۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

راستگویی و راست کرداری

ابتدا بنا به قول سرداررادان و احمدی مقدم اصلآ هیچ ماشین پلیسی کسی را زیر نگرفته. سپس پس از یک روز ایشان اذعان کردند که این ماشین توسط اغتشاشگران دزدیده شده و سپس دزد مربوطه تصمیم گرفته مردم اغتشاشگر دیگر را زیر بگیرد و جهت محکم کاری یکی دوباری هم از روی قربانی رد میشود.
شایان ذکر است که سردار احمدی مقدم طی یک حرکت محیرالعقول فرموده برخورد با مردم تا حالا شوخی بوده و از الان به بعد جدی جدی میکشیم و زیر میگیریم.
امیدوارم که کار به آنجا نرسد که مردم همین کار را با فرزندان سرداران محترم انجام دهند.

از بیشرمیشان میترسم

"یک مقام آگاه با اعلام این خبر به خبرنگار جهان گفت: با توجه به شواهد و اسناد گوناگون چند نفر از بازداشت شدگان حوادث ظهر عاشورا به اتهام محاربه با اسلام و انقلاب محاکمه خواهند شد.
وی با بیان اینکه برخی از این افراد جزء نیروهای گروهک تروریستی منافقین هستند گفت: چنانچه اتهام این افراد در دادگاه ثابت شود، محاربان به مجازات اعدام محکوم خواهند شد."
-
میترسم از روزی که این جنایتکاران بی رحم داستان اوایل انقلاب را و یا سناریو های نخ نامه شده ولی خطرناک پیشین را تکرار کنند. بمب گذاری در حرم امام رضا، ترورهای کور، کارناوال عاشورا و غیره و در نهایت دستگیری چند جوان بیگناه و اعدام آنان به جرم محاربه و منافق بودن.
اینها همه و همه برای ترساندن مردم است. تا کنون فقط بازداشت و زندان بوده از این به بعد اعدام هم اضافه میشود. باید به هوش بود که از این دین فروشان هیچ جنایتی بعید نیست. اینان برای بقای خود به هرچه ارزش انسانی است پشت میکنند و در این راه چه بسا جانهای نازنینی که از دست رود.

عبرت نمی گیرید - مسعود بهنود



همه سخنم در مقاله ای که می آید این است که رای گیری خیابانی هر چقدر برای مخالفان یک حکومت نشان دهنده حقانیت آن هاست، برای حکومت مستقر نشان از هیچ نیست جز این که به ترس دچار آمده. برای اثبات این نظر بایدم گفت
دست نمی شوئید از این بازی. خسته نمی شوید از این تکرار. باز اتوبوس فرستادن و باز جمعیت را به خیابان کشاندن و باز وانمود کردن که این ها به عشق و ارادت و صاحب اختیارند، و کفن پوش برای تائید ما آمده اند. عبرت نمی گیرید از سرنوشت برخی از خودتان که روزگاری همین مردم ساده می گفتند نایب پیامبرست و مخالفت با آن ها مخالفت با امام زمان، امروز می گویید او دشمن دین است و غارتگر بیت المال. و هیچ کدام از دو شعار از سر اطلاع و آگاهی نبود.
عبرت نمی گیرید از شاه و ملکه حکومت پیش از جمهوری اسلامی که چطور مردم ساده روستاهای بیرجند و نطنز فرزند قربانشان می کردند و چند ماه بعد همان مردم حاضر بودند کسی را اولین رییس جمهور تاریخ ایران کنند که آن شاه و ملکه را بازگرداند تا در قفس بگرداندند در خیابان ها، برای شادمانی و رقصی چنان که اگر رخ می داد تا قرن ها در شناسنامه ما ایرانیان ثبت می شد، چنان که دار زدن جسد نجیب به نام افغان ها نوشته شده و کوره های آدم سوزی بر دست و بازوی نازیسم ثبت است.
درس تاریخ نمی خوانید و از این بازی که از شدت تکرار چنین نخ نماست دست نمی شوئید. آن بازی که سرش در دست نوحه خان مافنگی است که ادعا دارد نوچه اش را به ریاست جمهوری رسانده و حالا باید نقش ملکه مادر را بازی کند، با چهار گارد محافظ حرکت می کند، از صندوق پول مردم بی تقصیر، در هر سفر زیارتی با دستگاه و همراهان اول صف است و در مناسک حج هم، فقط برای این که هر از گاه چیزی بپراند و سیاست بسازد یا فضاسازی کند چنان که خانم رجبی.
دست بر نمی دارید از این کردار که در وجودتان خونی شده انگار، و جز برای شرایط ماقیل تاریخ و استبدادی نیست وگرنه کیست که باور کند قطعنامه ای که در پایان هر گرد هم آئی صادر می شود الزاما نظر مردمی نیست که به حسابشان می نویسید. این ها همه مربوط به دنیائی بود که درز پیرهن حکومتگران در آن چنین باز نبود. زمانی که مردم نمی دانستند که دعوا بر سر کلید چاه نفت است و آرمان ها و مقدسات بهانه. این ها مال دورانی است که این همه شفاف نبود جهان.
همچنان هنرتان در زندان شماست و اگر کار مشکل شود در کشتار و ترور. چنان که هم زمان اصلاحات با طرح "حذف روشنفکران و نشان دادن بی عرضگی دولت" مقابله کردید [حتی جلو جوانک فلسفه خوانده را نگرفتید که طرح را قبلا در رسالت لو ندهد] و در نتیجه قتل های زنجیره ای آفریده شد و اینکا با ترور میرعلی موسوی یعنی بدان آقای میرحسین که نزدیک شده ایم.
اما بشارتتان باد که دیگر این گونه بازی ها در نمی گیرد. معترضان جان به لب رسیده را مدام خشمگین کردن به قصد آن که به بازی را به خشونت بکشانید - که در آن خود را چیره دست می دانید و چنین است - دیگر پاسخ نمی دهد. سرانجام روسیاهی به کسانی می ماند که آن قدر از صبح خنجر برای این و آن تیز کردند و آن قدر شعر سرودند که "اینک تیغ و گلوی شما" که دیگر حنایشان رنگ ندارد و تهدیدشان جز نشانه ضعف و ناتوانی نیست. تنها اثری که از آن می زاید به خشونت کشاندن خیابان است که دودش ابتدا بر چشم خود و خاندانتان می رود.
به جای این گونه هنرهای بی هنری و چاره بی چارگی بهتر آن که عقل و تدبیر به کار اندازید. آزمایشی برایتان واجب است. اول از همه طرح های بدیع [ زندان درمانی یا ترور] را در خانواده تان امتحان کنید. ببینید حوانان خانه را می توانید قانع کرد. خود می دانید که در توانتان نیست. حداکثر توانتان حبس نوجوانان خود در خانه و یا فرستادنشان به سفرست. جان و روان آن ها را از دست داده اید. خوب نگاه کنید مهربانی و احترام را در آن ها کشته اید.اما مژده به همه مسالمت جویان که هنوز هم دیر نیست برای شنیدن صدای اعتراض مردم. وگرنه کمی دیر درون دستگاه حکومت بحثی در می گیرد که در پائیز 57 در پشت در اتاق شاه در کاخ نیاوران در گرفت.
موقعی بود که دولت شریف امامی اثر نداد و شاه درمانده و بیمار می خواست اداره کل جامعه را به نظامیان بسپارد شاید موفق به مهار تظاهرات و ناآرامی ها و اعتصاب ها شوند. گفت از تلویزیون بیایند تا پیامی را ضبط کنند که می خواست با مردم در میان گذارد. کاغذی در مقابل داشت نوشته یک خیرخواه که در سطر اول آن آمده بود "صدای ناله و شیون آسیب دیدگان حوادث اخیر را شنیدم" . یکی از مشاوران جمله پیشنهاد کرده بود بگوید "صدای اعتراض شما ملت را شنیدم" دیگری نوشته بود "صدای انقلاب شما..."، یکی دیگر توصیه کرده بود بگوید "صدایتان را شنیدم" و حاشیه کاغذی که در مقابل داشت پر شده بود. هر کس هم برای نظر خود دلایل قوی داشت.
شاه بیمار مانده بود کدام است، نقل شده حتی وقتی پروژکتور ها روشن شد تا پیام شاهانه ضبط شود هنوز کسانی در گوش او پچ پچ می کردند و از وی می خواستند نظر آنان را بپذیرد. نقل است که شاه مستاصل در لحظه چاره ای از خاطرش گذشت پرسید یکی بپرسد و بگوید در خیابان های وسط شهر چه خبرست. داد زد: راستش را بگوئید. و در این جا سربازی آمد و از جان گذشته گفت "مردم فریاد می زنند مرگ بر...". جوانک خود از هیبت گفته اش زد زیر گریه. شاه سینه صاف کرد و به مسوول دوربین که از تلویزیون به کاخ رفته بود در انتظار مانده گفت شروع کن.
و ما در خانه شنیدیم "ملت عزیز ایران صدای انقلابتان را شنیدم". و جز دو سه پیرمرد عاقل همچون عبدالله انتظام، دکتر غلامحسین صدیقی و دیگر با تجربه ها و خون دل خورده های همدل نهضت ملی و هوادار مصدق، و کسانی همچون دکتر علی امینی هیچ کس بر اهمیت این گفته تامل نکرد. هیچ کس در آن راه چاره ندید. هیچ کس به فکر گفتگو و مصالحه برای نجات کشور از ویرانی و بی قانونی نیفتاد.

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

تبریک و تسلیت

بسم الله الرحمن الرحيم
اطلاع يافتيم که حجت الاسلام شیخ علی خامنه ای رحمي الله عليه جام زهری را نوشیده و نتیجتا دارفاني را با قلبی نه چندان آرام، ضمیری نا مطمئن و و وجدانی مخدوش وداع گفته و به سراي باقي شتافته اند. ايشان در ابتدا روحانی متفکری به نظر می آمدند و خود را وارسته مینمایاندند هر چند که شاگردان زيادي از خود باقی نگذاشتند.
دورانی از زندگي آن مرحوم در خدمت نهضت امام راحل گذشت و ايشان مجاهدات زيادي انجام داده و سختي هاي زيادي در اين راه تحمل کردند.
در اواخر دوران حيات نامیمون خود، امتحاني دشوار و خطير پيش آمد که ایشان با وحشیگری کامل به سرکوب مردم و زندانی نمودن بیگناهان پرداختند که اینجانب تصور نمیکنم هیچ عقوبتی در این دنیا بتواند کفاره گناهان او باشد، مع هذا از خداوند متعال مي خواهم جنایات بیشمار آن مرحوم را با پوشش مغفرت و رحمت خويش بپوشاند و فقدان یک دست و دیگر ابتلائات دنيوي را کفاره آنها قرار دهد.
اينجانب درگذشت ايشان را به بازماندگان به ويژه همسر مکرمه و فرزندان محترم آن مرحوم تسليت و به ملت رشید و شجاع ایران تبریک ‎میگویم و برای چندمین بار رحمت و مغفرت الهي را براي وي مسالت مي کنم.

به زودی / زود / ۱۳۸۸
با قلبی مالامال از شعف - کمال الملک

دوباره من و سخن

سلام مجدد،
بنا به قولی که داده بودید، بنده منتظر بودم که بیشتر بخوانم از شما. اما میدانم که دستگیری مجید توکلی، درگذشت آیت الله منتظری و سپس وقایع عاشورای تهران و شهرستانها مهمتر از آن بودند که جواب نوشته بنده را بدهید. گمان کنم در فراز آخر کشکول این هفته روی سخنتان با امثال بنده است. ولی نمیدانم جهت تبرئه خود نوشتید که به دنبال امام خمینی به پا خواسته بودید یا برای هشدار به ما که موسوی و رهنورد چه و چه اند.
به هر حال میدانم که میدانید تاریخ تکرار نخواهد شد. میدانم که میدانید که انسانها در گذرزمان تغییر میکنند، بعضی متکامل میشوند و بعضی به قهقرا میروند. میدانم که میدانید که مبدع نظریه ولایت فقیه، اولین مرجع شیعه در تاریخ اسلام شد که بهاییان را شهروند خطاب کرد و دارای حقوق شهروندی. میدانم که میدانید که نخست وزیر امام و رییس ری شهری اولین مقامی بود که رسما از تریبون سیما ازعوام فریبی، تظاهر، ریاکاری و دروغ رییس دولت جمهوری اسلامی انتقاد کرد و اخلاق سیاسی و ادب یک روشنفکر را به نمایش گذشت. میدانم که میدانید که کروبی که در بنیاد شهید اتاق شکنجه داشت (به تعبیر شما و آقای احمدی نژاد در مناظره) اولین شخصیت سیاسی مملکت بود که از تجاوز به زندانیان سخن گفت. میدانم که میدانید اینها را. میدانم که بیش از اینها را نیز میدانید. ولی متاسفم که میدانید ولی نمیگویید. به نوشته زیبای ابراهیم نبوی بنگرید. در وبلاگ جدید (یا همان نوی) خودم متن کامل آنرا برای دوستان در ایران منتشر کرده ام. همچنین بحثی را پیش گرفته ام که به نوشته شما نیز مربوط میشود. امیدوارم نظرات خود را از بنده دریغ نفرمایید.
شاد باشید.
دوست فرضی
***
دوست ارجمندم،
با سلام و تشکر به خاطر مطلب ارسالی و آن چه در وب لاگ درد مشترک نوشته اید. شرمنده که تا این لحظه نتوانسته ام مطلبی بنویسم در ارتباط با نوشته شما. البته نمی گویم پاسخ، چون نه صحبت شما سوال است و نه سخن من پاسخ. گفت و گویی ست میان دو ایرانی با تعداد معدودی خواننده که نظرها رد و بدل می شود و شاید هم به نتیجه ی مشترک نرسد ولی آن چه هست همان دردِ مشترک است که شما این نام را بر وب لاگ خود نهاده اید.
در وب لاگ خودتان به نکته ای اشاره کرده اید که با آن موافق نیستم و آن به چالش "نکشیدن"رهبران جنبش سبز برای رسیدن به همبستگی ست. من تضاد و تناقضی میان به چالش کشیدن و همبستگی نمی بینم. حقیقتا نمی بینم. گذشته، متاسفانه در اذهان نقش خود را حک کرده است. نمی توان آن را پاک کرد. نمی دانم آیا قبول دارید که کسی مثل من مطلقا با کینه به آن چه در گذشته ی مثلا آقای موسوی ثبت شده نگاه نمی کند؟
من و امثال من فقط خواهان یک چیز هستیم: پذیرش مسئولیت خطاها و بیان صریحِ نظرِ امروزِ خودمان در باره ی گذشته. این خواست زیادی نیست. ببینید: من خیلی تلاش می کنم به وزارت اطلاعات آقای ری شهری فکر نکنم ولی آقای ری شهری به عنوان وزیرِ زیرِ دست آقای موسوی نامش در تاریخ ثبت شده و من نمی توانم نقش او را از ذهن خود پاک کنم. آقای موسوی یا مسئولیت این شخص را به عنوان وزیر اطلاعات داشته یا نداشته. اگر نداشته، صریحااعلام کند که نداشته و ما را از این رنج که او را مقصر قتل ها و جنایت های وزارت اطلاعات می دانیم خلاص کند. اگر داشته دو حالت دارد: یا کارهای آقای ری شهری و وزارت او را درست می داند یا نمی داند. اگر درست می داند که ما را با او کاری نیست. دشمنی هم نداریم ولی رهبری او را هم نمی پذیریم. باید منتظر بماند تا روزی در دادگاهی صالح -به عنوان مسئول- پاسخگوی آن جنایت ها باشد. اگر درست نمی داند، بگوید آن روز بنا به شرایط یا دلایلی درست می دانستم، امروز نمی دانم. این کار واقعا چقدر دشوار است؟ اگر ما آن را مسکوت بگذاریم، و مثل یک استخوان لای زخم بماند، آیا این سکوت به معنای بلاتکلیف بودن شخص آقای موسوی نسبت به آن گذشته ی تیره و تار نیست؟
به همین ترتیب، موضع اشخاص دیگر و برخورد این اشخاص با آن مواضع. چند بار دیگر عرض کرده ام که مشکل امروز ما مردم ایران با افراد سیاسی و سیاستمدار، مشکل "اعتماد" است. با پذیرش صریح خطا، مردم از آن خطا می گذرند چنان که امروز مرحوم آیت الله منتظری -به رغم بزرگ ترین خطای ممکن یعنی تحمیل ولایت فقیه به نظام حکومتی- محبوب اکثریت مردم ایران و مخالفان حکومت اسلامی ست.
آیا آن چه نوشتم به قدر کافی روشن و واضح است؟ آیا این حداقل انتظار، نامش چالش است؟ آیا این خواست موجب از میان رفتن همبستگی می شود؟ به گُمانم خیر. پاسخ صریح و شفاف به این سوالات و اعلام مواضع روشن، بسیاری از تیرگی ها را از میان بر می دارد. خدمت تان نوشتم این بحث مطلقا مانع همراهی من به عنوان یک ایرانی با تلاش آقای موسوی و خانم رهنورد و آقای کروبی نمی شود. قبلا عرض کردم که در روزهای بعد از انتخابات با افتخار و سربلندی در هر حرکت و راهپیمایی که به نام آقای موسوی و آقای کروبی برگزار شده است حضور یافته ام. ولی سوال های امثال من تا دریافت پاسخ هم چنان پا برجا خواهد بود.
شاد و تندرست باشید.
سخن
***
نظرم را بزودی در همین جا و همچنین در بخش نظرات وبلاگ سخن خواهید خواند.

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

توضیح واضحات

به طور مختصرنظرم را میگویم.

بنده موافق به چالش کشیدن رهبران جنبش سبز به دلیل اینکه سالها قبل زمانی که در مسند قدرت بودند کارهایی را کرده اند و یا نکرده اند، نیستم. معتقدم این جنبش نیاز به همبستگی، پویایی، همدلی و تفاهم دارد. از این روست که گمان میکنم دامن زدن به اختلافات گذشته چه در مورد کشتگان سال ۶۷ باشد و چه در مورد دولت موقت و نقشه عمر و زید در سرنگونی آن و چه در مورد جنگ و دلیل طولانی شدنش، دردی را از جامعه کنونی دوا نمیکند و راه حلی هم برای ادامه جنبش سبز مردم ارائه نمیکند.

بی تعارف بگویم اکنون وقت آیه یاس خواندن نیست، وقت امید دادن است به آینده. گذشته را فراموش کنیم و به آینده بنگریم.

انتخاب با ماست - جوابیه ای برای ف م سخن

برادر گرامی!
باز هم ممنون كه مجال طرح نظرات مخالف را فراهم میاورید. در ابتدا عرض کنم كه پیش فرض های بنده برای تحلیل نوشته های شما با آنچه كه شما در نظر دارید متفاوت است. فرموده بودید كه برد مطالب شما کم است و تاثیری در اکثریت مردم نخواهد داشت. این را به حساب شکسته نفسی حضرت عالی میگذارم. چنان كه دیدید در دوره غیبت کبرا خیل زیادی از وب گردهای مملکت بسیج شدند تا اثری از آثار شما بیابند. تصور میکنم همین اشارت کافی است تا برد مطالب و وبلاگ شما مشخص شود. جهت نمونه عرض کنم كه اینجانب هر هفته بی صبرانه منتظرمطالب شما و مسعود بهنود عزیز در گویا هستم و به محض دیدن مطلب جدیدی آنرا مشتاقانه میخوانم و میخوانم و میخوانم. به نظر من دنیای مجازی روشنفکری ایران با وجود چنین نویسندگانی هر روز به بلوغ بیشتری میرسد. این را از روی تعارف و خوشامد شما نمیگویم و به آن کاملا اعتقاد دارم. پس ناراحتی من از غیبت شما واقعی است و اصلا بابت خلا نوشته ای از شما خوشحال نمیشوم كه هیچ احساس کمبود نیز میکنم.حرف این حقیر نه سکوت است و نه عدم انتقاد.
سؤال من از شما این است كه چه چیزی در این جنبش مشاهده فرمودید كه شما را به یاد انقلاب ۵۷ و عواقب آن انداخته است؟ من میگویم درس ۵۷ این بود كه میتوان هر حکومتی را به زانو در آورد و درس این ۳۰ سال این است كه باید عقلانیت را حاکم کرد. این همان چیزی است كه در جنبش میبینیم. شما كه انقلاب ۵۷ را دیده اید آیا شباهتی می یابید؟ آیا تبعیت محض مردم از رهبر در زمان انقلاب با رابطه این جنبش با راس آن قابل مقایسه است؟ آیا خواسته ها یکی است؟ آیا رهبران همانگونه فکر میکنند؟ اینجاست كه میگویم اهداف این جنبش در شعارهای مردم، بیانیه های موسوی، سخنان کروبی و فتاوی علمای سبز ( به عنوان مثال رجوع فرمایید به نظراتشان در مورد بهاییت و بهاییان) تمایز خود را با خواسته های انقلاب ۵۷ نمایان میکند. دقت در مطالبات کنونی، كه درمیان مردم سالهاست كه در حال پردازش و صیقل خوردن است، نشان دهنده یک تفاوت ماهوی با انقلاب ۵۷ است كه این تفاوت به عقیده این حقیر همان اکسیر کمیاب جدائی دین از سیاست در مملکت ماست. نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران یعنی همین. جمهوری ایرانی یعنی این. نه؟ آیا بعد از این و به فرض پیروزی مردم سبز باز هم میتوان از مردم خواست كه همچنان ولایت فقیه یا شورای نگهبان ویا چیزی از این دست را گردن نهند؟ اگر در نتیجه این حرکت فقط اصل جدایی دین از سیاست به تحقق بپیوندد و ایران بعد از ۱۰۰ سال مبارزه و هزینه دادن به واقع به دروازه های یک نظام واقعا دموکرات بر اساس ارزشهای جامعه برسد، به گمان من ارزش خونهای ریخته شده را داشته است.

بنده با نوشته شما در مورد شکنجه، خفقان، کشتار و ... موافقم ولی ارتباط آنرا با زیر سوال بردن دستاورد جنبش در معرفی خود به جهان از طریق خانم رهنورد نیافتم. بر این عقیده ام كه میتوان منتقد ماند ولی نمیتوان و نباید همه را به یک چوب راند. میتوان واقع گرا بود ولی نباید منفی گرا ماند. میتوان هشدار داد ولی نباید نومید کرد. میتوان در طول حرکت مردم بود و آگاهانه آگاهشان کرد ولی نباید در برابر آن ایستاد. قصد اسائه ادب ندارم و شما را در برابر جنبش نمیبینم بلکه میخواهم با زبان دلنشینتان یادآور نگرانی های خود باشید نه با طنز (شاید هم تمسخر) ابعاد حرکت مردم را کوچک کنید. باور بفرمایید بعد از هر مطلب انتقادی / کنایه ای از جانب شما بنده چند روزی در این غربت، سرگردان به حال توده غصه میخوردم كه روشنفکر ما وقتی کلیت جنبش را این چنین زیر سؤال میبرد، وای به حال مردم کوچه و بازار.
من باب مثال و برای ختم مطلب بلندم (كه بابت آن از شما و خوانندگانتان عذر میخواهم) باید عرض کنم كه دیروز دوستی از ایران میگفت كه چه فرقی میکند احمدی با موسوی؟ اینها همه شان سروته یک کرباس هستند. مگر آن یکی نخست وزیر دوران خفقان نبود؟من از کار و زندگی افتاده ام تا او بیاید؟ میخواهم نیاید. همچنین میگفت با این لوس بازیها نمیشود اینها را سرنگون کرد. مردم یا باید به شدت برخورد کنند یا وقت خود و ما را تلف نکنند. فکر کنم این نظر تقریبا همان ترجمه عامیانه مطلب شماست.
آیا واقعا و در این برهه (به قول امروزیها) از این جنبش انتظار از بین بردن حکومت را داریم؟ یا بنا داریم با قراردادن اهداف میان مدت كه قابل تحقق باشند به هدف نهایی برسیم؟

جناب سخن! انتخاب با ماست.
برای مشاهده مطلب برادر ارجمندم سخن به نشانی زیر مراجعه کنید:
http://www.fmsokhan.com

ساعت گرگ و میش - سید ابراهیم نبوی


گرد و خاک فرومی نشیند و آفتاب کم کم از پشت کوه بالا می آید و خاکستری های فراوان و کمابیش نزدیک به هم واقعیت که تا ساعاتی قبل چنان در هم تنیده شده بودند که تشخیص درست از غلط، ظالم از مظلوم و سره از ناسره بسیار دشوار می نمود، اما حالا دیگر دارد تکلیف خوب و بد زمانه از هم روشن می شود، اگر چه وقتی دقیق می شوی بازهم در هر سیاهی قدری سپیدی می بینی، در هر سپیدی خاکستری ها خفته است و سبزها از کمرنگ تا پررنگ درهم شده اند. اما آنچه به نظر می رسد، این است که هر چه اتفاق بیافتد، فردای ما هیچ شباهتی به دیروز ندارد. کسانی که سعی می کنند با تشبیه امروز به سی سال قبل یا گاهی به 1300 سال قبل، راه فردا را از دیروز جستجو کنند، سخت در اشتباهند، این رودخانه تکرار نمی شود.

به نظر می رسد که چیزهایی معلوم و مشخص است
یک: دانایی ما در پیش بینی حوادث معمولا یا به تجارب تاریخی خودمان برمی گردد، یا به تجارب جغرافیایی دیگران، یا باید از گذشته خود عبرت بگیریم یا از حوادث مشابهی که در زمان حال در سایر جهان جاری است، پند بگیریم، اما این دو راه بسته است. نه گذشته ما قابل تکرار است، چرا که کل مختصات اجتماعی ما تغییر کرده است و نه تجارب دیگران براحتی قابل تعمیم به وضع ماست. آنچه مهم است این است که ما باید راهی امروزی و این جهانی برای خود پیدا کنیم.

دو: رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب جنبش سبز شکست خورده است، چرا که پس از شش ماه سرکوب دائمی و سنگین، هنوز مردم خواسته های خود را تکرار می کنند، هنوز مردم حق شان و رای شان را می خواهند، مردم خواستار آزادی زندانیان و محاکمه جنایتکاران هستند، مردم حقوق پایمال شده شان را می خواهند و نظام جمهوری اسلامی در جریان سرکوب مردم، بخصوص در هفته گذشته باقیمانده مشروعیتش را هم از دست داده است. حکومت نه می تواند با سرکوب رهبران بدنه جنبش را متوقف کند، و نه توانایی ساکت کردن مردم را دارد. چرا که حکومت به جای جبران اشتباهاتش روز به روز اشتباه تازه ای می کند.

سه: ادامه جنبش بصورت مسالمت آمیز کاملا مقدور است، بشرط آنکه حکومت بپذیرد که باید به جنبش امتیاز بدهد، این امتیاز چیزی تازه نیست، حتی امتیاز هم نیست، بلکه حقی است که پایمال شده است. تجربه تاریخی ما تا پیش از خرداد 88 نشان می داد که حکومت های پس از مشروطه همیشه با مشتی لباس شخصی و پلیس و نیروی سرکوب حداکثر پس از یکی دو ماه، می توانستند مردم را خانه نشین کنند، چرا که در اکثر موارد مخالفان حزبی با خواسته سیاسی یا گروهی در جستجوی قدرت بودند، اما یک جنبش اجتماعی را نمی توان سرکوب کرد، یا بهتر بگویم، با سرکوب جنبش اجتماعی نمی توان آن را نابود کرد، فقط می توان وقوع یک زلزله را برای مدتی به تاخیر انداخت.

چهار: جنبش اجتماعی می تواند به سوی خشونت برود، یا خشونت را با خشونت پاسخ بگوید، این راهی است ممکن و شاید نزدیک ترین راه بشمار بیاید. اما این راه پیروزی جنبش سبز نیست، جنبش سبز وقتی برنده خواهد شد که بتواند مختصات خود را حفظ کند؛ حضور بخش اعظم جامعه در جنبش حقوق مدنی، استفاده از روش مسالمت آمیز و نافرمانی مدنی تمام عیار در قالب مجموعه ای از اعتراضات گسترده اجتماعی راه پیروزی جنبش سبز است. نترسیم که می زنند و می گیرند و می کشند، اگرچه ترسناک و وحشتناک است، اما اگر بدانیم ساعت گرگ و میش ساعت ترس های موهوم است و ابهام در ارزیابی زمان و وضع خود مهم ترین عامل ترس است، دیگر نخواهیم ترسید.

پنج: رهبری جنبش، دادن تئوری های مناسب برای آینده حکومت، یا تاکید بر یک استراتژی خاص نیست، جنبش نیازمند رهبران عملیاتی است، کسانی که بتوانند هر روز به اقتضای آن روز تصمیم بگیرند، و هر روز به اقتضای آن روز برنامه و راه پیشنهاد کنند. میرحسین موسوی تا امروز با بیانیه هایش راههای روشنی را برای جنبش عرضه کرده است. به نظر می رسد قرار گرفتن زهرا رهنورد در کنار او، و تکرار نام رهنورد در کنار موسوی و کروبی و خاتمی می تواند دایره رهبران را وسیع تر کند، بخصوص اینکه اگر حکومت دایره را تنگ تر کند، که احتمال آن با توجه به دستگیری های امروز اصلا بعید نیست، ما باید رهبران بعدی را بیابیم و آنان را برسمیت بشناسیم.

شش: درست ترین نظریه پیش برد جنبش همان نظریه " فشار از پائین و چانه زنی از بالاست." در دوران اصلاحات، اشتباه بزرگ ما این بود که این دو عمل را یک گروه انجام می دادند، یعنی همانها که فشار می آوردند، خودشان چانه زنی هم می کردند. یا این دو بر هم اثر می گذاشتند، تا نیروی اجتماعی فشار می آورد، رهبران آنها را کنترل می کردند، و تا نیروهای رهبری اقدام به چانه زنی و امتیازگیری می کردند، گروه فشار آنها را از هر نوع چانه زنی و سازش برحذر می داشتند. روش درست این است که نیروی فشار اجتماعی باید فشارش را بیاورد و آن را متوقف نکند، و از سوی دیگر رهبران جنبش باید آماده مذاکره برای امتیاز گیری باشند. برخلاف آنچه فکر می کنیم، اتفاقا امروز زمان طرح موضوع است. حکومت باید بداند که جز نابودی سرنوشت دیگری هم در انتظارش می تواند باشد، بشرط آنکه حاضر بشود جابجایی موقعیت را بپذیرد.

هفت: معلوم است که چرا جمعیت سبزهای حاضر در خیابان به دو سه میلیون نفر در تهران نمی رسد، این واضح و بدیهی است، چرا که فشار پلیسی اجازه تشکیل اجتماع را نمی دهد، با این حال هر روز شهرهای کشور، بشکه باروتی است که با یک جرقه منفجر می شود، اما حکومت هنوز از خودش سووال نکرده که چرا علیرغم دعوت دائمی حکومت به حضور حامیان دولت در خیابان، آنان نمی توانند یک میلیون نفر را به خیابان بکشند؟ خون ریختن یا خون نریختن، مساله این است. یک روشنفکر، یک نخبه، یک قدرت طلب، یک سندیکای صنفی، یک گروه تکنوکرات می تواند در کنار حکومت دزدان یا فاسدان یا دروغگویان یا زورگویان قرار بگیرند، اما نه در کنار حکومت قاتلانی که خون می ریزند. دست حکومت به خون آلوده شده است، اما آیا خون به خون شستن محال نیست؟ به نظر می رسد که تمام این سبویی که بشکسته و پیمانه ای که ریخته است، مردم را از حکومت متنفر و منزجر کرده است. به همین دلیل است که حکومت دائما در پی آن است که این خون را به گردن خود مقتول بیاندازد، چون می داند که حکومتی خونریز را راهی برای ماندن وجود ندارد. آما آیا آخر داستان فقط همین است؟

هشت: فرض کنیم که حکومت بپذیرد که دیگر توانایی سرکوب ندارد و نمی تواند بیش از این بکشد و زندانی کند، اما می ترسد که اگر بخواهد عقب بکشد و دست از قدرت بردارد، مردم حاضرنباشند برای جلوگیری از ریخته شدن خونهای بیشتر، از خونخواهی نسبت به گذشته دست بردارند. یعنی حکومتی که هیچ دوستی در جهان ندارد، در تله ای گرفتار می شود که خودش ساخته و بسیاری از مردم کشته می شوند، چون راهی برای فرار باز نگذاشته اند. به نظرم باید در درجه اول راهی برای نیروهای حکومت بازکرد تا اگر نمی خواهند در ادامه جنایات شریک باشند، فرار کنند. آیا راهی برای این می شود اندیشید؟ آیا بهتر نیست تاکید کنیم و بر این تاکید پای بفشاریم که اگر نیروی سرکوبگر خواست به ملت پناه بیاورد، راهی پیش پایش وجود داشته باشد؟ امان دادن از سر اقتدار یکی از مختصات جنبش سبز است، سبزها باید راهی برای فرار سران حکومت بازکنند.

نه: ممکن است گفته شود که ما هنوز در موضع قدرت نیستیم، از نظر من این سخنی نادرست است، جنبش سبز همه امتیازهای برتری اجتماعی و سیاسی داخلی و خارجی را دارد، انتقال قدرت در سطح رهبری و مجلس و ریاست جمهوری می تواند در عرض یک هفته بسادگی صورت بگیرد. وقوع یک شورش کور تا سرحد نابودی کامل حکومت، یک احتمال بسیار عادی و معمول است، فقط لازم است که یک هفته مردم در خیابان باشند و نیروی سرکوب خسته شود. اما در هر حال آیا به نفع ما نیست که با باز گذاشتن راههای فرار، تعداد دشمنان ملت را کم کنیم؟
سووالاتی که پرسیدم، هر لحظه و هر ساعت و هر روز پاسخی متفاوت با لحظه و ساعت و روز پیشین دارد، با این حال به نظرم می رسد که هر روز باید بهترین پاسخ ها به همه سووالات را در جیب داشته باشیم. ساعت گرگ و میش است و چشم چشم را نمی بیند.

مقدمه

این وبلاگ را برای طرح نظرات خود و دوستان در مورد حوادث پس از انتخابات و تحلیل کنش های مردم بنا نهاده ام. در این راه بعضا از نظرات روشنفکران نیز، البته با ذکر منبع، استفاده خواهم کرد.