دهه پيش ممنوع شده ـ البته در خيابانهاى اصلى شهرهاى بزرگ، وگرنه صحنه‏هاى خونبار در جاهايى دور از چشم طبقۀ متوسط شهرى و دوربينهاى فيلمبردارى اجانب قابل چشم‌پوشى است.

از ديگر سو، درس‏خوانده‏هاى مؤمن اطلاعات خود را در اختيار مرجع دينى مى‏گذارند. در چنين حالتى، مرجع با اتكا به دكترمهندس‏هاى خداپرست نظر مى‏دهد. در موضوعهاى عادى طبق خواست مقلدان بازارى رفتار مى‏كند اما موارد فنى و علمى نظر اهل دانشگاه است از زبان او. مثلاً نسبت به ورزش و اتوبوس زنان، طرز فكر اهل بازار را بازتاب مى‏دهد اما به شبيه‏سازى بافتهاى بدن انسان و دستكارى در ژن كه مى‏رسد همان اندازه آزادمنشانه برخورد مى‏كند كه بى‏خداترين دانشمندان فرنگ.



مضمون برخى فتاوى اهل حوزه نوعاً حتى در خارجه برچسب ليبرال مى‏خورَد و نظر اكثريت نيست، اما اين طايفه با پشتوانۀ دكترمهندس‏هاى انجمن اسلامى بنيه پيدا مى‏كنند تا روى دست كليسا و مفتيان قاهره و حجاز بلند شوند.



فتوا گاه چنان پيشتازانه است كه آدم را حيران می‌‌كند. استاد محمدتقی‌ جعفری در طرح ژنوم انسانی و پاسخ به سؤالات حقوق بشر، "پيوندزدن يك چشم اضافی‌ به صورت يا هر جای‌ ديگر انسان از طريق مونتاژ" را مجاز می‌داند. يحتمل علامّۀ فقيد خيال می‌كرد همان طور كه چراغهای اتومبيل (به قول آبادانيها، "بك ليت جلو") ممكن است متعدد باشد، روی موجود زنده و در هر كجای او می‌توان چشم جديد نصب كرد.



صرف نظر از خيالبافيها، نظر راهگشايانۀ برخى صاحبان فتوا را بايد از بركت همان درس‏خوانده‏هاى ديندار ديد. معلومات جديد مى‏تواند در فراهم‌‏كردن توجيهاتی هرچند خواص‏فهم كمك بزرگى باشد. كشف پولك روى دُم نوعى ماهى غضروفى بعد از هشتاد ميليون سال، به منظور حلال‏كردن عايدات صدور تخمهاى گرانبها بود، نه قانع‏كردن مؤمنان به تناول خاويار.



تهيۀ جواز شرعى گاه مبتكرانه است. ابتداى سدۀ كنونى شمسى كه در ايران هم بيمارستان ايجاد مى‏شد، مؤمنان مردد بودند با مصرف الكل طبى چه بايد كرد. فتواى سادۀ شيخ عبدالكريم حائرى، زعيم حوزۀ علميه، اين بود كه نوشيدن الكل حرام است اما استعمال خارجى آن نجس نيست. با اين همه، برخى همچنان استعمال گلاب را به ادوكلن ترجيح مى‏دهند، گرچه بيرون از جمع مؤمنان، بوى ناشى از تأثير حرارت و مواد شيميايى عرق بدن انسان بر آن ناخوشايند تلقى مى‏شود.



گاهى هم توجيهات ممكن است به لطيفه شبيه باشد. در اسفند 57 يكى از مراجع قم كه ظاهراً احساس مى‏كرد بايد عليه رژيم سابق حرفى بزند به مريدانش گفت بانك طاغوت غيراسلامى است زيرا "پول من و شما و پول گوگوش را مخلوط مى‏كند." لابد در بانك اسلامى، مانند حمام عمومى، سپرده‏هاى مؤمنان در بقچه‏هاى جداگانه در گاوصندوق‏هايى دور از پولهاى متعلق به زنان هنرپيشه با چشمهاى خمار و لبهاى قرمز نگهدارى مى‏شود.



زاريان خداترس براى تطهير عايداتشان از ربا و رشوه و حق‏وحساب و زيرميزى‏هاى داده و گرفته‏شده، مبلغى به‏عنوان "ردّ مظالم" به مرجع دينى مى‏دهند و او دعايى مى‏خواند و به دسته‏هاى اسكناس فوت مى‏كند. چنين سرويسى را فقها از مصاديق پولشويى نمی‌دانند.
حساسيت حافظان تقوا به خطر تماس غيرمجاز، چه در گاوصندوق بانك و چه در استاديوم، قابل درك است. موضوع وقتى پيچيده مى‏شود كه، ‌مثلاً، شبيه‏سازى موجودات زنده را مجاز بدانند. اصحاب ديانت تقريباً در سراسر جهان تكثير موجود زنده در آزمايشگاه را نادرست تلقى مى‏كنند. اينكه در ايران چنين كارى را روا مى‏دانند به دو نكته برمى گردد. اول، تمايلى قديمى به ردّ هرچه پاپ و مفتيان الازهر و مكه (و، در سطح پائين‌تر از نظر اهميت، خاخامهاى اورشليم) بگويند. دوم، تأثير دكترمهندس‏هاى ديندار كه هشدار مى‏دهند علوم طبيعى در مسيرى مشخص از مسئله به حل آن پيش مى‏رود و خود ديسيپلين علوم طبيعى است كه براى اهل آن تعيين تكليف مىكند. پس بی خيال.
يك دامة افاضاته وصيت كرد در لندن، كه مادر شهرهاى جهان و چهارراه دنيا توصيفش كرده بود، دفترى به نام ايشان گشايش يابد. اندك زمانى پس از انتشار متن وصيت در سايت متوفىٰ‏، اين بخش حذف شد. ظاهراً اهل بيت با كمك فتوشاپ سطرهاى دستنوشته را جابه‏جا كردند.
برخى فتاوى كه روى اينترنت به گردش مى‏افتد چنان غريب به نظر مى‏رسد كه شايد بينندگانى را به فكر بيندازد آيا يك دامة افاضاته واقعاً در پاسخ به سؤالى كه به احتمال زياد پوست خربزه است چنين نظرى داده، يا نتيجۀ شيطنت افرادى با استفاده از فتوشاپ است؟ اگر دستخط اصالت داشته باشد نشان مى‏دهد فتوادهنده باور كرده است كه مى‏تواند به هر پرسشى پاسخ دهد و بايد براى هر مسئله‏اى راه حل جور كند.

قضيه آن گاه بيخ پيدا مى‏كند كه اطلاعات فتوادهنده بسيار محدود باشد و حتى جامعه‏اى را كه در آن زندگى مى‏كند درست نشناسد زيرا از محيط بستۀ ده وارد مدرسه علميّه شده و قادر نيست به گوشه‏كنار جامعه سر بزند، خرده‏فرهنگ‏هاى ديگر را از نزديك تجربه كند و شيوه‏هاى متفاوت زندگى را ببيند. "مرد خداشناس كه تقوا‏ طلب كند" مجاز نيست با لاابالى‏ها بياميزد و در محفل گناه حضور يابد. از اين رو گاه دربارۀ ساير شهروندان طورى صحبت مى‏كند كه انگار موجوداتى بوده‏اند در عصرى ديگر در قاره‏اى ديگر با افكارى يكسر شيطانى و اعمالى سراسر فاسد.
حافظان سنـّت همواره در همه جاى دنيا وظيفه دارند به هر چيز نو با ترديد و بدبينی نگاه كنند. آنچه هُرهُرى‏مذهب‏ها اسمش را پيشرفت مى‏گذارند دستكارى در سنتهاى آبا و اجداد است؛ تغيير يعنى بدعت و بدعت يعنى حرام و گناه.

مدتى بعد وقتى پديدۀ نوظهور عادى شد، نسل بعدى حافظان سنـّت خيلى راحت مى‏گويد بخشى از اجماع عمومى است و مباح. دوچرخه زمانى در اروپا جزو وسايط نقليۀ ارتشها بود. در ايران هم ژاندارمها و كاسبها و معلمها و كارمندها و، بخصوص در يزد و نواحى مركزى ايران، طلبه‏هاى جوان سوار مى‏شدند (در شهرهاى بزرگ، اهل منبر كه بايد براى روضه‏خواندن به خانه‏ها مى‏رفتند معمولاً مجهز به الاغ سفيد بودند). با بزرگ‏شدن شهرها و رواج اتومبيل شخصى، در ايتاليا، در مصر، در ايران، دوچرخه كنار رفت و رانندگى اهل خرقه و عبا موضوع استفتا شد. حالا مى‏گويند اين هم طبق اجماع، مباح است. همين طور راديو، تلويزيون، پپسى‏كولا، غذای منجمد و امروز اينترنت. بيشتر، بحث ضرورتهای زندگى و عادات نسلهاست تا فرمان خداوند.

از دهۀ چهل، در اماكن مذهبى گرانقيمت ايران قبرها چندطبقه و كشويى شد و امروز در غسالخانۀ شهرهاى بزرگ دستگاهى كارواش‏مانند نصب مى‏كنند. احتمالاً در آينده سوزاندن اجساد هم ناشى از محدوديت منابع خواهد بود.
براى قبر مدت‏دار اجاره‏اى، "آرامگاه ابدى‏" اسم بى‏مسمـّايى است زيرا اين كشو بهر ترانزيت نزد ماست (اهل ساير مذاهب اسلام به ناندانى‏هاى شيعيان با حيرت و تحقير نگاه مى‏كنند). امروز تسمه ‏نقـّالۀ تغسيل وارد مى‏شود. فردا شايد سوزاندن پيكر مطهّر مرحوم ابوى و بالاى‏طاقچه‏گذاشتن شيشۀ خاكستر درگذشتگان رواج يابد. برخى روحانيون بافراست‏تر ملتفتند چه با فريادهاى "نه! نه!" و چه بدون آن، تغيير بنا به ضرورت رخ خواهد داد.

منتظرى در مهمترين حرف زندگى‏اش وقتى نظر داد هركس نسبت به جايى كه در آن به دنيا آمده است "حق آب‏وگل" دارد، وجود انسان را مقدّم بر عقيدۀ او دانست.
چهارده قرن فشار خردكننده بر مردم بومى اين سرزمين عمدتاً براى جاانداختن همين نكته بوده: حق مَوالى (= بردگان آزادشده) به سرزمين خويش در برابر آنچه از سوى فاتحان به آنها اعطا شده هيچ است. كمتر نظرى به اندازۀ بهادادن به سرزمين، و حق آب‏وگل قائل‏شدن براى فرد صرف‏نظر از عقيدۀ او، اهل بازارـ‌ حوزه را برآشفته مى‏كند. شعار "ايران براى همۀ ايرانيان" نزد آنها انزجارآورتر از انكار ضرورت دين، و عملاً مقدمۀ آن است. ماترياليسم تا پيگيرانه مطالعه نشود تأثير چندانی‌ ندارد؛ ناسيوناليسم و عـرق آب و خاك حتی‌ حرفش هم آدمها را به هيجان می‌آورد.

نظريۀ حق آب‏وگل در پاسخ به پرسشى پيرامون تعقيب و آزار بهائيان بود اما دامنه‏اى گسترده‏تر از پيروان يك آئين معين دارد. شايد هرگز ندانيم تلقـّى پيروان سنتى‏اش نسبت به اين فتوا چه بود و آيا وجوهات پرداختى به او كاهش يافت يا نه. اطلاع از تغييرات احتمالى پرداختها مى‏تواند به شناخت دقيق‏تر رابطۀ ديانت و بازار كمك كند. پولى كه مؤمن بازارى به مرجع مورد علاقۀ خويش مى‏پردازد در حُكم اعلام دارايى، و شاخصى است معتبرتر از دفترهاى ساختگى كه براى ادارۀ دارايى سر هم مى‏كنند. رقم پرداختى مقلـّدها محرمانه مى‏ماند و در مواردى مانند پول‏دادن به منتظرى، ممكن است پيامدهايى خطرناك‏تر از صرف اقرار به درآمد و دارايى واقعى داشته باشد.

مقدار وجوهات هر تغييرى كرده باشد، مقدم‏دانستن وجود بر عقيده سيماى آيت‏اللَّه را ارتقا داد و او را نزد درس‏خوانده‏هاى نسل جديد بيش‌ازپيش آدمى شناساند كه مى‏توان، بدون خطر تكفير و تهديد، برايش نامه نوشت و با او دو كلمه حرف زد ـــــ چون خوشبختانه قدرتى نداشت.
فقهايى، مانند آيت‏اللَّه يوسف صانعى، كه حكم ارتداد را مربوط به عصر پيوندهاى قبيله‏اى مى‏دانند به استقبال آينده مى‏روند. در واقع مى‏پذيرند كه آينده مدتهاست شروع شده و در جامعۀ فرديّت‌پرور كنونى براى حفظ حرمت دين بايد افراد را آزاد گذاشت عقيدۀ خود را انتخاب كنند. امروز كه گذرنامه را به در خانۀ متقاضيان مى‏برند، عده‏اى مهاجرت مى‏كنند و جمعى مى‏روند و مى‏آيند، اما شمار كسانى كه با وجود دردست‏داشتن تذكرۀ خروج از كشور سر جايشان مى‏مانند چنان بزرگ است كه مملكت خالى از نفوس نمى‏شود.

به همين قرار، دست‏برداشتن از صدور حكم ارتداد به تعطيل هيچ دينى نمى‏انجامد. ابهّت مرگ، احساس دائمی گناه، لزوم اعتبار خدشه‏ناپذير اصول اخلاقى و دلمشغولى با معنويت برتر، شمارى قابل توجه را در دايرۀ دين نگه مى‏دارد. فقط آدمهاى به‏زورنگه‏داشته‏شده پی كارشان می‌روند و ديندارها را راحت می‌گذارند، ‌به اين شرط كه دينداران هم بقيه را راحت بگذارند.

قابل تصور نيست صدراعظم و وزراى ناصرالدين شاه و رضاشاه جرئت مى‏كردند پيشنهاد كنند بد نيست به تمام كوركچل‏ها تذكرۀ خروج از مملكت بدهند. علاّمه محمدباقر مجلسى درحليةالمتــّقين هشدار مى‏دهد "زنان را در غرفه و بالاخانه جا مدهيد و نوشتن مياموزيد و سورۀ يوسف تعليم مكنيد." شيخ فضل‏اللَّه نورى آبرو و جانش را، از جمله، بر سر مخالفت با تأسيس مدرسۀ دخترانه گذاشت. آينده وقتى فرا برسد آن اندازه كه از دور وحشتناك به نظر مى‏رسد نيست ـ شايد چون پوست مؤمنان هم كـُـلفت مى‏شود.

موضوع حكم ارتداد در دنيای ‌اسلام بستگی به نتايج يورش جاری خاورميانه به تمدن غرب در يكی‌دو دهۀ آينده دارد. اگر ستيزه‌جويان مسلمان ضرباتی‌ كاری به مغرب‌زمين وارد كنند كار در اين حوالی سخت‌تر خواهد شد. منتظری از جمله ارباب عمائمی بود كه ميل ندارند سخت‌تر شود.

با مقايسۀ نگاه او پيش از خبرگان، حين خبرگان و سالها بعد از خبرگان مى‏توان سنجيد كه تجربۀ اجتماعى تا چه حد درك فرد را زير و زبر مى‏كند ـ اگر استعداد يادگيرى داشته باشد و اگر دكترمهندس‏هاى انجمن اسلامى مدد كنند.

رئيس‏شدن منتظرى از چند جنبه بر غرابت مجلس خبرگان مى‏افزود. جماعت مى‏پرسيدند با وجود طالقانى، اين شيخ خنده‏دار از كجا ظهور كرد و اصلاً داستان چيست. هنوز منتظرى روى صندلى رياست جا خوش نكرده بود كه آيت‏اللَّه بهشتى او را برداشت در صندلى معاونت گذاشت، خودش ادارۀ جلسه را به دست گرفت و گهگاه به منتظرى تشر مى‏زد بى‏اجازه صحبت نكند و به بحثى كه دربارۀ آن اعلام كفايت مذاكرات شده است برنگردد.

اين نكتۀ مهم انگار فراموش شده است كه قانون اساسى جمهورى اسلامى دو پيش‏نويس داشت، نه يكى. پيش‏نويس اول، با الهام از قانون اساسى آمريكا، اوايل اسفند 57 آماده شد و در آن اشاره‏اى به انحلال مجلس نبود. در دومی، اواخر خرداد، به سبك قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه، هم نخست وزير افزوده شد و هم امكان انحلال مجلس به پيشنهاد رئيس جمهور كه همراه درخواست انحلال مجلس بايد خودش هم استعفا مى‏كرد. و تغييرهاى ديگر.

در ماههاى ارديبهشت تا پايان تير 58، دو نوع جلسۀ بحث و بررسى در تهران و برخى شهرهاى بزرگ بر پا مى‏شد. در يكى، حقوقدانان و اهل فن مى‏كوشيدند سنت ترقيخواهى مشروطيـّت را به قالب جمهورى در يك كشور مدرن بريزند. در ديگرى، دارودستۀ حسن آيت اعلام مى‏كرد لفظ "قوۀ مقننه" بايد از قانون اساسى حذف شود زيرا هر قانون لازمى فراهم است؛ رئيس جمهور هم ضرورتى ندارد ايرانى‏الاصل باشد (در قانون اساسى خبرگان، براى مليّت رئيس جمهور قيد گذاشتند اما براى ولىّ فقيه نه). رسالت تاريخی آيت ادامۀ نبرد مريدهاى قوام عليه هواداران مصدق بود، به هر قيمتی و با هر وسيله‌ای (در ضمن، منتظرى مى‏نويسد پس از سقوط دولت مصدق متديّنين نماز شُكر خواندند).

در تيرماه، منتظرى براى اصلاح دومين پيش‏نويس قانون اساسى نـُه پيشنهاد داد. اولين آنها مى‏گفت به اصل پايبندى قانون اساسى به مذهب حَقــّۀ جعفرى اين قيد افزوده شود كه تا زمان ظهور قابل تغيير نيست (پس سلسله‏ها منقرض شدند لابد چون يادشان نبود خودشان را با تصويب ماده و تبصره ابدى اعلام كنند). در آخرين پيشنهاد مى‏گفت شوراى نظارت بر وضع قوانين بايد، مانند قانون اساسى مشروطيت، مستقل از قوۀ مقننه و داراى حق وتو باشد.
گذشته از درخواست وتو، گرچه چنين حقى براى اعضاى دائمى شوراى امنيت سازمان ملل را "قانون جنگل" مى‏ناميدند، منتظرى آنچه را بنيانگذاران روشن‌‏بين مشروطيت در خشت خام مى‏ديدند صد سال بعد شايد فقط تا حدودى ملتفت شده باشد ــــ و بيشتر از سر لج و در گيرودار رقابت تا بنا به درك عميق نظرى.
آن روشنفكران پيشنهاد ارسال لوايح به نجف را رد كردند با اين استدلال كه آن شهر در قلمرو عثمانى است و چنين كارى در تضاد با حاكميت ملى ايران. گفتند اصحاب ديانت به‏عنوان نمايندۀ مؤمنان بيايند در مجلس بنشينند نظر فقهى بدهند. برايشان روشن بود بردن لوايح خدمت اشخاص يعنى گرفتارى كشمكش بين مراجع رقيب، مطالبۀ وجوهات براى خوددارى از مخالفت، افزايش مداوم مقدار وجوهات درخواستى، تشكيل دولت در دولت، دفترزدن در همه جا و نماينده فرستادن حتى به خارجه، دخالت در امور ادارى و قضايى، و در اختيارگرفتن املاك و اراضى و تجارتخانه‏ها براى درآوردن خرج كيابيا.

در ايران هم بسيارى معتقدند خوب است به طريقى رضايت نيروهاى غيبى تأمين شود مبادا غضب كنند و كار دست آدم بدهند اما اينكه امور را به دست نمايندگان آنها بسپارند آخر و عاقبتش قابل پيش‏بينى است.
بعدها بارها گفت در قانون اساسى دستپخت او منظور اين بوده كه ولىّ فقيه فقط "نظارت بوكوند"، و اين دو كلمه را طورى سردستى ادا مى‏كرد كه انگار معنى نظارت‏ (باز هم با الفى بسيار كشيده) كاملاً بديهى است و همه مى‏دانند تماشا و نظارت و سرپرستى و اداره و كنترل و تسمه‏ازگرده‏كشيدن چه تفاوتهايى دارند. به سبب بيگانگى با قانونگذارى به‏عنوان عقد قراردادى بشرى و ناآشنايى با پايه‏هاى تعقلى چنين قراردادى، او هم مكانيسم موضوعى دوجانبه مانند نظارت را هضم نمی‌كرد و متوجه نبود چه ‌راحت می‌تواند يكجانبه تبديل به رياست ‌شود.

آدم خوبى بود اما او هم اين‏كاره نبود. براى امر خطير نوشتن قانون، آن هم قانون اساسى، خوب‏بودن كافى نيست. مؤمنان پاى منبر از شنيدن فهرست نعمات گوارشى و جسمانى بهشت نشئه مى‏شوند اما براى مخاطب جديد منتظرى ـ خوانندۀ متن، نه مستمع وعظ ـ
انسانى بود شريف و خوشقلب. طى اين سى سال بسيار آموخت و در اواخر عمر، نظر اهل دانشگاه را تكرار مى‏كرد. با اين همه، شواهدی ‌در دست نيست كه متوجه شده باشد، اول، كل قانون اساسی او يك مفهوم بود: اصحاب پانزده خرداد، بنا به قانون فتح و طبق وعدۀ الهی، الی‌الابد صاحب اين مملكت خواهند بود.
دوم، چرا تكرار قيد ابد سبب جاودانگی‌ نشد و قدرت، به مرور زمان با فرسايش اعتبار بازارـ‌ حوزه، به دست نيروهای تازه‌نفس و قوی‌تر می‌افتد. سوم، درنيافت قانون اساسى چه تفاوتى با وعظ و رسالۀ عمليـّه دارد و چرا در دنيا حتى يك فقره قانون اساسى شبيه دستپخت او و همقطارانش نمى‏توان يافت.
حد جهان‌بينی‌اش برای محيطی ‌كافی‌ بود ساده و كوچك، با روابط‌ چهره‌به‌چهرۀ خويشاوندانه و پر از رودربايستی، ثروت توليد و توزيع‌شده در مقياس كوچك، و بدون تضاد حاد فرهنگی و تنازع اقتصادی در حد خرخره‌جويدن در شهرهايی كه سگْ صاحبش را نمی‌شناسد و اهل اقتصاد و سياست به يك ميليارد می‌گويند "يه تومن" و سر هركس را لازم باشد زير آب می‌كنند.

پس از مرگش او را "پدر حقوق بشر در ايران" ناميدند. در نيرنگستان تعارف‏آلود آريايى‌ـ‌ ‏اسلامى از القاب و عناوين گريزى نيست.
مفهوم حقوق بشر را او وارد ايران نكرد، حتى درست متوجه مفاهيم پايه و ارتباط جنبه‏هاى مختلف نتايج آن با يكديگر نشد، اما جزو نخستين معمّمانى بود كه آن را به رسميت شناختند.
در همان نجف‏آباد، روزهاى 21 تا 23 آذر 57 چماقدارانى را پرچم‌ايران‌به‏دست و سوار براسب وارد شهر كردند تا دست به سركوبى و تخريب و غارت اموال مخالفان رژيم بزنند. محمدتقى دامغانى، ابوالفضل ميرشمس شهشهانى، احمدصدر حاج‏سيدجوادى و هدايت‏اللَّه متين‏دفترى به نجف‏آباد رفتند و گزارشى دربارۀ آن وقايع تهيه كردند كه انتشارش در دنيا صدا كرد (پيشتر "چوب‏به‏دست‏" در عنوان نمايشنامه‏اى از غلامحسين ساعدى به كار رفته بود اما واژه‏هاى نوظهور "چماقدار" و ''چماقبهدست" برای توصيف افرادی باب شد كه از دهات برای سركوبی شهريها اجير مى‏شدند؛ بعدها "لباس‏شخصى"‏ هم به اين قشون افزوده شد). در زادگاه منتظرى و جاهاى ديگر، حقوقدانها پيشگامان دفاع از حقوق بشر بودند.

زمانى حين سخنرانى مهدى بازرگان در يزد، پس از پايان كار دولت موقت، وقتى شعار دادند "درود بر منتظرى/اميد امّت و امام‏"، بازرگان گفت انشاءاللَّه امام آنقدر عمر كند كه نوبت به ايشان نرسد.
دعاى مهندس فشل مستجاب شد و چه خوب كه طرفداران منتظرى هم از موهبتى مشابه برخوردار شوند. در ادامۀ جنگ فرسايشى ميان ايران و اسلام كه شدتى بى‏سابقه مى‏يابد، براى اصلاح‏طلبان، به‏عنوان حزب‏اللَّه اهلى‏شده، شايد ماندن در اپوزيسيونْ موقعيت بهترى باشد تا به‏رياست‏رسيدن.
جمله‏اى منسوب به منتظری، "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيد"، پس از خلعش مصادره شد و اسم او را از زير آن برداشتند. زمانى مضمون كوك مى‏كردند كه مستمعانش فرياد كشيده‏اند "مرگ بر صدام‏خره‏." شعار هم‏قافيۀ آن، "درود بر گربه‏نره‏"، با الهام از پرسوناژ داستان پينوكيو كه آيت‏اللَّه بعدها با خوش‏خلقى از آن ياد كرد، شايد به رستگارى او كمك كند. انسانهاى فانى هرگز نخواهند دانست قضاوت افكار عمومى چه تأثيرى بر كارنامۀ بندگان در آخرت خواهد داشت. اگر نداشته باشد يعنى فرد لعنت‏شده در جهان فانى بعداً در جهان باقى ممكن است رستگار شود. اگر داشته باشد يعنى قضاوت بى‌‏ايمان‏ها بر آخرت مؤمنان اثرگذار است.

اگر در نيمۀ دهۀ 60 جناح مهدى هاشمى توانسته بود بر حريفان غلبه كند و قدرت را به دست گيرد شايد بعدها، از جمله، ناچار مى‏شد تفنگچيهای لژيون خارجى‌اش را به خيابانهاى تهران بياورد. در چنان شرايطى منتظرى به‏عنوان ستون خيمۀ ولايت آماج حملات اكثريت ناراضى قرار مى‏گرفت.
مؤمنان مى‏توانند پايان كار آيت‏اللَّه فقيد و عاقبت‏به‏خيرشدنش را شاهدى بگيرند بر درستى اعتقاد خويش: "چه‏ها براى شما خوب است كه خود نمى‏دانيد، و چه‏ها براى شما بد است كه خود نمى‏دانيد."

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

زنان نمی شکنند - زهرا رهنورد

زندان برای زنان گلستان می شود ، هنگامی که آنان را در آتش خشمشان و در حریقی انسانیت سوز گرفتار می کنند.


زندان برای زنان ، آسمان آبی و شفاف پرواز می شود ، هنگامی که آنان را در قفس تنگ دخمه ها زیر مهمیزبازجویی ها تازیانه می زنید .


زندان برای زنان ، سکوی سرافرازی می شود ، هنگامی که آنان را با فحش ها و اهانت ها و بی اعتبار کردن مبارزات حق طلبانه مردم ایران، تحقیر می کنید .


زندان برای زنان ، قلبی سرشار از قداست می شود ، هنگامی که حرمت های زنانه آنان را می شکنید .


زندان برای زنان باغی سرشار از شکوفه ها و پرندگان عاشق پرواز می شود ، هنگامی که صدا را در حلقوم آنان می شکنید .


زندان برای زنان منظره ای زیبا ست ، در ساحل دریایی آرام هنگامی که با قصد تنها کردنشان ، آنان را از دریای جمعیت جدا می کنید.


آیا مهسا امر آبادی ، ژیلا بنی یعقوب ،مریم ضیا ،لیلا و سارا توسلی ،تارا سپهری فر ، و آذر منصوری و صدها زن دیگر را شکستید ؟ آیا زنان زندانی گمنام را توانستید خرد کنید ؟


چه بیهوده و چه خیال پردازانه فکر می کنید هنگامه شهیدی ، شیوا نظرآهاری، بدرالسادات مفیدی ، مهدیه گلرو،عاطفه نبوی ، بهاره هدایت و زنان اقوام و قومیت ها و اقلیت ها و دیگر زنان سلحشور را در این ایام بهاری با ابتکارات حقیر خودتان ، با اجبار به مصاحبه یا اعتراف ، از جنبش سبز خواهید شکست . اما بدانید زنان نمی شکنند .


چون به حقانیت راه سبز آزادی و دموکراسی که مردان و زنان ایرانی دل به آن سپرده اند ، ایمان دارند .

جرس